من سال ۸۰ بود که ازدواج کردم. وقتی ٢۴ سالم بود. پدرم اصرار داشتند که ازدواج کنم و البته دختر مناسبی هم انتخاب کرده بودند. من می گفتم الان آمادگی ندارم و پولی هم ندارم. اجازه بدید حداقل یک سال دیگه... ایشون می گفتن می ترسم عروس خوب رو از دست بدیم. یه روز ایشون به من گفتند اصلا خونه بهت میدم و تا یک سال هم خرجت با من، نترس... حالا قبول می کنی؟ من هم فکری کردم و گفتم قبول... (کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا) طبق وعده هم عمل کردند و خدا می داند که بعد از ازدواج چطور خدا برامون تا به امروز ساخته... الان هم فرزند چهارممون تو راهه ولی خدا میدونه که هر کدام آمدند، زندگیم بهتر شد. چون واقعا معتقد بودم به فرموده امام صادق علیه السلام که رزق و روزی در گرو زن و فرزنده... به هر حال به پدرها توصیه می کنم به فرزندان تون اطمینان بدید که کمک شون می کنید و ترس شون رو از بین ببرید. قطعا خدا کمک خواهد کرد. البته حتما والدین آسان بگیرند، هم مهریه، هم جهیزیه، هم خرید و جشن رو... جوانها هم نترسند، اصلا هنر مرد به اینه که با وجود سختی‌ها زندگی رو اداره کنه. اگر بنا بود همه چیز آماده باشه که نیاز به مدیریت مرد نبود. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1