•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ از وقتی حرکت کردیم دلم بی قراره و شور میزنه، حمید هم دست کمی از من نداره از قیافه بهم ریخته ش میتونم بفهمم - علی یکم با سرعت برو. دل نگران زهرام پام رو روی پدال گذاشتم و تا حدی که مجاز بود فشار دادم. خدایا خودت مراقب زهرام باش، هیچ اتفاقی نیفته، یه گوسفند برای سلامتی امام زمان علیه السلام قربانی میکنم و بین فقرا و نیازمندا پخش میکنم. خدایا نذر میکنم سه شنبه ها مریض هارو رایگان ویزیت و درمان کنم. یا صاحب الزمان مراقبشون باش. گوشی حمید زنگ خورد، تماس رو وصل کرد - الو سلام مامان - خوبم، نه نهار نمیام من و علی جایی کار داریم شاید امشب دیر وقت بیام - بعدا میگم مامان، نمیتونم حرف بزنم، خداحافظ روبهش گفتم - حداقل بهش میگفتی میری شمال تو که امشب نمیتونی برگردی - نگران میشه، بریم اونجا بهش زنگ میزنم. چقدر موندیم برسیم - یه ساعت دیگه اونجاییم. بدون خستگی به رانندگی ادامه دادم، تقریبا نیم ساعتی مونده برسیم، رو به حمید گفتم - یه زنگی به خانم جون بزن ببین زهراخانم اونجاست حمید کاری رو که میخواستم انجام داد، شماره ی خانم جون رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد - الو سلام خانم جون خوبی؟ - خداروشکر، زهرا اونجاست؟ - کی؟ با کی رفت؟ - باشه الان زنگ میزنم بهش پرسیدم - چی شد؟ - گفت زهرا و دوستش از صبح رفتن بیرون، هنوز نیومدن. با نگرانی پرسیدم - نگفت کجا رفتن؟ - سیم کارتش رو روشن کرده، صبر کن به خودش زنگ بزنم دلم بی تابی میکنه، سریع شماره ش رو گرفت آنتن نداد. پیامکی به گوشیم اومد، با فکر اینکه شاید زینبه و امکانش هست کار واجبی داشته باشه همونطور که حواسم به رانندگی بود پیام رو باز کردم - سلام آق دکتر، با عشقت خداحافظی کن چون چند دقیقه ی دیگه به ملکوت اعلا می پیوندد. از الان تسلیت میگم با خوندن این پیام بند دلم پاره شد، حس کردم توان از پاهام رفت. سریع شماره رو گرفتم - دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد گوشی رو پرت کردم و داد زدم - لعنتی، لعنتی اگه دستم بهت نرسه خودم میکشمت حمید که متعجب نگاهم میکرد پرسید - علی چی شد؟ کی رو میکشی؟ عصبی داد زدم - جون زهرا تو خطره حمید کلافه سمتم برگشت و گفت - درست حرف بزن ببینم این کی بود چی گفت؟ -- گفت با عشقت خداحافظی کن، حمید شماره ش رو پشت سر هم بگیر تا جواب بده زود باش حمید محکم به پیشونیش کوبید و یا حسینی گفت. عرق سرد روی پیشونیم نشست، پام رو روی پدال گاز گذاشتم و بیخیال از اینکه جریمه بشم با سرعت به سمت اونجا حرکت کردم ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌