💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_چهارم
#قسمت_شصت_و_سوم
نه تنها زبان
#مجید که نفس من هم از باران محبتی که بی منت بر سرمان میبارید،
#بند آمده بود که حاج آقا به سمت
#مجید آمد، هر دو
#دستش را پشت سر و گردن مجید انداخت و پیشانی اش را بوسید. میدیدم نفس مجیدم به
#شماره افتاده و دیگر نمیدانست چه بگوید که حاج آقا دست چپ مجید را با هر دو دستش گرفت و با لحنی غرق
#عشق و محبت، برایش سنگ تمام گذاشت:
"پسرم! من برای شما کاری نکردم، امشب متعلق به
#باب_الحوائج، حضرت موسی بن جعفر! همه ما امشب
#مهمون ایشونیم! سند این خونه رو هم امشب خود آقا به اسمت زد. من چی کاره ام؟!!!"
به نیمرخ
#سیمای مجید نگاه کردم و دیدم آسمان دلش به
#عشق امامش
#طوفانی شده که پیشانی بلندش از بارش عرق
#شرم نَم زده و دستانش آشکارا میلرزید. شاید حاج آقا خبر نداشت، ولی من میدانستم که یک سمت پیشانی اش به
#حمایت از حرمت حرم سامرا شکست و سمت دیگر صورت و بدنش به
#عشق جان جوادالائمه، غرق زخم و جراحت شده تا امشب چنین ناز شصت
#کریمانه_ای از دست با برکت اهل بیت پیامبر بگیرد.
حاج آقا
#متوجه شده بود من و مجید همچنان
#معذب هستیم که به ساک دستیمان نگاهی کرد و به
#شوخی پرسید: "چرا انقدر سبک بال اومدید؟" مجید کمی خودش را جمع و جور کرد و هنوز از پرده
#خجالت بیرون نیامده بود که با صدایی گرفته جواب داد: "این
#ساک فقط چند دست
#لباس و وسایل شخصیه. وسایلمون رو گذاشتیم تو
#انبار همون خونه ای که قبلاً زندگی میکردیم."
و حاج آقا با
#خوشرویی دنبال حرف مجید را گرفت: "خُب پس
#امشب مهمون خونه ما باشید! چون اون ساختمون
#خالیه، فقط یه موکت داره. هر وقت اسباب خودتون رو اُوردید،
#تشریف ببرید اون طرف!"
که
#همسرش با صدایی آهسته تذکر داد: "آسید احمد! چرا این
#بنده خداها رو انقدر سرِ پا نگه میداری؟" و بعد با خوش زبانی رو به من و
#مجید کرد: "بفرمایید! بفرمایید داخل!" که بلاخره
#جرأت کردیم تا از میان
#گلستان این حیاط گذشته و در میان تعارف گرم و بی ریای صاحبخانه وارد ساختمان شویم.
خانه ای با فضایی مطبوع و
#خنک که عطر برنج و خورشت قرمه سبزی آماده، در همه جایش پیچیده بود و دلم را میبُرد. اتاق هال و
#پذیرایی نسبتاً بزرگی پیش رویمان بود که با فرشی
#ساده پوشیده شده و دور تا دور اتاق، پشتی های کوچکی برای نشستن میهمانان تعبیه شده بود.
در خانه ای به این
#زیبایی و دل انگیزی، خبری از
#تجمل نبود و همه اسباب
#اتاق، همین فرش و پشتی بود و البته چند قاب بزرگ و
#کوچک با طرح کعبه و کربلا و اسماء
#الهی که روی دیوار نصب شده بودند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊