🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃
#آقارضاپاسبان
📌
#باهم بخوانیم از آقارضا پاسبان یکی از خواستگارهای مهری...
🍃
#آقارضاپاسبان خوشتیپ بود، نسبتاً قد بلند بود. لباسهای پاسبانی که میپوشید، ترکیب هیکلش معلوم میشد. آدمی
#اجتماعی بود. نمونهی کامل یک مرد اهل محل بود. او مثال یک همسایه و هممحلهایِ
#سنتی بود. زندگیاش، مفهوم همسایگی و هممحلگی را خوب نشان میداد. خیلی گرم و گیرا بود؛
🍂 با همه سلام و علیک داشت. همیشه با
#دوچرخه سرِ کار میرفت. کوچههای آن دوره و زمانه خلوت بود. بچهها توی کوچه بازی میکردند.
#آقارضا با بچهها گرم میگرفت. اگر آدم بزرگی میدید، هر دو دستش را از روی فرمان دوچرخه بر میداشت و تا جلو چشمش بالا میبرد و بلند
#سلام میکرد. اگر بزرگان محله را میدید از دوچرخه پیاده میشد. با آنها سلاموعلیکی میکرد.
🍃
#پیشنمازمحل (آقای محصل همدانی) را که میدید، از دوچرخه پیاده و مقابلش خم میشد. جلوِ مدیر و ناظم(آقایان جلیلی) و معلمها هم از دوچرخه پیاده میشد و سلاموعلیک میکرد. از اول
#بازارچه با آمحمدتقیقصّاب، آقاسیدحسن مشتاقیون عطار، حال و احوال میکرد.
🍂 آقا سیدحسن مشتاقیون مردی شریف و
#نیکنهاد بود. عطاری داشت. حسینیهی بزرگ پشت باغ هم دست او بود. بچههایش را به
#تحصیل وادار کرده بود. پسر دانشجویش در سال ۱۳۳۲ در تهران کشته شده بود. او یکی از بزرگان محله و مورد احترام و اطمینان همه بود. کلید حسینیهی پشت باغ، دست سیدحسن بود.
#آقارضاپاسبان به آقای مشتاقیون احترام ویژهای میگذاشت.
🍃
#آقارضا به همه میگفت: "هر امری، فرمایشی باشد در خدمت هستم." با استاد جعفر حمامی خوشوبش داشت. با آقا فضلالله و برادرش محمدآقا طوّاف، سلاموعلیک داشت. به آقا محمدابریشمی مغازهدار و
#خادممسجد، کمک میکرد.
#شهربانو را "ننهشهربانو" خطاب و بلند به او سلام میکرد، گاه به او سلام نظامی میداد.
🍂 گاه چند دقیقه در پاتوق زنانه بیبی هاجر مینشست و احوالپرسی میکرد. به حاجمرتضی مسگر، رئیس صنف مسگرها، ارادت داشت. اگر بچهای یا زنی کوزهی آبی دستش بود، از او میگرفت. دستی به فرمان دوچرخه داشت و دستی در گردن کوزه، گوزه را به خانهی صاحبش میرساند. کوزهی خالی را از دست زنان و بچهها میگرفت و به تهِ
#آبانبار میدوید و برای آنها آب میآورد.
🍃 دوچرخهاش ترک داشت. روی ترک، خُرجین بود. خرید آدمهای مسن و بچهها را روی ترک دوچرخه میبست یا به داخل خُرجین میگذاشت و برای آنها میبرد. دو پایش را روی فرمان دوچرخه میگذاشت و برای بچهها شکلک در میآورد.
#بچهها دوستش داشتند. وقتی به توپ آنها شوت میزد، برایش هورا میکشیدند. دعوای بین بچهها را ختم بخیر میکرد.
👇👇👇👇