•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍
#ناهیدمهاجری
#قسمت543
❌
دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
#علی
از وقتی حرکت کردیم دلم بی قراره و شور میزنه، حمید هم دست کمی از من نداره از قیافه بهم ریخته ش میتونم بفهمم
- علی یکم با سرعت برو. دل نگران زهرام
پام رو روی پدال گذاشتم و تا حدی که مجاز بود فشار دادم.
خدایا خودت مراقب زهرام باش، هیچ اتفاقی نیفته، یه گوسفند برای سلامتی امام زمان علیه السلام قربانی میکنم و بین فقرا و نیازمندا پخش میکنم. خدایا نذر میکنم سه شنبه ها مریض هارو رایگان ویزیت و درمان کنم.
یا صاحب الزمان مراقبشون باش.
گوشی حمید زنگ خورد، تماس رو وصل کرد
- الو سلام مامان
- خوبم، نه نهار نمیام من و علی جایی کار داریم شاید امشب دیر وقت بیام
- بعدا میگم مامان، نمیتونم حرف بزنم، خداحافظ
روبهش گفتم
- حداقل بهش میگفتی میری شمال تو که امشب نمیتونی برگردی
- نگران میشه، بریم اونجا بهش زنگ میزنم. چقدر موندیم برسیم
- یه ساعت دیگه اونجاییم.
بدون خستگی به رانندگی ادامه دادم،
تقریبا نیم ساعتی مونده برسیم، رو به حمید گفتم
- یه زنگی به خانم جون بزن ببین زهراخانم اونجاست
حمید کاری رو که میخواستم انجام داد، شماره ی خانم جون رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد
- الو سلام خانم جون خوبی؟
- خداروشکر، زهرا اونجاست؟
- کی؟ با کی رفت؟
- باشه الان زنگ میزنم بهش
پرسیدم
- چی شد؟
- گفت زهرا و دوستش از صبح رفتن بیرون، هنوز نیومدن.
با نگرانی پرسیدم
- نگفت کجا رفتن؟
- سیم کارتش رو روشن کرده، صبر کن به خودش زنگ بزنم
دلم بی تابی میکنه، سریع شماره ش رو گرفت آنتن نداد. پیامکی به گوشیم اومد، با فکر اینکه شاید زینبه و امکانش هست کار واجبی داشته باشه همونطور که حواسم به رانندگی بود پیام رو باز کردم
- سلام آق دکتر، با عشقت خداحافظی کن چون چند دقیقه ی دیگه به ملکوت اعلا می پیوندد. از الان تسلیت میگم
با خوندن این پیام بند دلم پاره شد، حس کردم توان از پاهام رفت. سریع شماره رو گرفتم
- دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد
گوشی رو پرت کردم و داد زدم
- لعنتی، لعنتی اگه دستم بهت نرسه خودم میکشمت
حمید که متعجب نگاهم میکرد پرسید
- علی چی شد؟ کی رو میکشی؟
عصبی داد زدم
- جون زهرا تو خطره
حمید کلافه سمتم برگشت و گفت
- درست حرف بزن ببینم این کی بود چی گفت؟
-- گفت با عشقت خداحافظی کن، حمید شماره ش رو پشت سر هم بگیر تا جواب بده زود باش
حمید محکم به پیشونیش کوبید و یا حسینی گفت. عرق سرد روی پیشونیم نشست، پام رو روی پدال گاز گذاشتم و بیخیال از اینکه جریمه بشم با سرعت به سمت اونجا حرکت کردم
✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل
🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت
✅❤️به همراه اموزش
#همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴
اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری
@Ad_nazreshg
❌❌
مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان
#نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥
@eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞