۱۰۱۸ من متولد ۱۳۶۶ هستم، از یک خانواده پرجمعیت ۶خواهر و ۳ برادر، از اول دوست داشتم زود ازدواج کنم. ۱۷سالم که بود، سال ۱۳۸۴ عقد کردم. دوران نامزدی یک دفعه متوجه شدم باردار هستم. وای خدا تا رفتم دکتر، گفت مبارکه خانم، بارداری... من که نمیدونستم چیکار کنم. تصمیم گرفتم بچه رو از بین ببرم. به خانواده ام از ترس که چرا توی دوران عقد باردار شدم چیزی نگفتم. شروع کردم از جاهای بلند پريدن، هرکاری میشد کردم به خیال اینکه این موجود کوچولو که قلب هم داشت رو از بین ببرم، تا اینکه مادرم فهمید. کل خانواده فهمیدن... مادرم گفت نباید این کار رو انجام بدی، یک مقدار جروبحث شد ولی خانواده همسرم ۴ قلم جنس به عنوان شیر بها دادن، پدرم کامل بهم جهاز داد و ما با یک کوچولو وارد زندگی شدیم. پدرشوهرم طبقه پایین رو کامل به ما داد و ۶ سال ما اونجا زندگی کردیم. هفته ها می‌گذشت و من بارداری رو طی کردم تا اینکه پسر کوچولوی من آقا عرشیا به دنیا آمد. کمی گذشت تا اینکه متوجه اعتیاد همسرم شدم. باور نمیکردم که به مواد مخدر روی آورده، رفتم داخل یک تولیدی لباس با یه بچه کوچیک کار کردم. بعد رفتم نظافت خونه های مردم، توی همین سختی ها همسرم چند بار کمپ رفت ولی درست نشد. آخر ازش جدا شدم. مهریه رو بخشیدم پسرم رو گرفتم. تا اینکه یک روز برادرم گفتم حق نداری از خونه بری بیرون، چون شوهر نداری،پشت سرت حرف می‌زنند. من که داخل خونه پدرم زندانی شده بودم، تصمیم گرفتم به همسرم زنگ بزنم به خاطر پسرم از اول شروع کنیم که همسرم هم قبول کرد و ما دوباره زندگی رو شروع کردیم. ولی این بار همسرم مواد رو تزريق می‌کرد و من خیلی نگران بودم که از همسرم بیماری ایدز بگیرم که رفتم آزمایش دادم گفت خدارو شکر سالم هستم، دیگه نمیتونستم با همسرم زندگی کنم چون اون نمی‌خواست عوض بشه و این بار دوباره ازش طلاق گرفتم. وقتی ازش جدا شدم با همسر جدیدم آشنا شدم که اون هم از همسرش جدا شده بود. همسر اول من فهمیده بود که من ازدواج کردم. بعد از یک مدتی فوت کرد. من مشهد بودم وقتی که این خبر رو شنیدم و از ته قلبم حلالش کردم. همسر دوم شکر خدا خیلی آقا است. پسرم که بچه یتیم هست رو حمایت میکنه الان پسر من ۱۸ ساله شده و مشغول تحصیله. شکر خدا ،خیلی از پسر اولم راضی ام. توی بارداری‌ها هم خیلی کمکم کرد. سرويس بهداشتی رو می‌شست. حیاط رو می‌شست. خونه رو جارو برقی میزد و.... از همسر دوم هم ۳ فرزند دارم. هر ۴تا به روش سزارین به دنیا آمدن، سر سزارین چهارم دکتر میخواست لوله هام رو ببنده نه من اجازه دادم نه همسرم، مادر خود من پشت در اتاق عمل به همسرم می‌گفته اجازه بده دخترم لوله هاشو ببنده که همسرم به مادر من گفته عوارض داره، نمی تونم. الان پسر کوچیکم آقا محمد ۱سال وپنج ماهش است، اگر ۲ساله بشه از خدا میخوام دوباره منو مجدد لایق مادری کنه و بهم بچه امانت بده، چند روز پیش مادر خودم بهم گفت بشین سرجات چه بچه ای؟ همین چهار تا رو بزرگ کن، بفرست دانشگاه‌ بسه ولی من بهش چیزی نگفتم چون مادره، قلبش میشکنه ولی خودم با خدای خودم عهد بستم که اول برای ازدیاد نسل شیعه و بعد سربازی امام زمان و بعد دستور رهبرم دوباره از خدا بچه بخوام. نا گفته نماند هر کدام از بچه ها که به دنیا میان کلی روزی میارن، بارها کربلا وجاهای زیارتی رفتیم. ماشین خریدیم. خونه خریدیم، همسرم رسمی شد. از سر کارش بهش قسطی زمین دادن، همه اش از رزق بچه هاست. هر کسی تجربه من رو خوند برام از ته دل دعا کنه بچه های زیادی داشته باشم، چون به جز خدا حامی ندارم در زندگی، دوست دارم یک خانواده بزرگ با چندتا بچه داشته باشم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075