🌟☘🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟 🌟 _مادرت قبول میکنه؟ _آره، دیروز تو خونه گفت که خیلی دلش به حالت میسوزه‌.‌ کتری رو روی اجاق گذاشت و زیرش رو روشن کرد.‌ چشم هاش برقی زد و ذوق زده گفت _میگم سپیده بیا بریم حیاط پشتی. الان هیچ کس حواسش نیست _من نمیام.‌ ترجیح میدم کارهایی که برام قدغن هست رو انجام ندم.‌ جلو اومد و دستم رو گرفت _هیچ کس نمی‌فهمه! _نه پری، نمیام. خودت میخوای بری برو.‌ به هیچ‌کس نمیگم کجا رفتی نچی کرد و روی یکی از سکوها نشست. _تو نیای زود میفهمن کجام.‌.. در مطبخ باز شد و خاور داخل اومد. بدون اینکه نگاهمون کنه سمت ظروف رفت _این دیس ها رو دستمال بکشید. مهمون هاشون اومدن. پری خرما ها رو بچین تو یه ظرف که اصلا حواسمون بهشون نبود. اطهر تو هم سبزی ها رو تکون بده آبش گرفته بشه. _چشم پری گفت _اونوقت گلنار کجاست؟ نگاه چپ‌چپی بهش انداخت _تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن بچه! _سر صبحی بهش گفتی خرما ها رو بچینه تو دیس، مثل همیشه از زیر کار در رفته ما باید انجام بدیم؟ نگاهش رو از پری گرفت و به من داد _تو بچین.‌ اینم سبزی ها رو تکون بده دوباره چشمی گفتم و رفتنش رو تماشا کردم. در رو که بست پری گفت _انقدر الکی چشم‌چشم نکن. سوارت میشن دیس مخصوص خرما رو برداشتم و کنار خرماها نشستم. جواب پری رو ندادم تا بیشتر بتونم فکر کنم. مهمونی که تموم شه از مونس می‌خوام بره پیش عزیز.‌ پری گفت از تیمور شنیده دو ماه اینجا می مونم.‌ بالاخره این دو ماه تموم میشه و برمیگردم.‌ فقط خدا کنه تا اون روز عزیز و آقا جان طاقت بیارن. ای کاش هیچ‌وقت ارباب و نوچه‌هاش دنبالم نمی اومدن صدای رفت و آمد و خوش آمد گویی بالا رفت‌‌. ظرف خرما رو کناری گذاشتم. _چه جوری به بیرون بگیم آماده شده؟ _بیا بریم جلوی پله‌ها یکی رو صدا کنیم با تعجب گفتم _پری گفتن قدغنِ بریم‌بیرون! _هیچ‌کس نمی بیننمون. پشت پله ها وایمیستیم.‌ بی میل روی سکو نشستم. _من نمیام. صبر کن خودشون میان جلو اومد و کنارم نشست. _یعنی تو اصلا دوست نداری شاهرخ خان رو ببینی؟ دو تا خواهر داره شهلا و شهین. شهین شوهر کرده یه پسرم داره آروم و آب‌زیرکاهِ، ولی امان از شهلا همه ازش فراری هستن.‌ شاهرخ خان یه زن مظلوم هم داره که بچه‌ش نمیشه.‌ اسمش نازگلِ. خیلی ازشون میترسه.‌ لنگه‌ی توعه هر کی هرچی بگه میگه چشم. تن صداش رو پایین آورد. _ یه بار ملوک خانم به دخترش میگفت شاهرخ اخلاقش شبیه باباش، ایوب خانِ.‌ اخلاق شهین هم شبیه مادرش شهربانوعه. اما اون شهلا کپیِ عمه‌شونِ. با رعیت جماعت کار نداره اما پوست خودشون رو می‌کنه _اینا اصلا برای من مهم نیست _یعنی تو نمیخوای بدونی برای چی آوردنت اینجا؟ سوالی نگاهش کردم _برای چی؟ لب‌هاش رو پایین داد _نمیدونم راستِ یا نه، از گلنار شنیدم که تو اتاق فخری خانم که بوده شنیده که خان مثلا قراره تو رو از دست شاهرخ‌خان نجات بده _اون چی کار به من داره؟! _نمیدونم.‌ شاید میخواد تو رو هم ببره صیغه کنه.‌ گفتم که نازگل خانم مظلومه تا الان چند تا دختر برده خونه صیغه کرده بعد به مدت ولشون کرده.‌ پوزخندی زد _جالبه هیچ کدومشونم بچه‌شون نشده. هیچ‌کس جرات نداره این حرف رو بهش بزنه که آقا اشکال از خودته نه نازگل خانم دستم رو گرفت _پاشو دیگه! پاشو بریم شاهرخ خان رو ببینیم و برگردیم.‌ اگر کسی دیدمون ظرف خرما رو میدیم و برمیگردیم با اینکه خیلی میترسم ولی کنجکاو شدم این شاهرخ خان رو ببینم        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═☘🌟════╗      @behestiyan ╚════🌟☘═╝ 🌟 ☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟☘🌟