دخترم اولم رو تونستم ١/۵ سالگی از شیر بگیرم خیلی برام سخت بود، باوجود ویاری که داشتم خداروشکر تونستم. ولی پسرم بخاطر رفلاکس معده تا ۳ماه تونستم شیر بدم، چقدر از این بابت ناراحت بودم و کلی گریه کردم. خداروشکر گذشت، شوهرم از این بابت خیلی دلداریم می داد که اشکال نداره با وجود شرایط مالی سخت اون زمان مون، تا ۱ سال شیرخشک دادم بهش، بعد ها تا ۴ماه شیر پاستوریزه به پسرم دادم، کم کم دیگه به غذا خوردن افتاد، گاهی فقط شب ها بهش شیشه میدادم. الحمدالله گذشت و با وجود کوچولوهام تونستم تولد ۲سالگی دخترم، اولین کیک تولد رسمی رو درست کنم😅 کم کم کارم رونق گرفت، هر وقت سفارش مشتری داشتم، بیشتر وقتها شب ها کار می کردم، بعد از خوابوندن بچه ها من کارای کیکم مثل پختن و تزییناتش رو انجام می دادم کم کم که عادی شد برای بچه ها، روزها کارامو انجام میدادم 😅 طفلکیا تا میگفتم کیک برا مشتریه هیچ نمی گفتن، ولی اگه برا خودمون بود دیگه از اول پخت کیک تا وقتی کامل بشه، دستبرد می زنند😂 و تا باباشون از سرکار بیاد، نصف کیک خورده شده. بماند که وقتی جلو همسرم کیک می ذاشتم، بازم می خوردن، من از دیدن این لحظه ها عشق می کردم. چون خیلی برام مهمه غذای که درست می کنم همه از خوردنش لذت ببرن. برای همین همیشه هفته ایی ۱بارکیک خونگی درست می کنم. به لطف خدا بع از ۳سال از بارداری دومم به لطف خدا باردار شدم، ویار خیلی بدی داشتم. ماه رمضان بود و همسرم روزه بودن. بدون کمک از خانوادهامون که بگم نمی تونم، غذا درست کنم. من تا یه مدت غذامون رو از رستوران سفارش میدادم که با هماهنگی همسرم، بعد از کارشون می رفتن غذا رو می گرفتن. بیشتر از ۲پرس سفارش نمی دادم، چون ویار بدی داشتم نمی تونستم غذا خوردم، گاهی هم از پرس غذای ما اضافم میومد😁 وقتی خانواده من متوجه این موضوع شدن، هر روز خونه یکی دعوت بودیم😅 برای بارداری سومم ۳ماهه که بودم رفتم سونو اول، گفتن پسره، اولش ناراحت شدم طفلی دخترم ریحانه تک دختره تا اینکه یه مشکلی پیش اومد، که اورژانسی سونو دادم بعد دکتر گفت که شکم بچه خیلی بزرگه سرش کوچیکه دیگه هیچی نگفت.😥 منم هنگ کرده بودم که خدایا چی شده وقتی به همسرم گفتم. سریع به یه متخصص خارج از شهر خودمون رفتیم وقتی سونو گرفت گفتم دکتر بچه مشکل داره، گفتن نه چه مشکلی، دخمله تپلی داری. گفتم دکتر به من گفتن چنین مشکلی داره، گفت نه خانم، احتمال زیاد شما دیابت دارید. بعد آزمایشات بله متوجه شدم که دیابت دارم. حدود ۳ روزی بستری شدم تو شهر خودمون، با مشکلات دوری از بچه ها، خداروشکر کنترل کردم. الحمدالله زایمان راحتی داشتم تونستم طبیعی زایمان کنم. شکر خدا ۳تا زایمانام طبیعی بودن به امید چهارمی😁 ان شاالله یه چیز دوست دارم بگم، که خدا لطف بزرگی در حقم کرده بابت وجود همسرم واقعا همیشه ی همیشه پشتم بوده و همیشه حمایتم کرده.... با ارزشترین کار همسرم اینه که وقتی خواستیم بریم پیاده روی اربعین با وجود ۳تا بچه، مخالفت نکرد و برای راحتی بچه ها، خودش یه گاری آهنی تاشو جوش کاری کرد که خیلی راحت تا می شد برای حمل آسون بود و اینکه بچه ها رو می ذاشتن رو گاری و تو مسیر حرکت می دادند با تمام سختیاش، واقعا عاقبت بخیر باشه ان شاءالله، بتونم همسری خوبی براشون باشم.😍 ۱۵ تیرماه، دهمین سالگرد ازدواجمونه، مثل برق و باد گذشت این چند سال کنارهم. زندگی پر از فراز و نشیب هست خواسته و ناخواسته. در غم و شادی باید زندگی کرد و از داشته هامون لذت ببریم. امام جواد علیه السلام می فرماید ؛گران دیگران را ارزان بخرید. (از تجربیات دیگران خوب استفاده کنیم.) کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075