eitaa logo
صالحین تنها مسیر
221 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂 از آثار گذشتگان عبرت بگیرید. 🍂 🔶..... أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (یوسف /١٠٩) ⚡️ترجمه : آيا در زمين سير نكرده اند تا عاقبت كسانى را كه پيش از آنان بوده اند بنگرند؟ و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند بهتر است. آيا نمى انديشيد؟ ❌سير و سفر بايد هدفدار باشد. 🍁در گردشگری و دیدار آثار باستانی، باید به این بیندیشیم که صاحبان این اماکن و این ثروتها، به چه عاقبتی دچار شده اند! 🌴سیر و سیاحتی که در آن تفکر و عبرت گرفتن نباشد، ارزش چندانی ندارد! ✅ چه خوب است سازمان گردشگری نیز که متولی این امر است، در ضمن توضیحاتی که برای معرفی اماکن تاریخی ارائه می کند، بازدید کنندگان را به این مسئله متوجه نماید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴 ◾شهادت امام علی ابن الحسین، زین العابدین علی علیه السلام به پیشگاه مقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمامی شیعیان و منتظران و محبان حضرتش تسلیت باد. ▪️▪️▫️ 🥀امام سجاد علیه السلام فرمودند: من هرگز شهادت فرزندان فاطمه علیها السلام را به یاد نیاوردم، مگر آنکه بخاطر آن، چشمانم اشکبار گشت. 📗بحار الانوار، ج 46، ص .109 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج بحق محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین 🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 استاد : مردم اگر با عقلانیت به تقوا دعوت میشدند ، الان حجاب یک مساله حل شده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند! و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافلهٔ حسینی معطل کسی نمی‌ماند. «شهید مرتضی آوینی» 🤲اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ· —————··𑁍··—————·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۲۹۹.mp3
11.98M
۲۹۹ | √ علت اینهمه فاصله بین ما و خدا چیست؟ √ چرا قلب ما با یاد خدا آرام نیست؟ √ چرا در سبک زندگی ما، آنقدری که معاش و رتبه های دنیایی در اولویت است، الله در اولویت نیست؟ √ چرا بیشترین زمان زندگی ما، مشغول واجباتی است که از نظر خدا واجب نیست؟ ✘ کجای راه را اشتباه رفتیم؟ منبع : انسان شناسی پیشرفته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دعای مکارم الاخلاق که ٢٠ فراز است، بعد از هر فرازی امام سجاد علیه السلام، یک میفرستند، یعنی همه این مکارم الاخلاق به برکت محمد و آل محمد حاصل می شود. 📚 جواهر معنوی درج ٣ صفحه ١٠٧ 🖤✨🖤✨ 🖤بر زینت عابدین دمادم صلوات 🍀بر آل نبی حضرت خاتم صلوات 🖤بنگر به صحیفه، که از وی مانده 🍀بر هر ورقش ز اسم اعظم صلوات 🖤✨🖤✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🚩 رحمة‌الله‌علیه: 🔻 استادم را در خواب ديدم به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد. ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه ميخواندم. 🥀وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند. شخصي نزد (ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ 💠(ع) فرمودند: را زياد بخوان. 🍃آن فرد گفت چگونه با خواندن از خوف آن لحظه در امان باشم. امام صادق فرمود: 🌺مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد: ✨ اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟✨ 👌يعني خدايا (ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت شانزدهم «مقتدا» درست یڪ هفته بعد که رفتم نمازخانه،دیدم با عباے سفید آنجا ایستاده!یخ کردم انگ
قسمت هفدهم «مقتدا» چندماه پایانے سال بیشتر در بسیج فعالیت میکردیم. مدیرےتکمیته هاے مختلف را برعهده داشتیم و با همکارے بچه ها جلسه برگزار میکردیم. این میان آقاسید بیشترین کمڪ را به ما کرد.با این وجود،چیزے مرا آزار میداد. بےنبچه هاے بسیج،توجه آقاسید به من حالت خاصے داشت.انگار سعے میکرد چیزے را در درونش سرکوب کند،سعے میکرد مرا اصلا نگاه نکند و با من روبرو نشود. تازه۱۵ ساله بودم و میدانستم افرادے درلباس دین و مذهب افراد ساده و کم سن و سالے مثل من را به بازے میگیرند. ازاین سوءظن متنفر بودم.میترسیدم همه اینها خیال باشد و احساساتم ضرر ببیند. اماخیال نبود.حتے چندنفر از دوستانم این را فهمیده بودند.تلاش کردم مثل آقاسید کمتر با او روبرو شوم. اماهرچه باهم سنگین تر برخورد میکردیم،بیشتر باهم روبرو میشدیم… وقتے کنارم نشست و به گرمے سلام و علیڪ کرد،فکر کردم مادر یکے از بچه هاست. با اینکه مسن به نظر میرسید بسیار سرزنده و شیرین بود.نماز که تمام شد و تسبیحاتش را گفت،دستش را به طرفم دراز کرد و گفت:قبول باشه دخترم! –قبول حق! -شماکلاس چندمے عزیزم؟ –نهم! –پس امسال باید رشته تو انتخاب کنے!انتخاب رشته کردی؟ -بله! –چه رشته ای؟ –معارف اسلامی. -‌آفرین.موفق باشی… ولے اصلا بهت نمیاد کلاس نهم باشے.بهت میاد ۱۹-۲۰ سالت باشه! –لطف دارین! –شما جوونا دلتون پاکه!مخصوصا خانمے مثل شما!دختر خوب مثل شما این روزا خیلے کمه! خلاصهده دقیقه اے از محاسن من و مشکلات جامعه و این مسائل صحبت کرد و بعد التماس دعایے گفت و رفت. تافردابه این فکر میکردم که با من چکار داشت و چرا انقدر قربان صدقه ام میرفت؟حدود یکے دو هفته بعد جوابم را گرفتم. اواخراسفند بود. چون بعد از عید ساعت اذان ظهر بعد از تعطیلے مدرسه بود بعد از عید بساط نماز جماعت هم برچیده میشد و طبعا آقاسید هم داشت از صحبتهایش درطول سال به یڪ جمع بندے میرسید. یکے از همان روزها،‌مکبر پشت میکروفون صدایم زد…
قسمت هجدهم «مقتدا» – بله؟ – ببین حاج آقا چکارت داره؟ آقاسید روی جانماز نخ نما و کهنه اش نشسته بود و تسبیح میگفت. هوا خیلی گرم نبود اما عرق میریخت. با فاصله پشت سرش نشستم: سلام. کارم داشتید؟ سلام. ببخشید… راستش… تسبیح فیروزه ای رنگش را در دست میفشرد و انگشتر عقیق را دور دستش می چرخاند. گفتم: اگه کاری دارید بفرمایید! – عرضم به خدمتتون که… با دستمال عرق از پیشانی گرفت. سرخ شده بود: خانم صبوری! الان ۶ماهه که من تو این مدرسه امام جماعتم. امسال سال دومی بود که میرفتم مدارس، ولی امسال با سالای قبل خیلی فرق داشت؛ چون بین دانش آموزای۱۴-۱۵ ساله این مدرسه یه دانش آموزی بود که خیلی بزرگتر بود، بزرگتر فکر میکرد. من وقتی اومدم اینجا میخواستم یه چیزی به بچه ها یاد بدم ولی شما خیلی چیزا به من یاد دادید. مکث کرد، آب دهانش را به سختی قورت داد و با لکنت گفت: روز قبل از اومدن اینجا رفتم سر مزار شهید تورجی زاده و ازشون حاجت خواستم، فرداش شما رو دیدم… صدایش را صاف کرد و گفت: اینه که اگه… اجازه بدید… بنده با خانواده…بیایم خدمتتون… مغزم داغ کرد.از عصبانیت می خندیدم! صدایم را بالا بردم و گفتم: شما درباره من چی فکر کردید؟ مگه من چند سالمه؟ اصلاً به چه حقی این حرفا رو اونم توی مدرسه به من میزنید؟ الان مثلاً انتظار دارید برم به پدرم چی بگم؟ – من…من واقعا قصد بدی ندارم! میخوام طبق سنت ها عمل کنم! – شما رو نمیدونم ولی تو خانواده من ازدواج تو سن پایین رسم نیست! – من حاضرم تا هر وقت شما بخواین صبر کنم! بلند شدم و گفتم: آقای محترم! اولا من خانواده دارم، دوما اگه کاری دارید به پدرم بگید. راه افتادم که بروم. صدای آقاسید را میشنیدم: خانم صبوری! یه لحظه…لطفا…
قسمت نوزدهم «مقتدا» تازه فهمیدم آن خانم مادر آقاسید بوده! تمام راه از مدرسه تا خانه را به آقاسید فکر میکردم. نمیخواستم خودم را گول بزنم؛ سید آدم بدی نبود. درواقع دوستش داشتم، اما این علاقه را جدی نمیگرفتم. باورم نمیشد دوطرفه باشد. فقط از یک چیز عصبانی بودم؛ اینکه آقاسید در مدرسه و از خودم خواستگاری کرده و سنم را نادیده گرفته بود. باخودم میگفتم: پسره نادون! الان برم به بابام بگم تو مدرسه ازم خواستگاری کردن؟! اونم کی؟ امام جماعت مدرسه؟ اصلا برای چی یه طلبه کم سن و سال فرستادن؟ باید یه پیرمرد میفرستادن که متاهل باشه! اصلا نکنه زن داره؟ … با این حال هربار به خودم نهیب میزدم که اگر قصد دیگری غیر از ازدواج رسمی داشت که مادرش را نمی فرستاد! دوستش داشتم… لعنت به این احساس… ناخودآگاه گریه ام گرفت. به عکس شهید تورجی زاده که به دیوار اتاقم زده بودم نگاه کردم و گفتم: آقا محمدرضا! شما خودت منو آوردی تو این راه… خودت چادریم کردی… حالا هم سید رو سر راه من گذاشتی. آخه یعنی چی؟ من با این سن کم؟ مامان بابام چی میگن؟ مردم چی میگن؟ نکنه دروغ میگه؟ چکار کنم؟ این خیلی احمقانه ست… خوابم برد. قضیه را به هیچکس نگفتم. تصمیم گرفتم تمامش کنم. فردای آن روز نماز جماعت نرفتم؛ زنگ که خورد رفتم پایین که نمازم را بخوانم. دیدم آقاسید هنوز در نمازخانه است. بی توجه به او سجاده را پهن کردم و دستهایم را بالا بردم: الله اکبر…
قسمت بیستم «مقتدا» نمازم که تمام شد، دیدم یک کاغذ تاشده روی جانمازم است. پشت سرم را نگاه کردم، آقاسید دم در ایستاده و سرش را پایین انداخته بود.فهمید نمازم تمام شده، گفت: هرچی باید میگفتم رو تو اون نامه گفتم. شاید از اولم باید همین کار رو میکردم. الان هم عازم مشهد هستم. حلال بفرمایید. یاعلی. صدای قدمهایش را شمردم. به بالای پله ها که رسید زدم زیر گریه. نمیدانم چرا؟ نامه را برداشتم و باز کردم: بسم رب المهدی خانم صبوری باور کنید من آنچه شما فکر میکنید نیستم. شما اولین و آخرین کسی بودید که به او علاقه داشتم.. نه بخاطر ظاهر، که بخاطر اندیشه و ایمان و قلب پاکتان. بله شهید تورجی زاده شما را به من معرفی کرد چون مدتی بود مادرم بحث ازدواج را مطرح میکردند و دوست داشتم شهدا کمکم کنند. خودم هم باورم نمیشد شهدا یک دختر کم سن و سال را معرفی کنند. گرچه میدانم شما از شناسنامه تان بزرگترید… نامه را بستم. آقاسید باید به من حق میداد. نمیخواستم با احساسات نوجوانی تصمیم بگیرم. از آن گذشته حتما خانواده ام قبول نمیکردند. چیزی که اومیخواست ناممکن بود. اما…. سید خوب بود، با ایمان بود، عفیف بود… من هنوز آماده نبودم…. از آن روز به بعد دیگر حتی اسمش راهم نیاوردم. نامه را هم لای قرآن جیبی ام گذاشتم. اما نتوانستم فراموشش کنم. سعی میکردم به یادش نباشم اما نمیشد… ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا سالیانی است که دل تنگ شماییم بیا آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد نه که ما فاطمه(س)هم چشم به راهت دارد:(