🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 اصلاً به اون چه ربطی داره! _ باشه، برو تو حیاط منم الان میام. _ دروازه نمی‌خری؟ _ چون‌ پسر‌ خوبی بودی، راستش رو گفتی، می‌خرم اما نه به این زودی.‌ برو به مهشید هم نگو که من فهمیدم. _ باشه. _ میلاد بفهمم گفتی، من می‌دونم با توها! _ نه نمی‌گم.‌ صدای بسته شدن دَر خونه اومد. خواستم بیرون برم‌ که علی زودتر اومد تو آشپزخونه. _ به اون‌ چه ربطی داره آخه! _ مقصر خودتی؛ من بهت می‌گم صبر کن تا خودم‌ بگم اما با رفتارت یه کاری کردی که شک کنه. می‌دونی اگر قبل از خاله، عمو بفهمه چی می‌شه؟ از ناراحتی فقط نگاهش کردم. _ الان‌ من چی‌کار کنم؟ _ هیچ‌ کاری. نسبت به مهشید هم عکس‌العمل نشون نده.‌ انگار نمی‌دونی. من خیلی سعی می‌کنم با تو هم مثل بقیه رفتار کنم که کسی متوجه نشه اما انگار موفق نبودم.‌ وقتی توی جمع مدام می‌گم‌ با زهره هیچ فرقی نداری، فکر اینجاش رو می‌کنم. با سر تأیید کردم. _ الان هم یه جور وانمود کن که انگار اتفاقی نیافتاده و هنور با من قهری. برو پیش دایی بشین. _ چشم. ولی من با تو قهر نبودم. _ پس این‌ اداها برای چی بود!؟ _ فقط یکم‌ دلخور بودم.‌ لبخند مهربونی رو لب‌هاش نشست. _ بهتره جداجدا بریم تو حیاط. اول تو برو. جواب لبخندش رو با لبخند دادم و وارد حیاط شدم. سلامی دادم و ناخواسته نگاهم به مهشید افتاد. انقدر طبیعی رفتار می‌کنه که آدم اصلاً بهش شک نمی‌کنه. بین دایی و رضا نشستم. بیشتر از همه خاله از حضورم خوشحال شد. لقمه‌ای از کنار دایی سمتم گرفت. _ بخور عزیزدلم. تشکر کردم و لقمه رو گرفتم‌.‌ دایی یه جور با هیجان خاطره تعریف می‌کرد‌ که همه‌ی حواس‌ها رو به خودش جلب کرده بود. رضا آهسته کنار گوشم‌ گفت: _ چرا دیر اومدی؟ _ هیچی ولش کن، مهم نیست. _ مهشید می‌گه علی نذاشته بری آزمون. آره؟ سرم رو چرخوندم‌ سمتش. اول به مهشید که به حرف‌های دایی می‌خندید نگاه کردم و بعد به رضا. _ اون لحظه که علی گفت نه، فقط من و خاله و زهره پایین بودیم؛ از کجا فهمیده؟ لب‌هاش رو پایین داد. _ نمی‌دونم. _ من می‌دونم. چون گوش ایستاده بوده‌. رضا معنی‌دار نگاهم کرد.‌ _ آقارضا به فضولی‌های خانمت رو نده که ادامه نده! _ ببین کی این حرف رو می‌زنه! خدای فال‌گوش ایستادن. _ من اگر گوش می‌ایستم فقط خودم گوش می‌کنم. دنبال خبرکشی و فضولی نیستم. نگاهش رو از من گرفت و دیگه حرف نزد.‌ اگر این حرف‌ها رو هم‌ نمی‌زدم دلم درد می‌گرفت. اصلاً حق مهشید همین خواهرشوهر بازی‌های زهره‌ست.‌ دختره‌ی فضولِ نچسب.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀