فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند برجستهای است که
حاج قاسم عزیز به او میگوید:«مثل من زیاده اگر شهید بشم جایگزین میشه، اما شما جایگزین نداری!»
کسی به دلایل امنیتی حتی یک روز هم از ایران خارج نشد و از مرز عراق، امام حسین (ع) رو زیارت میکرد.
🏴🏴
در این ایام عزیز فاطمیه به یاد همه محبین اهل بیت علیهم السلام
سلامی تقدیم حضرت سیدالشهدا نماییم
السلام علیک یا ابا عبدالله
🏴🏴
مردان الهی و شجاع واقعی، ساغر بلا و مصيبت را مى نوشند، اما لباس عار و بدنامى را نمىپوشند،
در نزد شجاع حقيقى محافظت در مقابل ننگ ، بالاتر از زندگى چند روزه ايام است، و چنين كسى مرگ و هلاكت را بر خود پسندد اما رسوائى و عار را بر خود روا ندارد.(فرازی از کتاب معراج السعاده)
💠 و بدا به حال آنانکه برای دنیا و مقامات آن چشم بر حقیقت میبندند و ظلم را توجیه می کنند
🇮🇷 مجاهد شهید محسن فخری زاده
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
▪️حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود:
رسول الله صلی الله علیه و آله به من فرمود:
ای فاطمه هر کس بر تو #صلوات بفرستد، خداوند او را مورد مغفرت قرار می دهد و او را در هر جای بهشت که باشم به من ملحق می کند.
📚 بحارالانوار جلد ٩٧
🖤🕯🖤🕯
💔بر سینه خون چکان زهرا(س)صلوات
🕯بر قامت چون کمان زهرا(س)صلوات
💔بر روی کبودِ نازنین دخت رسول
🕯برمحسن خسته جانِ زهرا(س)صلوات
🖤🕯🖤🕯
✨خطبه فدکیه قسمت سوم
⚫️ابْتَدِءُ بِحَمْدِ مَنْ هُوَ اَوْلىٰ بِالْحَمْدِ وَ الطَّوْلِ وَ الْمَجْدِ. اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلىٰ ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلىٰ ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَها، وَ سُبُوغِ آلاءٍ اَسْداها، وَ اِحْسانِ مِنَنٍ والاها.
سخنم را با ستايش خدا آغاز میكنم. ستايش آنكه به سپاس و بخشش و بزرگى سزاوارتر است. تمامى ستايش و سپاس ويژهى خداوند نيكى و الهام است. بر عطاياى پيشين و فراگير و بر احسانهاى فرو ريخته و نيكىهاى پياپى
⚫️احْمَدُهُ بِمَحامِدَ جَمَّ عَنِ الاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأىٰ عَنِ الْمُجازاةِ أَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الاِدْراكِ أَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَخْذَى الْخَلْقَ بِاِنْزالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلىٰ الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنّٰى بِالنَّدْبِ اِلىٰ اَمْثالِها
او را ثنا می گويم؛ به خاطر احسانهايى بیشمار كه در سپاس نگنجد و ادراك و هوش بشر را احاطه بر حدود آنها نا ممكن باشد. خداوند كه براى پيوستگى نيكىها، مردمان را به سپاس فراخوانده و براى سرشارى آسودگیها، به فروتنى وا داشته و بر دوباره طلبى احسانها، دعوت كرده تا آنها را بيشتر و برتر بخشايش كند.
⚫️و اَشْهَدُ اَنْ لا اِلٰهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الاِخْلاصَ تَأْوِيلَها، و ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَبانَ فِى الْفِكَرِ مَعْقُولَها.
و گواهى مىدهم كه خداوندگارى به جز اللّه نيست، يگانهاى كه شریکی بر او نبوده؛ [لا إله إلاّ اللّه] كلمهاى است كه خداوند تحقّق و تجسّم بيرونى آن را اخلاص مردمان قرار داده و آنچه از آن [لا إله إلاّ اللّه] قابليت دريافت دارد، در دلها به وديعه نهاده [توحيد فطرى]. [او از توحيد] آنچه قابل تعقّل است، در انديشهها روشن كرده است.
ادامه دارد...
مقام عرشی حضرت زهرا_2.mp3
14.43M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا س ۲
✨ خلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ... (شرح جامعه کبیره)
خداوند شما را به صورت انواری آفرید، و آنگاه شما را گرد عرش خویش، طائف گردانید!
#عرش ؛ مرکز فرماندهی ماسویالله (هرآنچه غیر خدا) است!
✦ منظور از این فراز چیست؟!
اگر جای اهل بیت در مرکز فرمانروایی عالَم است، پس این همه مصیبت و آزار آنان در دنیا، برای چه بوده است؟!
#استاد_شجاعی 🎤
الْحَسَنُ الْبَصْرِيُ مَا كَانَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَةَ كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا ... مناقب آل أبي طالب عليهم السلام لابن شهرآشوب / ج3 / 341 / فصل في سيرتها ..... ص : 341
حسن بصری که
یکی از عباد و زهاد
معروف دنیای اسلام است
درباره فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها میگوید دراین امت کسی درعبادت
چون فاطمه سلام الله علیها نیست
به قدری دختر پیغمبر عبادت کرد
و در محراب عبادت ایستاد
که پاهای آن بزرگوار از ایستادن در محراب عبادت، ورم کرد
▪️🏴▪️🏴▪️🏴
☑️وای بر کسی که حرمت حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها را پایمال نماید...
▪️عن النبی صلی الله علیه و آله: يَا عَلِيُّ وَيْلٌ لِمَنْ ظَلَمَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ هَتَكَ حُرْمَتَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَحْرَقَ بَابَهَا
یا علی! وای بر کسی که به او ستم کند و وای بر کسی که حقش را برباید و وای بر کسی که حرمت او را هتک و پایمال نماید و وای بر کسی که درب خانه اش را به آتش کشد...
📚بحارالانوار، ج22، ص486، ح31
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شعر حسن بیاتانی در محضر رهبر انقلاب
#فاطمیه
❁❥༅@IslamlifeStyles
☑️ بازگشت پیکر مطهر ۸ شهید مدافع حرم به کشور
🔹سپاه پاسداران در اطلاعیهای اعلام کرد در راستای پیگیری دستور سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پیگیری ویژه مفقودین محور خان طومان سوریه، پیکر مطهر هشت تن از شهدای مدافع حرم شناسایی و به میهن اسلامی بازگردانده شد.
🔹 اسامی شهدای والامقام به این شرح است:
۱-شهید مهدی ذاکرحسینی از تهران
۲-شهید علی آقاعبدالهی از تهران
۳-شهید حسن اکبری از تهران
۴-شهید سید مصطفی صادقی از تهران
۵-شهید رضا عباسی از کرمانشاه
۶-شهید غلامعلی تولی از گرگان
۷-شهید محمدرضا یعقوبی کیاسه از گیلان
۸-شهید الیاس چگینی از قزوین
ـــــــــــــــــــــــ
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
💛🥀💛🥀 🥀💛🥀 💛🥀 🥀 #دست_وپا_چلفتی ❤#قسمت_بیست_و_هفت . ازم پرسید مینا جان چی میل داری؟ با شنیدن این جمله
💛🥀💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀
🥀
#دست_و_پا_چلفتی
❤#قسمت_بیست_و_هشت
هیچ حرفی نمیتونستم بزنم و با اینکه اشتها نداشتم ولی مشغول شدن با نوشیدنی رو ترجیح دادم به هر کاری...
آخر سر محسن بلند شد و گفت ببخشید وقتتو گرفتم...هرجا میری میرسونمت..بفرما
سریع گفتم:
نه...ممنونم ازتون...با شیوا اومدم و با هم میریم.
در حال صحبت کردن بودم که شیوا اومد جلو و گفت من و بابک با هم میریم دور بزنیم...بچه ها شما هم با همین دیگه؟
.
که اقا محسن با چشم اشاره مثبتی زد و و شیوا هم سریع خداحافظی کرد و رفت
دلم میخواست به شیوا فحش بدم...اصن نمیدونستم باید چیکار کنم😕
پشت سر اقا محسن حرکت کردم و به سمت ماشینش رفتیم
ماشینش از این خارجیا بود که اسمش هم خوب نمیدونم...
در عقب رو باز کردم که بشینم که محسن گفت:
-خانم ما آژانس نیستیما 😂😂
-نه...قصد جسارت نداشتم...فقط گفتم شاید کسی مارو ببینه
-نه خیالتون جمع...شیشه ها دودیه...بفرمایین جلو☺
-با تردید رفتم جلو نشستم و تا سر کوچمون محسن حرف میزد و من تایید میکردم
ازش خواهش کردم که سر کوچه پیادم کنه تا همسایه ها نبینن مارو و سو تفاهمی پیش نیاد
رفتم خونه و سریع زنگ زدم به شیوا و با عصبانیت گفتم
-شیواااااا...این قرارمون بود؟😡
-چی شده مینا؟😦
-چرا وسط کافه ول کردی ما رو رفتی؟😠
-آوووو...حالا فک کردم چیشده ها...حالا مگه مثلا با محسن اومدی چی شد؟؟ تو رو خورد؟😒
-صحبت این حرفها نیست...اگه کسی میدیدمون چی؟؟
-من نمیدونم...بیا و خوبی کن...اصن از این به بعد به من ربط نداره به محسنم میگم ازش خوشت نیومده و همه چی تموم بشه...تو هم بشین تو خونه تا کسی نبیندت😑
-نه شیوا...منظورم این نبود...آخه...
-دیگه آخه نداره که...به قول شاعر جگر شیر نداری طلب یار نکن یا یه چیزی تو همین مایه ها...نترس
.
👈از زبان مجید👉
.
با اصرار فراوان به مامان و بابا ازشون خواستم که یه ماشین پراید برام بخرن و رفتم برای گواهینامه ثبت نام کردم
حتما مینا خوشحال میشد وقتی بفهمه که گواهینانه و ماشین گرفتم...
اصلا میتونستم در بست در خدمتش باشم و مسیر دانشگاه تا خونه برسونمش و اینجوری بیشتر هم فرصت حرف زدن پیدا میکنیم 😊😊
همین هدف ها باعث میشد سخت بچسپم به گرفتن گواهینامه و حتی روزی دو جلسه آموزش میرفتم و امتحان آیین نامه هم قبول شده بودم و تونستم امتحان شهر رو هم اولین بار قبول بشم...
خیلی ذوق داشتم ک از همونجا به مامانم زنگ زدم و خبر دادم
بعد از اینکه گواهینامم اومد و دست فرمونم هم خوب شد به مامان گفتم به خاله زنگ بزنه بعد از ظهر بریم دور بزنیم
تو ذهنم گفتم میبرمشون پارک براشون بستنی میخرم بعد بازار و خلاصه کلی دلبری میکنم 😊
.
#ادامه_دارد
نویسنده ✍🏻
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
🥀
💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀💛🥀
💛🥀💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀
🥀
#دست_و_پا_چلفتی
❤#قسمت_بیست_و_نه
.
بعد از اینکه گواهینامم اومد و دست فرمونم هم خوب شد به مامان گفتم به خاله زنگ بزنه بعد از ظهر بریم دور بزنیم...
با خودم گفتم امروز میبرمشون پارک و براشون بستنی میخرم بعدش میریم بازار و خلاصه کلی دلبری میکنم امروز😊
بعد از ظهر شد و دل تو دلم نبود اول رفتم آرایشگاه و خودمو مرتب کردم و اومد خونه و لباسم رو اتو زدم تا شلخته نباشم جلوی چشم مینا...
یادم اومد تو ماشین اهنگی ندارم و سریع رفتم تو فلش اهنگایی ریختم که میدونستم مینا دوستشون داره و خوشش میاد ازشون...
خیلی استرس داشتم...
نکنه ماشین رو وسط راه خاموش کنم
نکنه سوتی بدم و آبروم بره 😕
یه دعای قبل رانندگی از الیاس یاد گرفته بودم و توکاغذ نوشته بودم و توجیبم بود و قبل حرکت میخوندم(سبحان الذی سخرلنا هذا و...)
خلاصه آماده شدیم و همه چیز آماده ی یه بعد از ظهر خاطره انگیز بود...
با مامان رفتیم جلو درخونه خاله اینا و منتظر بودیم که بیان...
تا بیان چند بار تو آینه جلوی ماشین خودم رو برانداز کردم و چند تار مویی که پایین میومدن رو دوباره بالا میدادم و عرق پیشونیم رو خشک میکردم..
در حال ور رفتن با ضبط ماشین و پیدا کردن پوشه اهنگ ها بودم که صدای دروازه یهو من رو به خودم اورد...
خاله از در اومد بیرون و در خونه رو بست و سوار ماشین شد و بعد از سلام و احوالپرسی و تبریک ماشین تو نشست و در ماشین رو هم بست 😕
راه نیوفتاده بودم و منتظر مینا بودم که خاله گفت:
-منتظر چیزی هستین؟ -مامانم گفت: مینا جون مگه نمیاد؟
-نه راستش...مینا درس داشت و گفت حوصله بیرون اومدن نداره...
-بدجور تو ذوقم خورد...
-دیگه حوصله بیرون رفتن و دور زدن رو نداشتم...
دوست داشتم زودتر این بعد از ظهر نکبت تموم بشه و برم خونه...
حتی حوصله نداشتم اهنگها رو هم بزارم و تمام مدت رادیو گوش دادیم...
.
.
👈از زبان مینا👉
روز به روز رابطم با محسن صمیمی تر میشد و علاقم هم بهش بیشتر...
یه جورایی بهش داشتم وابسته میشدم و اگه یک روز بهم پیام نمیداد نگرانش میشدم
بعد دانشگاه هم با هم بیرون میرفتیم و من رو تا سر کوچمون میرسوند...
وقتایی هم که تو خونه بودیم دایم باهاش چت میکردم و یه جوری گزارش هر اتفاق جدید زندگیمون رو بهش میدادم...
حتی به بارکه مجید بهم جوکی فرستاده بود و خوشم اومده بود و جوک رو برای محسن فرستادم ولی اینقدر هول بودم که اسم مجید بالای جوک افتاد و محسن شاکی شده بود و قضیه مجید رو برای محسن هم تعریف کرده بودم...
و همین باعث شده بود احساس خطر کنه و جدی تر به مساله ازدواج نگاه کنه.
.
#ادامه_دارد
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
🥀
💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀💛🥀
💛🥀💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀
🥀
❤#قسمت_سی❤
.
#دست_و_پا_چلفتی
.
👈از زبان مینا 👉
.
اعتقادات محسن یه جورایی خاص بود و اعتقادات من رو هم داشت کم کم شبیه خودش میکرد.
اصلا باورم نمیشد با توجه به ظاهرش اینقدر روی بعضی از مسائل حساس باشه.
با اینکه مذهبی نبود ولی روی خیلی از مسائل از خودش حساسیت نشون میداد.
یه روز گفت:
-مینا؟
-بله؟
-یکی از دلیل های علاقه من به تو نوع پوششت بود و این که مطمئنم مثل بقیه دخترهای دانشگاه جلف نیستی
-ممنون 😊
-اما ازت یا چیزی میخوام
-چی؟
میخوام که تو گروه دانشگاه دیگه پست نزاری و تو گروه های مختلط هم نباشی و حتی تو دانشگاه هم با هیچ پسری حتی شده درسی و یا هر بهانه ای حرف نزنی..با دخترها هم بهتره زیاد نگردی چون حسودن و معمولا حرفاشون باعث فتنه میشه.
-باشه اما خود شما که تو خیلی گروها هستین😕
-نه...دختر و پسرها خیلی فرق دارن تو این قضایا...بزرگ تر بشی این چیزا رو بهتر درک میکنی عزیزم...بدون من صلاحت رو میخوام...
-یعنی به من شک دارین؟😦
-نه عزیزم...به بقیه شک دارم 😊
.
نمیدونستم چی تو سرش میگذره فقط میدونستم که دوستش دارم و این برام مهمه...
چند ماهی همین جوری گذشت تا اینکه محسن تصمیم گرفت قضیه رو علنی کنه و بیاد خواستگاریم.
ازم خواسته بودبا مجید هم دیگه ارتباطی نداشته باشم و حتی خونشون هم کمتر برم.
.
👈از زبان مجید👉
.
نمیدونستم دیگه باید چیکار کنم
حرکات مینا برام معادله چند مجهولی بود😥
از طرفی اگه دوستم داره چرا هیچ علامت و نشونه ای نیست و اگه دوستم نداره چرا به پام مونده 😞
دیگه از واسطه و واسطه بازی خسته شده بودم
میخواستم رو در رو با مینا حرف بزنم و حرفام رو بهش بگم...
گوشی رو برداشتم و شروع به تایپ کردن حرفای دلم کردم...
.
((سلام مینا خانم
راستش این مدت خیلی کلنجار رفتم که باهاتون حرف بزنم ولی همیشه خجالت جلوم رو میگرفت و نمیتونستم چیزی بگم
مینا خانم خودتون میدونید من چقدر شما رو دوست دارم ولی تو این مدت حرکات شما و رفتارتون طوری بود که هر روز منو نا امید تر میکرد.
انگار اصلا براتون مهم نیستم.
تا پیام ندم پیامی نمیدید و اگرم جواب بدید با سردی و از انگار از سر مجبوریه.
مینا خانم من روزی رو شب نکردم و هیچ شبی رو روز نکردم که به شما فکر نکرده باشم
اما متاسفانه...))
.
دست رو بردم سمت گزینه ارسال ولی دستم میلرزید و نمیتونستم فشارش بدم
قلبم داشت میلرزید.
فکری به سرم زد.
همه متن رو پاک کردم
باید حضوری باهاش حرف بزنم...چشم تو چشم
ساعت رو نگاه کردم و نزدیک ظهر بود...
لباسم رو پوشیدم و با ماشین رفتم سمت دانشگاش.
تا رسیدم جلوی در دیدم...
.
#ادامه_دارد
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
🥀
💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀💛🥀