eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
496 عکس
118 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
روزهای التهاب🌱
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. #بحار_الانوار از صدقه شب و روز جمعه
عزیزان صدقه هاتون در این روز و شبهای ماه محرم به نیت سلامتی و تسلای قلب و دل آقا امام زمان عج باشه
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت# -الو، سلام زینت خانم تن صداش خیلی پایین بود و معلوم بود راحت نمی تونه حرف بزنه -سلام ثمین خانم، ببخشید مزاحمت شدم -نه خواهش می کنم، چیزی شده زینت خانم؟ نگران شدم. -والا چی بگم؟ کاش شما اینجا بودید -وای زینت خانم زندایی طوریش شده؟ صبح که با هم حرف زدیم که خوب بود - بله خوب بود، ولی الان اینجوری که خانم داره گریه می کنه می ترسم بلایی سرش بیاد -گریه برای چی؟ چی شده؟ -چی بگم والا، چند دقیقه پیش دوتا مامور با یه آقایی اومدند آقا رو کَت بسته بردند. خانمم خیلی داره بی قراری می کنه. زنگ زد آقا منصور کلی با هم بحث کردند حالش بدتر شد. متعجب گفتم -ماهان رو بردند؟ -آره، همین چند دقیه پیش -آخه چرا؟ -فکر کنم یکی ازش شکایت کرده. درست نفهمیدم ماجرا چیه. ولی خانم میگه همش زیر سر آقا منصوره. هر کاری کردم نتونستم آرومش کنم، گفتم شما به یه بهونه ای زنگ بزنی یکم باهاش حرف بزنی شاید آروم بشه. البته نگو من بهت خبر دادم -خیلی خب باشه، خودم بهش زنگ میزنم. دستت درد نکنه خبر دادی. فقط شما هم خیلی مراقبش باش. -باشه خیالت راحت، فعلا خدا حافظ -خداحافظ وا رفته گوشی رو از گوشم فاصله دادم و کمی به اطراف نگاه کردم. اینقدر خودم بهم ریخته بودم که اگه اینجوری به زندایی زنگ میزدم حتما میفهمید که من از ماجرا خبر دارم. چند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم. شماره ی زندایی رو گرفتم و منتظر جوابش موندم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت# بعد از چند تا بوق، بالاخره تماس وصل شد و صدای گرفته ی زندایی توی گوشیم پیچید -سلام ثمین جان لبخندی زدم و گفتم -سلام، خوبید؟ -قربونت برم، تو خوبی؟ تعجب کردم دوباره زنگ زدی -ممنون من خوبم، شما چرا صداتون گرفته؟ چیزی شده؟ چند لحظه صدایی نیومد. -الو، زندایی. صدام رو می شنوید؟ با صدایی به بغض نشسته جواب داد -آره عزیزم می شنوم -دارید گریه می کنید؟ چی شده زندایی؟ - برام دعا کن ثمین، دعا کن خدا صبرم بده. قلبم داره پاره پاره میشه. -ای وای، نمی گید چی شده؟ به هق هق افتاد و گفت -ماهان رو بردند، بچمو دستبند به دست بردند. ای خدا ازت نگذره منصور، نمی دونم کی قراره این همه آه و نفرین دامنش رو بگیره. -آروم باشید زندایی، اخه چی شد؟ چرا بردنش؟ -نمی دونم، یکی اومد گفت حکم جلبش رو دارم. بعدم پلیسا ریختتد بردنش. منم نمی دونم باید چکار کنم، به زینت می گم منو ببره کلانتری میگه کاری ازت بر نمیاد. هیچ کسی رو هم ندارم که ازش کمک بخوام. گریه امونش نداد و چند لحظه فقط صدای گریه هاش رو می شنیدم. اصلا نمی دونستم چجوری باید آرومش کنم. بالخره کمی آروم شد گفت -ببخشید عزیزم تو رو هم ناراحت کردم -نه این چه حرفیه، من الان نگران خودتونم. -دعا کن ثمین، می دونم ماهان در حقت بد کرد ولی بدی هاش رو به بزرگی خودت ببخش و دعا کن. من تازه ماهان رو از امام حسین گرفته بودم، بچم داشت زندگیش رو می کرد. می خواست دیگه دستش تو سفره ی باباش نباشه. ولی منصور دست از سرش برنمیده. دعا کن از منصور در امان بمونه. من خیلی نگرانشم. تو میدونی من هیچ کسی رو ندارم. فقط از خدا می خوام کمکم کنه با ناراحتی گفتم -چشم اگه قابل باشم دعا می کنم، ولی شما هم یکم آروم باشید اگه خدایی نکرده حالتون بد بشه کسی نیست بتونه کاری براتون بکنه. -تو نگران من نباش عزیزم، الانم خودت رو ناراحت نکن. برو پیش خونوادت. -واقعا نمی دونم الان باید براتون چکار کنم، ولی اگه کاری داشتید حتما بهم زنگ بزنید. -باشه، حتما از همدیگه خداحافظی کردیم و تماس رو قطع کردم. کاش اونجا بودم و حداقل الان کنار زندایی بودم.‌ کاش یکی بود کمکش می کرد. صدای آیفن بلند شد و سمیه با عجله وارد اتاق شد. -ثمین چادر من رو از چوب لباسی بده. خودتم آماده شو بیا، مهمونا اومدند. چادر سمیه رو دادم و جلوی آینه ایستادم. روسری و چادرم رو سرم کردم و از اتاق بیرون رفتم. در باز شد و اول بابا با جعبه ی شیرینی و پاکت میوه یا الله گویان وارد شد و پشت سرش حسین آقا و محبوبه خانم اومدند. خوشبختانه حال بابا خیلی بهتر از قبل بود و حالا با کمک عصا خودش می تونست از خونه بیرون بره. سلامی به بابا دادم و برای استقبال از مهمونها جلو رفتم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت# تو خونه همهمه ای بپا بود و همه مشغول صحبت بودند. صدای جیغ و بازیگوشی طاها و نورا هم گاهی تو فضای خونه می پیچید. اما من یک لحظه هم نمی تونستم از فکر زندایی بیرون بیام. سمیه با مرضیه و محبوبه خانم گرم صحبت بود که گوشیش زنگ خورد. گوشیش رو برداشت و به اتاق رفت. چند دقیقه گذشت که گوشی به دست برگشت. سعید گفت -سمیه به صادق زنگ نزدی؟ کجا مونده چرا نیومد؟ -الان خودش زنگ زد، گفت وسط راه ماشینش خراب شده. خواست اگه می تونی بری کمکش. سعید از جا بلند شد و گفت -باشه میرم، کجاست آدرس رو از سمیه گرفت و از حسین آقا عذر خواهی کرد و رفت. مرضیه چند تا میوه تو بشقاب جلوی محبوبه خانم گذاشت و از جا بلند شد. -شما میوه میل کنید، ما هم کم کم سفره رو اماده کنیم. -دست شما درد نکنه. سمیه و مرضیه به آشپزخونه رفتند و محبوبه خانم نگاهش روبه من داد. -خوبی ثمین جان؟ انگار خیلی سر حال نیستی نگاه بابا هم سمت من کشیده شد و گفت -چیزی شده بابا؟ چرا تو فکری؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم -نه، هیچی.‌ چند دقیقه پیش زندایی زنگ زد حالش خوب نبود نگرانش شدم. -چرا؟ تو که صبح گفتی خوبه -آره، ولی یه مشکلی پیش اومده که خیلی ناراحتش کرده، خیلی گریه می کرد. بابا سری تکون داد و گفت -حتما بازم منصور اذیتش کرده. -نمی دونم ربطی به دایی داره یا نه، ولی پسرش تو درد سر افتاده شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫
هدایت شده از  حضرت مادر
نقل شده است که علامه امینى فرمودند: شب و روز تاسوعا و عاشورا، براى سلامتى امام زمان(عجل اللّٰه تعالی فرجه الشریف) صدقه دهید، چون قلبِ حضرت، اندوهناک جَدِّ غریب ‌شان، حضرت سیدالشهداء است بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت# بابا سری تکون داد و گفت -حتما بازم منصور اذیتش کرده. -نمی دونم ربطی به دایی داره یا نه، ولی پسرش تو درد سر افتاده حسین آقا گفت -پسرش؟ همون که چند بار جلوی حسینیه دیدیمش؟ -بله همون -خب چی شده بابا؟ آهی کشیدم و در جواب سوال بابا گفتم -منم دقیق نمی دونم، زندایی می گفت یه نفر ازش شاکی بوده حکم جلبش رو گرفته امروز اومدند بردنش. -اینکه نگرانی نداره، منصور مگه میذاره پسرس تو کلانتری بمونه؟ آذر خانم بیخودی نگرانه. -نه بابا، اینجور که زندایی می گفت احتمالا کار داییه -منصور؟ چرا باید این کار رو بکنه؟ -ظاهرا ماهان مدتیه می خواد از دم و دستگاه پدرش جدا بشه. این شرطیه که بعد از سفر کربلا زندایی براش گذاشته. انگار دایی هم فهمیده ماهان یه نقشه هایی داره می خواد اذیتش کنه. -عجب، یعنی ماهان شرط مادرش رو قبول کرده؟ -بله، انگار یه کارایی هم کرده که دایی شاکی شده.‌ بابا با این حرف من توی فکر رفت. -الان زندایی خیلی ناراحت بود، می گفت هیچ کسی رو نداره بره کلانتری و کمکش کنه. -طفلک آذر خانم، اینجوری کار براش سخت میشه.‌منصور نمیذاره آب خوش از گلوشون پایین بره -زندایی هم همین رو می گفت.‌ کاش یکی بود کمکش می کرد. خودش که نمی تونه بره کلانتری. حسین آقا رو به بابا پرسید یعنی هیچ کسی رو تهران نداره؟ -نه بابا بنده ی خدا تا بوده تنها بوده. حتی بچه هاشم بهش سر نمی زدند. الان ثمین این حرفها رو در نورد ماهان گفت خیلی تعجب کردم. بچه های منصور لنگه ی خودشند. محبوبه خانم فکری کرد گفت -ببینم مگه آذر خانم با کاروان حاج عباس نرفت کربلا؟ سری تکون دادم و گفتم -بله با هم بودیم . لبخندی زد و نگاهش بین من و بابا و حسین آقا جابجا شد و گفت -خب شما که حاج عباس رو میشناسید، آدم دست به خیریه شاید بتونه کمکش کنه. بنظرم یه زنگ بزنید بهش بگید چی شده. آذر خانم هم طفلک گناه داره با اون وضعش تنهاست و کاری نمی تونه بکنه. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫
یک خط روضه...
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...😭😭😭