eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
14.7هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃قرآنی داریم که بخاطر بخشیدن غذا 🍲 به و و ، سوره نازل کرده (سوره دهر، در شان حضرت زهرا و حضرت علی(ع) آیه 8) 🍃قرآنی داریم که برای نهی از بلند صحبت کردن و 🗣 آیه نازل کرده. (لقمان 19) 🍃قرآنی داریم که برای طرز راه رفتن 🚶🚶 آیه داره: با و سرمستی گویی که هرگز نمیتوانی به بلندی کوهها برسی، راه مرو 👏(اسرا 37) 🍃 قرآنی داریم که 23 مرتبه درباره ها سفارش کرده: از غذا و لباس👕 دادن، تا احترام گذاشتن و دل رو نشکستن. 💔و خوردن مال یتیم رو به خوردن 🔥 تشبیه کرده. 🍃قرآنی داریم که بیش از 23 مرتبه به احسان و نیکی به و 👨👩👦👦 و رعایت حال آنها امر نموده. 🍃قرآنی داریم که آخرین سوره ای که ازش نازل شده، سوره است: هنگامي كه ياري خدا و پيروزي فرا رسد، و مردم را ببيني گروه گروه 🏃🏃 وارد دين خدا ميشوند. پروردگارت را تسبيح و حمد كن، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است.😇 🍃قرآنی داریم که یکی از سوره هاش از زبان بنده ها نازل شده: سوره حمد 😍 🍃قرآنی داریم که در یک سوره اش، 70 اسم الهی اومده: سوره 🌺 🍃قرآنی داریم که 32 بار دستور پرداخت (صدقه، انفاق و..) 💰 داده و 27 مرتبه زکات رو در کنار امر کرده. 🍃قرآنی داریم که 98 مرتبه به و نمازگزارها اشاره کرده. 🍃 قرآنی داریم که نماز نخوندن، غذا ندادن به فقیر، همنشینی و همصدایی با اهل باطل و انکار روز قیامت، رو علت شدن جهنمی ها گفته. 😪(مدثر 42-46) 🍃قرآنی داریم که هرگز رو با یه جور نمیدونه، و گفته اگر بهت بدی کردند، میتونی مثل خودشون عمل کنی، اما بهتره با خوبی جواب بدی رو بدهی.😊 ( فصلت 34) 🍃 قرآنی داریم که 130 مرتبه به و شکیبایی 😌دعوتمون کرده. 🍃 قرآنی داریم که میگه کسی که به دیگران میده، به قرض داده 😮(تغابن 17) 🍃قرآنی داریم که ادای 👝 رو دستور الهی میدونه (نسا 58) و امانتداری رو از صفات مومنان و دوستان خدا (مومنون 8) و خیانت در امانت رو در کنار خیانت به خدا و رسول میدونه (انفال27) 🍃قرآنی داریم که برای ،😏 برای در زندگی خصوصی مردم 👀 و برای بد کردن،😕 آیه نازل کرده و دستور خداترسی داده (حجرات 12) 🍃قرآنی داریم که برای 💰💰 (زیاده روی) نکردن 23 آیه نازل کرده، و اهل زیاده روی در مسائل اقتصادی (تبذیر) رو برادران شیطان نامیده. 👻(اسرا 26) 🍃قرآنی داریم که سه چیز رو مایه و انسان معرفی کرده: خدا 🙏(رعد 28)، 😴 (نبا 9)، 💑 (روم 21) 🍃قرآنی داریم که بیشترین اسمی که در اون تکرار شده، کلمه "الله" است. 🌺(2699 مرتبه) 🍃قرآنی داریم که پیامبرمون از مهجوریت آن و دوری امتش از ، به خدا شکایت کرده 😪(فرقان 30) و خدا نکنه با چنین قرآن زندگی بخش و لطیفی، ما جزء همین شکایت شونده ها باشیم.. بهار قرآن است.. و قرآن دلها. ❤️ پس هر چه میتونیم توی این ماه، از سفره قرآن، نعمت برداریم که شفا و رحمت در قرآن است.. 🍃🍃 👉 @roshangarii 🌹
🔴 #سلبریتی ها این ملکه های #انرژی_منفی ایران، به خوبی میدانند #خودکشی مُسری است و با #قهرمان_سازی از یک خودکشی، ساده لوحان جامعه ما را به این عمل #شیطانی و #جهنمی تشویق میکنن ما علاوه بر #قوه_قضائیه قاطع، به رسانه ها و مردم هشیاری احتیاج داریم که عقل و زندگی خود را دست هر کسی ندهند👆 #خودسوزی #سحر_خدایاری #خودکش #مسیحیت #اسلام #یهودیت #مرگ #جهنم #نعمت #خلقت #بازیگران #مهنازافشار #علی_کریمی #کتایون_ریاحی #بهنوش_بختیاری #سحرقریشی #مهتاب_کرامتی #منوتو #bbc #افسردگی 👉 @roshangarii 🌹
🔶 سوال: آیا هر #غیرمسلمان #جهنمی است؟!! 🔷 آیا طبق #قرآن، ما مجازیم هر #کافر را بکشیم؟! 🤔 🔶 آیات #جهاد برای چه کفاری است؟👆 #کفار #کافر_حربی #اهل_کتاب #مسلمان #اسلام #شبهات_قرآنی #ملحد #زرتشتی #مسیحی #صهیونیست #جنگ #کشتار #خشونت #جهنم #بهشت #عدالت #نیکی #قیامت #خدا #حضرت_محمد #دین 👉 @roshangarii 🌹
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe