حیدر بادنور
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۳/۲۸
حاج مهدی اسلامی
موضوع:
شرایط حساس مجلس انقلابی و دولت انقلابی
همسویی هر سه قوه انقلابی با ولی فقیه دراین چند سال
انتخاب کاندید اصلح واجماع روی یک نفر در جبهه انقلابی ..
حمایت دشمنان از کاندید اصلاح طلبان (سرمایه های اسراییل).
مانسل ظهوریم اگر برخیزیم.
فتح قله( ظهور) نزدیک است
بسمالله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
ان شاالله امشب یک نکته ی مهم رو میخوام باهاتون در میان بگذارم
در این شرایط حساس کنونی که ما در چند محور بزرگ در حال مدیریت هستیم بیش از پیش نیازه که مجلس و دولت با ولی فقیه هماهنگ باشند
یعنی هر وقت دولت و مجلس ما با حضرت آقا همسو شده ما هم در محور مقاومت و هم در سیاست خارجی و هم در اقتصاد و فرهنگ پیشرفت خوبی کردیم
چیزی که در این سه سال دولت شهید رئیسی دیدیم
قبل از اینکه بخوام حرفم رو ادامه بدم یه نکته رو یادآور میشم
اونم اینه که ما موظفیم که به فرموده حضرت آقا و حکم عقل اصلح رو انتخاب کنیم و به اون رأی بدیم
به دور از تعصب ، هر کسی که شورای نگهبان احراز صلاحیت کرده صالحه و ما باید در جمع این صالحین به اصلح رأی بدیم
حالا در این بین اگر داریم از یک شخصی طرفداری میکنیم دلیل بر ناصالح بودن دیگری نیست
در واقع همه تلاش کلیه شما عزیزان اینه که بهترین گزینه به زعم شما ، رئیس دولت بشه
مثلا اگر انتقادی به آقای پزشکیان میشه به رویکرد ایشان میشه
یا اگر انتقادی به آقای قالیباف میشه برای اینه که رویکردش رو به زعم خودمون مناسب مدیریت کشور نمیبینیم
نه اینکه این افراد مفسد هستند
در واقع اصل انتخابات به معرض رأی گذاشتن رویکردهاست نه اشخاص
مثلا رویکرد جناب پزشکیان همون رویکرد حسن روحانی است وی قائل به حل و فصل مشکلات کشور از طریق مذاکره است
یا رویکرد دکتر جلیلی، رویکرد برنامه محور در همه حوزه هاست که الان کشور به اون نیاز داره تا از یکسری بن بستها خارج بشه
یا رویکرد جناب قالیباف رویکرد متخصص محور جهادی گونه است
البته به همه این عزیزان ایراداتی هم وارده که قضاوت اون با خود مردمه
در این بین یک خطر بزرگ رو میشه دید
و اون خطر اینه که ما چند ماه گذشته تمام زورمون رو زدیم تا یک مجلس جوان و انقلابی تشکیل بشه
که ان شاالله تشکیل شده باشه
اگر دکتر جلیلی رئیس جمهور بشه و مجلس دست دکتر قالیباف بمونه مدیریت کشور با رهبری همسو میشه و یک اتفاق عالی میفته
یعنی هر دو عزیز معتقدند که محور مقاومت باید تقویت بشه
معیشت مردم باید سر و سامان داده بشه
فرهنگ کشور باید بسامان بشه
اما اگر این مدل اتفاق نیفته چی میشه ؟
اونوقت آقای قالیباف میشه رئیس جمهور
و نائب رئیس مجلس که رأی بالایی هم داره به عنوان رئیس جدید مجلس انتخاب خواهد شد
حالا نائب رئیسی که بیشترین رأی رو داره کیه ؟
جناب آقای پزشکیان
در واقع پزشکیان برنده اصلی این انتخاباته اگر جلیلی رئیس جمهور نشه
چون یا رئیس جمهور میشه
یا رئیس مجلس
برای اینه که باید مواظب باشیم از اونطرف بوم نیفتیم
مجلس انقلابی رو فرض کنید که رئیسش پزشکیان با اون رویکرده
بیشترین تنش رو در مجلس و دولت خواهیم داشت
به جرأت میگم ما الان باید تمام حواسمون رو جمع کنیم که رویکرد دولت شهید رئیسی تغییر نکنه
این رویکرد تقویت محور مقاومت رویکرد کل نظامه
و نباید کوتاه بیاییم
اگر خدای نکرده رویکرد مذاکره باز هم رأی بیاره قطعا ضرباتی که اینبار میخوریم جبران ناپذیر خواهد بود
تفکر مذاکره در زمان کنونی یعنی ورشکستی اقتصادی سیاسی نظامی کشور
اگر ما نگرانیم برای اینه
و الا با کسی پدرکشتگی نداریم که
مبادا از ده قدمی خیمه معاویه به خاطر جاه و مقام علی ع رو برگردونیم
حواسها جمع
نکنه تو تاریخ آینده بنویسند که ما در نزدیکترین شرایط به ظهور به یکباره با یک انتخاب اشتباه ، سالهای سال ظهور رو عقب انداختیم
بگذارید رک بگم
بنده به شخصه نسل دهه نود و دهه کنونی رو نسل ظهور میدونم ان شاالله
یعنی دهه هشتاد به فرموده حضرت آقا ، ان شاالله ما رو به قله خواهند رسوند و دهه نودی ها و دهه کنونی ها میرن عشق و صفا
نکنه فردا روزی بچه هامون لعنتمون کنند برای یک انتخاب اشتباه
امتحان بسیار سختی در مقابل نامزدهاست
و اگر درست عمل نکنند امتحان سختی برای مردم اتفاق میفته
هر چند بنده به حرف پیر و مرادمون اعتقاد دارم که فرمودن : ان شاالله این انتخابات خیلی سهل و آسون برگزار میشه و بهترین نتیجه برای مردم کشورمون رقم خواهد خورد
به نزدیک قله رسیدیم
تا فتح قله یک یا حسین دیگر
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
حاج مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
💠💦💠دوستان حتما بخوانید 💦💠
دعای بعد از نماز صبح
💝زیارت امام عصر(عج) در هر صبح گاه
🌺🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🌺
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ
صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ
عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ
في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها،
وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها،
حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ،
وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي
وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ،
وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ،
اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً
وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ
وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ
وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ،
فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ،
وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ،
وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ
طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ)
عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام،
اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي
اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ
💝💝اللهم عجل لولیک الفرج 💐💐
تحلیل صحبت ها در مناظرات تا الان :
🔻قاضی زاده با نفربر و دل پر از دولت بنفش اومده.
🔻قالیباف با برنامه و کارنامه اومده.
🔻جلیلی با ریز جزئیات برنامه اومده.
🔻پزشکیان تا الان میگه با این امکانات نمیتونم.
🔻زاکانی با تانک، برنامه و کارنامه ۳ ساله اومده.
🔻پورمحمدی هم نگاه زیادی به خارج از کشور داره.
دو تفکر در مناظرات مشهوده:
میتوانیم و میشود
نمی توانیم و نمی شود
مردم خودشون قضاوت کنند ...
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_72🌹 #محراب_آرزوهایم💫 سفرهی ناهار رو که جمع میکنیم، با هانیه ظ
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_73🌹
#محراب_آرزوهایم💫
نماز صبح رو که میخونم در اتاقم به صدا در میاد و هانیه میگه زودتر حاضرشم تا بریم پایگاه.
با ذوق یک دست لباس ساده تنم میکنم و در آخر کش چادرم رو روی مقنه سیاه رنگم میندازم. برای آخرین بار نگاهی به داخل ساکم میندازم تا کم و کسری نداشته باشه. زیپش رو میبندم و روی شونهم میندازم.
با هانیه توی حیاط میریم، همیشه طرفدار هوای گرگ و میشِ صبحم.
"قبلا همیشه این موقع میاومدم و روی همین تخت میشستم به درس خوندن."
تا میخوام بشینم نگاهم به در قدیمی زیر زمین میافته؛ پاتوق همیشگی بابا.
با قدمهای آهسته به سمتش قدم میدارم تا قبل از رفتن تجدید خاطره کنم.
- کجا میری نرگس؟
- زود میام.
کلیدش همیشه بین کلیدهام هست. خیلی وقتها شده میام اینجا و به خاطرات گذشته فکر میکنم اما چند ماهی هست به کل فراموشش کردم.
قفل زنگ زدهش رو بین دست میگیرهم که دستهام به رنگ مس در میاد. به سختی بازش میکنم و در رو هل میدم تا باز شه اما با صدای قیژقیژش خبرچینی میکنه، لبخند میزنم و چراغ کنار در رو میزنم که دل دلکنان روشن میشه. نفس عمیقی میکشم که بوی دیوارهای نم خورده به مشامم میرسه. به سمت قفسهی کتاب میرم، دستی روی جلدهای خاک گرفتهشون میکشم و به یاد قدیمها لبخند تلخی روی لبهام نقش میبنده.
"تمام این کتابها رو با اون لحن شیرینش میخوند، بعضی وقتها انقدر توی دنیای کتابهاش غرق میشدم که زمان رو به کل از دست میدادم، مامان با عصبانیت میاومد و ازش گله میکرد که فردا کلاس دارم و باید بخوابم اما انقدر عاشق کتابهاش بودم که نمیخواستم لحظهای ازشون جدا شم"
همینطور که نگاهشون میکنم چشمم به یک کتاب میافته که روش نوشته «نهج البلاغه» هانیه و دایی همیشه ازش تعریف میکنن که کتاب جذاب و عمیقه هست اما خیلی دلم میخواد بیشتر باهاش آشنا بشم. در همین بین یاد دایی میافتم، از الآن دلم براش تنگ میشه و لبهام آویزون میشن.
- حیف که دیشب خداحافظی کرد و برگشت پیش فرزانه جون.
سعی میکنم از فکرش بیرون بیام و نگاهی به کتاب مورد توجهم بندازم. از جای تنگش بیرون میکشمش که صدای قفسه بلند میشه. دستی بهش میکشم و با پوزخندی میگم:
- توام پیر و فرسوده شدی؟ یا مثل من دلت برای بابا تنگ شده؟
دوباره توجهم به کتاب جلب میشه، یک لایهی نازکی از غبار روش نشسته. فوتی به سمتش میکنم که غبارهاش توی هوا پخش میشن، راهشون رو به سمت بینیم کج میکنن و باعث عطسهم میشن. با لبخندی لاش رو باز میکنم. با اینکه خیلی وقت گذشته اما بابا جوری ازشون مراقب میکرد که هنوزهم بوی نویی رو میشه از تاروپودش تشخص داد. صفحهای رو که باز کردم آروم توی دلم میخونم.
"بهشتیها چهار نشانه دارند: روی گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دست دهنده."
جملهی جذابیه برام که سر صبحی حسابی به دلم میشینه و حالم رو سر جاش میاره.
با صدای مامان سریع توی ساکم میزارمش و با روی گشاده به استقبال بدرقه کنندههام میرم. مامان به محض دیدنم محکم بغلم میکنه و کنار گوشم کلی سفارش میکنه که مراقب خودم باشم. با لبخندی صورتش رو میبوسم و میگم.
- چشم.
- چشمت بیبلا.
نگاهم به هانیه میافته که بیرون در منتظر وایستاده و کم کم داره کلافه میشه. به سمت در قدم برمیدارم که خاله قرآن توی دست رو بالا میگیره تا رد شم. سه بار رد میشم و هر بار بوسهای به جلد معطرش میزنم، در همین بین صدای مامان و حاجی به گوشم میرسه.
- نگران نباش، اتفاقی براش نمیافته، به امیرعلی سپردم حسابی حواسش به خواهرش باشه.
لحظهای با یادآوری گذشته، توی دلم میگم:
- نیازی به سفارش نبود، اون آدم با نیت و کردار پاکش بارها بدون هیچ چشمداشتی مثل یک برادر مراقبم بوده.
با صدای هانیه از فکر و خیالم خارج میشم و سوار ماشین مهدیار میشیم. دستگیرهی روی در رو میچرخونم و شیشه، راه خودش رو به سمت پایین طی میکنه، سرم رو به بیرون پنجره میفرستم و براشون دست تکون میدم...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_74🌹
#محراب_آرزوهایم💫
نگاهی به خونههای قدیمی و جوی وسط کوچه میندازم، دو هفته دوری برای کسی که با ذره ذرهی این محله یکی شده یکم سخته! برای کسی که نصف بیشتر عمرش رو توی این کوچهها و بین این درختهای چند ساله گذرونده. صدای کلاغهای سر صبح، حرفهمیشگی مامان رو توی ذهنم میاره که مثل قدیمیها، که شنیدن صدای کلاغ رو خوش یمن میدونن.
"خبر خوبی میرسه انشاءﷲ"
با یاد این حرف بغض گلوم رو میگیره، جدایی از مامانم برام سخته. بعد از مرگ بابا محسن همیشه و همهجا همدم و هم یار هم بودیم و هستیم، شاید وقتشه با کمی دوری قدر تمام این محله و آدمهاش رو درک کنم.
به در پایگاه که میرسیم اولین چیزی که به چشممون میاد امیرعلیه که با عجله برگهای رو که توی دستشه چک میکنه. به سمتش میریم، سلام سرسرکی میکنه و رو به مهدیار میگه:
- شما وخانمت راه ارتباطی برادرها و خواهرها هستین.
مهدیار دستش رو روی پشت امیرعلی میزاره و اوکی کار رو میده.
- حله، راستی کیا قراره بیان؟
با خودکار توی دستش به لیست اشاره میکنه و میگه:
- بچههای مسجد و یک مؤسسهی فرهنگی که جمعا سه تا اتوبوس شده.
در همون بین پسر جوونی از در پایگاه بیرون میاد و رو به امیرعلی میگه:
- علی آقا حاج آقا اومدن.
تا میخواد سرش رو به سمت ما بهچرخونه مسیر نگاهش به سمت زمین تغییر میکنه.
- لطفا شما برین داخل، حواستون به خواهرها باشه. تا چند دقیقهی دیگه بچههای مؤسسه میرسن. پیکسلهای خادم الزهرا هم آماده روی میز ورودی گذاشته شده، به تعداد خانمهای خادممون پنج تا بزنین تا مشخص باشین.
از حرفهاش دوباره یاد گذشته میافتم، یاد اون لفظ فرمانده!
"مثل اینکه همیشه فرماندهی کارها رو به دست داره، روحیه و اخلاق جالبیه اما خیلی دلم میخواد حتی شده یکم از کارش بگه، یا اینکه چه بلایی سر اون آدمها اومد ولی هربار که بهش نزدیک شدم تا بتونم ازش سوال کنم به هر بهانیهای ازم دوری میکرد."
با کشیده شدن دستم توسط هانیه از فکرم خارج میشم و همراهش میرم.
وارد پایگاه میشیم تا ببینیم چه خبره و اعلام وضعیت کنیم. در رو که باز میکنم همهمهی عجیبی توی گوشم میپیچه. شوق و ذوق زیادی توی فضا موج میزنه که به منم منتقل میشه و حسابی مشتاق میشم که هرچه زودتر این سفر رو شروع کنم. همینطور که به بچهها نگاه میکنم و میخندم هانیه یک پیکسل سمتم میگیره که با تعجب میگم:
- چرا به من میدی؟
- توام هستی دیگه.
با چشمهای گرد شدهای نگاهش میکنم که ژست خاصی رو به خودش میگیره که متوجه منظورش نمیشم.
- من رو دست کم گرفتی؟
خانم مهشوری فرماندهی پایگاه دستش رو روی شونهم میزاره و با لبخند معصوم همیشگیش میگه:
- برای اینکه شهدا دعوتت کردن گلم.
لبخند مهربونی میزنم و سرم رو به زیر میندازم.
- شما نمیاین؟
- نه دیگه ما سعادت نداریم، این سفر برای شما جووناست.
قبل از اینکه حرفی بزنم هانیهی خودشیرین سریع خودش رو وسط میندازه و میگه:
- ما جوونیم پس شما چی هستین؟
لحظهای خندهش میگیره و حق به جانب جواب میده.
- منم جوونم ولی در مرحلهی دوم.
با بلند شدن صدای امیرعلی نظر همهمون جلب میشه.
- سوار اتوبوسها شین.
هانیه دوباره دستم رو میکشه و با سرعت برمیگردیم پایین. پیش مهدیار میره و جویای وظیفه میشه. با دستش به اتوبوس سفید رنگ روبهرومون اشاره میکنه و میگه:
- امیرعلی گفت اتوبوس بچههای پایگاه اونه، خواهرها عقب و برادرهام جلو.
باشهای زیر لب زمزمه میکنه و به سمت اتوبوس مورد نظر میریم...