قبـل از شـهادت محمـد خـواب دیـدم از آسـمان دسـته گلـی بسـیار آرام آرام پائیـن آمد و روی دسـت مـن قـرار گرفـت. آن دسـته گل مثـل یـک هدیـه آسـمانی بـرای مـن بـود. گفتـم خدایـا ایـن هدیـه زیبایـی کـه بـه مـن داده ای را هدیـه میکنـم بـه حضـرت اباعبـدالله الحسـین علیه السلام. بعـد این دسـته گل آرام بـه آسـمان برگشـت. روز خاکسـپاری محمـد همـان دسـته گل را روی مـزار او دیـدم و ایـن موضـوع بـرای مـن خیلـی جالـب بـود. انـگار خـدا می خواسـت مـن را بـرای شـهادت محمـد آمـاده کند. به محمد می گفتم کمی بمان و به زندگی ات برس بعدا به ماموریت برو این مدت که ازدواج کردی همیشه ماموریت بودی؛ در جوابم گفت: مادر اگر می دانستی من چه چیزهایی آنجا به چشم خودم دیدم دیگر نمی گفتی نرو؛ آنجا جنایتهایی را این تکفیریها انجام می دهند که وجدان آدم بر نمی دارد که ما خود را مسلمان بنامیم و صدای مظلومین را که زیر ستم داعش هستند را نشنیده بگیریم و اینجا در آسایش و آرامش به فکر زندگی و روزمرگی باشیم و اگر جلوی این نامردان نایستیم چیزی نمی کشد که وارد کشور ایران می شوند آن وقت باید شاهد از دست دادن عزیزانمان باشیم. ما می رویم که دست داعشیها به حرمین شریفین نرسد و پاسدار حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام باشیم. محمد آنروز چند مثال از جنایات داعشیها زد که با شنیدنشان فقط گفتم برو مادر دست خدا بهمراهت؛ ان شاء الله با پیروزی برگردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398