#خلاصه
#توضیحات
پس از اسیر شدنِ هجیر بهدستِ سهراب و گریختنِ گردآفرید از دستِ او، گژدهم نامهای به کاوس نوشت و قصهی حملهی سهراب را گفت. اهالیِ دژ سپید هم شبانه از راهِ مخفی از دژ گریختند. کاوس نامهای به رستم نوشت و به دستِ گیو داد و سفارش کرد که بهسرعت نامه را به رستم برساند و بهسرعت هم با او بازگردد اما رستم با خواندنِ نامه به راه نیفتاد و پیش از آن چند روزی به بزم و شرابخواری گذراند. در این میان یادِ پسرش هم افتاد که مادرش گفته بود بهزودی پهلوانی بزرگ میگردد ولی اصلاً گمان نکرد که این پهلوانِ تازه ممکن است همان پسر باشد. با رسیدن به کاخ، کاوس از این دیر آمدن عصبانی شد و به گیو گفت که رستم را بر دار کند. اما گیو فرمان نبُرد. پس کاوس به طوس دستورِ دار زدنِ هر دو را داد. رستم به کاوس گفت: تو اگر میتوانی چارهی سهراب کن؛ تو که تندخو و عجولی. طوس را به زمین زد و از روی او گذشت و گفت که به زاولستان برمیگردد. گودرز پیشِ کاوس رفت و او را پند داد که این چه رفتاری بود با رستم؛ اگر او برود، چه کسی یارای نبرد با سهراب را دارد؟ کاوس پذیرفت و گودرز را پیِ رستم فرستاد. رستم خواهش گودرز و همراهانش را به برگشت نپذیرفت. پس آنها از این در وارد شدند که اگر برنگردی همه خواهند گفت که رستم ترسیده. و از آنجا که پهلوان همیشه ترسِ ننگین شدنِ نام و آبرو دارد، راضی به برگشت شد. پس پیشِ کاوس آمد و هر دو پوزش خواستند و به بزم نشستند تا بعد آمادهی جنگ شوند.
این بخش از شاهنامه نمونهی خوبیست برای بیانِ تفاوت شاهنامه با دیگرمتون فارسی در ساختِ درام؛ شخصیتپردازی بهزیبایی انجام میشود و شخصیتها از هم تفکیکپذیرند: کاوس شاهی خیرهسر، تیزخشم و عجول است. رستم پهلوان دلیریست که بهسببِ قدرت بیهمتایش بسیار مغرور است، و درضمن حیثیتطلب و آزاده. از فرمانِ کاوس سر میپیچد و به میگساری مینشیند؛ گیو عاقبتاندیش است و او را هشدار میدهند که زودتر به راه بیفتند. اما درضمن وقتی کاوس از سرِ خشم فرمان بر دار کردن رستم را به او میدهد، این بیاحترامی را تحمل نمیکند و از فرمان سر برمیتابد؛ این میان کاوس به طوس دستورِ کشتنِ رستم و گیو را میدهد. طوس شاهزادهایست که به شاهی نرسیده و همیشه عقدهای از این بر دل دارد، پس انتخابِ خوبیست برای این کار. اما در تصویری جذاب رستم دستِ او را چنان بهتندی پس میزند که طوس به زمین میافتد و رستم از روی او میگذرد؛ گودرز ضمنِ پرخاش به کاوس، او را پند میدهد و او را از عاقبتِ کارش میترساند و با راضی کردن او، پیِ رستم میرود. رستم پهلوانِ مغرور راضی به برگشت نیست. پس گودرز و اطرافیان از نقطهضعفِ پهلوانان استفاده میکنند -ترسِ پهلوان از شکست خوردن و برباد رفتنِ آبرویش! پهلوان حاضر است بمیرد و چنین چیزی پیش نیاید، پس رستم ناگهان تغییر عقیده میدهد و برمیگردد و این گره گشوده میشود. در کوتاهسخن بهایجاز درامی ساخته میشود با گرهها و پایینبالاها و با شخصیتهایی که هر یک واقعاً شخصیتی داستانی/نمایشی مختصِ خود دارد و مانندِ بیشترِ داستانها و منظومههای فارسی درحدِ تیپ باقی نمانده.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊
@ghalatnanevisim