شنیدیم که در آغازِ پادشاهی کاوس، دیوی به‌شکلِ رامشگری به دربارِ او درآمد و در وصفِ مازندران نغمه ساز کرد. کاوس هوای مازندران کرد و پندِ بزرگان و همین‌طور زال در رها کردنِ این کار را نشنیده گرفت و گفت که او از همه‌ی شاهان پیشین بزرگ‌تر و پرقدرت‌تر است و باید مازندران را فتح کند، و روانه‌ی آن‌جا شد. مازندران را غارت کرد و کسانِ بسیاری را کشت. شاهِ مازندران از دیوِ سپید کمک خواست. دیوِ سپید چشمِ کاوس و بیشترِ لشکرش را نابینا و آن‌ها را دربند کرد. کاوس کسی را مخفیانه پی زال فرستاد برای یاری گرفتن. زال رستم را برای این کار فراخواند تا روانه‌ی مازندران شود. قصه‌ی رفتنِ رستم به مازندران و اتفاقاتی که در هفت منزلِ این راه برای او پیش می‌آید، به هفت‌ خانِ رستم معروف است. از هفت خان تعبیرهای زیادی شده و حتی گاهی آن را با مراحلِ سلوکِ عرفانی مقایسه کرده‌اند. اما بیش از هر چیز، هفت خان‌ و نمونه‌های مشابهِ آن، یک آیینِ "گذر" به حساب می‌آیند؛ یک مسیرِ بلوغ و پهلوان‌سازی‌اند که در همه‌جا وجود دارند و در آن‌ها پهلوانِ غالباً جوانِ قصه با سختی‌های گوناگونی مواجه می‌شود و با غلبه به آن‌ها به پختگی می‌رسد و در پایان به‌شکل پهلوانی پرتجربه سربرمی‌آورد. این مسیرهای دشوار اغلبِ اوقات منطق‌ستیزند و با ناشناخته‌ها ارتباط دارند؛ بیابان و دریاهای خطرناک و جنگل و همین‌طور موجوداتِ خطرناک چون دیو و اغواگرانی چون پری؛ اما قهرمانِ قصه برای اثباتِ شایستگی خود باید از آن‌ها بگذرد و گاهی حتی به‌اختیار مسیرِ دشوارتر را نیز انتخاب کند، و البته که کمکِ او نیز گاهی از دنیاهای ناشناخته‌ی دیگر می‌آید. این آیینِ گذر (کندن از وضعیتِ کنونی، رفتن یا تشرف و پشتِ سر گذاشتن سختی‌ها، و بازگشت به‌شکل کسی تازه) قالبی جاافتاده شده و بسیاری قصه‌ها، نمایشنامه‌ها و فیلم‌ها از آن دستمایه گرفته‌اند. از امشب یک نمونه‌ی شاهنامه‌ای جذابِ آن‌ها را می‌شنویم -هفت خانِ رستم که ماجراهای هفت منزلِ سرِ راه رستم است برای رسیدن به کاوس و ایرانیانِ دربند در مازندران و آزاد کردنِ آن‌ها. 🖊@ghalatnanevisim