eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7.7هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_ششم 💫حسابرسی💫 باعصبانیت گفتم:چرا محوشدن مگر اعمال من نیستن😡 گفت بله اما ه
💫نیت💫 در یک صفحه بصورت بسیار بزرگ نوشته بود *کمگ ب یک خانواده فقیر* شرح جزئیات موجود بود.اما یادم نبود ک ب ان خانواده کمکی کرده باشم.😕یعنی دوست داشتم کمکی کنم اما توان مالی نداشتم😞 ولی ب دونفر که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و درخواست کمک کردم اما اعتنایی نکردند😒 حتی یکی ازانها گفت این کارها به تو نیومده ان زمان 15سال بیش نداشتم.😔 ب جوان گفتم من کاری برایشان نکردم؟؟!!! جوان گفت:نیتت مهم است و تو تمام تلاشت را کردی☺️ یاد حدیث پیامبر(ص)افتادم:خدا میفرماید وقتی بنده کار نیکی اراده کند و نتواند انجام دهد برایش ثواب یک کار نیک ثبت میکنم... ولی خدا رو شکر نیت گناه و نادرست ثبت نشده بود😊 جوان ادامه داد:وقتی اعمالتان بوی ریا دهد پیش خدا ارزشی ندارد.کاری ک غیرخدا در ان شریک باشد به درد همان شریک میخورد... ┈┈••✾•✨✨•✾••┈ 💫نجان یک انسان💫 همینطور ک با ناراحتی کتاب اعمالم را ورق میزدم با تیتر*نجات یک انسان * مواجه شدم😳 خوب بیاد داشتم ک ماجرا چیست و چقدر خوشحال شدم ک برای خدا این کار را انجام دادم☺️ ماجرا از این قرار بود:یک روز با دوستانم برای شنا به اطراف سد زاینده رود رفتیم.یکباره صدا جیغ و فریاد یک مرد بود ک یک پسر داخل اب افتاده بود😱 و کسی جرات نمیکرد داخل اب بپرد😢 اماده بودم داخل اب بپرم دوستانم نمیگذاشتن میگفتنو خطرناک است و ممکن است غرق شوی😓 اما گفتم بخاطر خدا و پریدم.... بچه را هرطور بود نجات دادم و عمل خالصانه در پرونده ام ثبت شد😍 اما یکدفعه دیدم در حال پاک شدن است😳😭 گفتم چه شد؟؟؟☹️ جوان لبخند زدم و گفت: موقع برگشت باخود چه گفتی؟؟🙂 یادم امد:خیلی کارمهمی کردم جای پدر و مادر بچه بودم به همه میگفتم جوانی جان بچه ام را نجات داد و جای مسئولین بودم یک هدیه حسابی و مراسم ویژه تدارک میدیدم😌اصلا تیتر یک روزنامه ها باید باشم😌 جوان گفت تو ابتدا کار را برای خدا کردی اما حفظش نکردی....خیلی ها کار برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا اخر اخلاص راحفط کنند🙂 💫سفر کربلا💫 حسابی به مشکل خوردم اعمال خوبم بخاطر شوخی های بیش ازحد و غیبت و...نابود میشد😢 زیارت های اهل بیت(ع)تاثیر مثبتی داشت... همینطور ک هر روز دقیق محاسبه میشد رسیدم ب اواسط دهه هشتاد😔 یکباره جوان گفت: ب دستور اباعبدالله(ع) پنح سال اعمال شما بخشیده شد☺️ گفتم یعنی چی😳چرا و ماجرا را نشانم داد: در دهه هشتاد بعد نابودی صدام چند بار توفیق یافتم ب کربلا بروم☺️یکبار یک پیرمرد کر و لال در کاروان بود. مدیر کاروان گفت اگر میتوانی از این پیرمرد مراقبت کن دوست داشتم تنها خلوت کنم و به زیارت بروم😍اما بااکراه قبول کردم😢 کار سختی بود پیرمرد هوش حواس درستی نداشت لحظه ای رهایش میکردم گم میشد خلاصه تمام وقتم دراختیار پیرمرد بود.و باخود میگفتم اصلا بهم حال نداد😒 و روز اخر پیرمرد انگشتش را طرف حرم گرفت و با زبان بی زبانی برایم دعا کرد و ب خاطر ان دعا امام حسین(ع) گناهان 5ساله ام رابخشید😍☺️ نمیدانید چقدر خوشحال بودم ک صفحات ورق میخورد ک گناهانم محو و فقط اعمال خوبم میماند ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفتم 💫نیت💫 در یک صفحه بصورت بسیار بزرگ نوشته بود *کمگ ب یک خانواده فقیر
💫آزار مومن💫 در دوران جوانی در پایگاه بسیج فعالیت داشتم. شبهای جمعخ همگی در پایگاه دورهم بودیم☺️ بعد جلسه قرآن فعالیت نظامی گست زنی و...داشتیم در پست پایگاه قبرستانی بود و گاها دوستانمان را انجا اذیت میکردیم ک تاوان تمامشان را دادم😭 یک شب زمستانی برف باریده بود😶 یکی دوستان گفت کی جرات داره تا انتهاقبرستان بره و برگرده😬🤔 گفتم من🤤 گفت لباس سفیدم بپوش👻 سرتا سفید پوشیدم رفتم صدای پاهایم روی برف از دور شنیده میشد👽 تاانتها رفتم و شدای صوت قران کسی شنیدم یک پیرمرد ک ازسادات بود شبهای جمعه تاسحر درقبری مشغول عبادت بود🙂 فهمیدم رفقا قصدشان ترساندن سید بود خواستم برگردم گفتم الان مرا متهم ب ترسو بودن میکنند🙃پس تاانتها رفتم هرچه نزدیکتر میرفتم صدای صوت سید بلندترمیشد🙃 یکباره فریاد زد و ترسید منم ترسیدم و پا به فرار گذاشتم🏃‍♂ ب دنبال ردپای من آمد تا ب پایگاه رسید ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواستم😞باناراحتی رفت وقتی اشتباهی در پرونده ام میدیدم مخصوصا کسی را اذیت کردم از درون عذاب میکشیدم مخصکصا وفتی باد سوزان ازسمت چپ میوزید و نیمی از بدنم داغ میشد😰😥 همان لحظه سید ک چندین سال ب رحمت خدا رفته بود پشت سید ظاهر شد و گفت من ازاین مرد نمیگذرم ان شب خیلی اذیت شدم😡 ثواب دوسال عبادتهایم را برداشتند و در نامه سید گذاشتند😭 دوسال عبادتم بخاطر ازاریک مومن ب فنا دادم... یاد حدیث امام صادق(ع)افتادم حرمت مومن از کعبه بالاتر است... یکبار درجمعی دوستم را بد ضایع کردم خودم متوجه شدم و معذرت خواستم اماجیزی نگفت😓 تااینکه چندشب پیش قبل عمل دوباره حلالیت طلبیدم ک گفتم ممکن است برنگردم گفت حلال بسلامتی برگردی😊 جوان پشت میز گفت اگر حلالت نمیکرد اعمال خوبت را میبایست ب اوبدهی تاراضی شود🙃 مگر ابروی مومن را بردن شوخیست😡 💫حسینیه💫 میخواستم زار زار گریه کنم😭باشوخیهای نابجا اعمال خوبم درحال محو شدن هستند جوان گفت شخصی 4سالست منتظر شماست باید به بهشت برود اما منتظد شماست😊 پیرمردی ک از امنای مسجد بود ظاهرشد گعت زمانی دربسیج و مسجد مشعول بودی درجمعی ب شما تهمتی زدم و ازشما حلالیت میخواهم😢 یادم امد ان زمان نوجوان بودم و تهمتی زدن ک واقعیت نداشت😞ادم خوبی بود اما نامه اعمال خالی شده بود ب جوان گفتم نمیگذرم دستم خالیست هرچه میتوانی ازش بگیر😒 یاد ایه37سوره عبس افتادم: هرکس در روز قیامت برای خودش گرفتاری دارد و مجالی نیست ب فکر کس دیگر باشد جوان گفت پیرمرد یک حسینیه وقف کرده ان هم بااخلاص ثواب زیادی دارد برای شما🙂 خوشحال شدم😍 اما پیرمرد ناراحت اما چاره ای نداشت ثواب یک وقف خالصانه بخاطر یک تهمت ازدست داد و رفت😔 جوان ب عظمت ابروی مومن اساره کرد و ایه 18نور را خواند: کسانیکه دوست دارند زشتیها درمیان مردم باایمان رواج یابد برای انها در دنیا و اخرت عذاب دردناکیست... ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫اعجاز اشک💫 مات و مبهوت بودم...هیجگونه دفاعی نداشتم چون تمام گناهانم با دلیل و مدرک بود نمیتوانستم زیرش بزنم😢 یکی امد دوسال نمازم را برد دیگری کارخیرم و....😭 چقدر گناهانی دیدم ک مصداق اش نخورده و دهن سوخته بود😢 شخصی در مقابلم غیبت و تهمت زد چون من چیزی نگفتم شریک جرمش بودم😭 وقتی گناهانم را میدیم حرارتی سمت چپ بدنم را میسوزاند😭 اما صورت و سینه و کف دستهایم اسیبی نمیدید😳 فهمیدم چرا پدرم از بزرگان شنیده رود گریه برای اهل بیت(ع)باارزش است اشکها را روی سرو سینه بکش☺️ قیمتی هستند این اشکها و گریه ها😭 و حال همان نقاط از اتش درامان بودند😭 نکته بعدی گناهانی ک خالصانه توبه کردم و سراعش نرفتم محو شده بودند و حق الناسی ک باخبر نبودم رد مظالم دادم بخشیده شده بودن😍 💫بیت المال💫 ب حق الناس اهمیت زیادی میدادم پدرم سفارش بسیاری میکرد☺️ وقتی وارد سپاه شدم دقتم بیشترشد در ساعات اداری ب کارهای شخصی نمیپرداختم میگفتم حقوق کم ببر اما حلال باشد☺️ جوان گفت خداشکر در مسئله بیت المال مشکل و گیری نداری☺️ یک مطلب دیدم و وحشت بسیاری کردم یک سرباز کتاب شهدایی اورد و گذاشت داخل طاقچه تا بقیه استفاده کنن😊 من انها را بعد مدتی ب قسمت دیگری بردم و بعد چندماه ک دیدم کسی استفاده نمیکند ب واحد قبلی منتقل کردم😞 جوان گفت اگر ب مکان قبلی ک سرباز مدنظرش بوده و برای انجا وقف کرده برنمیگردانی میبایست ازتمام انها حلالیت بطلبی😒 با خود گفتم نیت خیر اشتباهم داشت کار دستم میداد😞 ناگهان یکی لز همکاران دیدم ک مبلغ قابل توجهی از فرماندهش گرفته بود تا اقلامی خریداری کند اما درجیب لباس شخصیش گذاشت و روز بعد درحادثه ای درگدشت😞 ب من گفت خانوادم فکر میکنن ان پول برای من است ب انها بگو ب مسئول برسانند من اینجا گرفتارم😭😞 راست میگویند مراقب باشید مرگ خبر نمیکند😢 در سرزمین خیبر یکی از یاران پیامبر(ص)تیر خورد و شهید شد☺️ همه گفتن خوشبحال
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_نهم 💫آزار مومن💫 در دوران جوانی در پایگاه بسیج فعالیت داشتم. شبهای جمعخ هم
💫صدقه💫 روزی در جوانی ب اردو اموزشی رفتیم.کلاس روزانه تمام شده بود و منتظر کلاس شبانه بودیم نمیدانید چقدر بچه ها را اذیت میکردم.شبها بچه ها خسته میخوابیدن من با دوستانم انها را اذیت میکردیم و بیدارشان میکردیم😢 بماند چه کارهای ثوابم از دست دادم شبی ب چادرمان برگشتم دیدم کسی جایم خوابیده فکر کردم یکی از بچه هاست محکم لگدی زدم 😏یکباره دیدم حاج اقا امام جماعت اردوگاه است ازجاپرید و وحشت زده گفت کی بود چی شد؟؟؟😣 سریع بیرون امدم فهمیدم بچه ها ب حاج اقا گفتن جای شماست تامرا اذیت کنند🙁 حاج اقا امد و گفت پات بشکنه چه محکم زدی😢 گفتم شرمنده غلط کردم با کسی اشتباه گرفتم😢 حواسم نبود پوتین پامه و ممکنه دردتان بگیرد بالش برداشتم و ب ماشینم برای خواب رفتم☹️ همینکه بالش برداشتم یک عقرب را دیدم انرا کشتم😱 حاج اقا گفت جانم را نجات دادی☺️ اما جای لگدت درد میکند😢 جوان گفت ان عقرب مامور شده بود تورا بکشد اما صدقه ای ک ان روز دادی رفع بلاشد☺️ یادم امد خانمم زنگ زد و گفت همسایه چیزی برای خوردن ندارن مشکل مالی دارن اجازه میدهی مقداری پول کمکشان کنم😇 گفتم اخه پول را برای خرید موتور گذاشتم😞 اما مهم نیست هرچقدر میخواهی کمک کن🙂 جوان گفت صدقه مرگت را ب تاخیر انداخت ان حاج اقا کاری کرده بود و میبایست لگد میخورد البته صدقات و صله رحم و نمازجماعت و زیارت اهل بیت(ع) حضور در جلسات دینی و هرکار ک خالصانه برای خداباشد باعث طولانی شدن عمر میشود🙂 ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫گره گشایی💫 بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم بسادگی میگذرند. اگر انسان بتواند قدمی کوچک در حل گرفتاری انسانی بردارد اثرش را در هر دو دنیا خواهد دید☺️ موارد عجیبی دیدم یکنفر از من ادرس خواست راهنماییش کردم دعایم کرد و رفتم حال نتیجه ی انرا ب خوبی میدیدم😍 گاه حوادثی رخ میدهد و میگوییم شکر که از این بدترنشد و چنان نشد بخاطر دعای خیر بقیه است🙂من در مسیر کارم هر کس منتظر ببینم را سوارمیکنم😊 یکروز هوا بارانی بود و پیرزنی با ساک پر وسایل زیر باران بود بااینکه خطرناک بود اما سوارش کردم🙁 صندلی و ماشین گلی شد😐 اما چیزی نگفتم😇ب مقصد رساندمش مرتب برای امواتم دعامیکرد☺️کرایه نگرفتم گفتم برای امواتم دعاکند و صلوات بفرستد☺️ من امواتم را دیدم ک بخاطر ان صلواتها ازمن تشکر میکردند😊 البته اینرا بگویم ک صلوات ذکر معجزه گریست ک فقط در اخرت ب برکات و خیراتش خواهیم رسید و درک میکنیم😊 پیامبر(ص):گره گشایی از کار مومن از 70بارحج بالاتراست.... یادم میاید دوران دبیرستان جلسات قران و هیئت ک تمام میشد در بسیج میماندم و صبح از همانجا ب مدرسه میرفتم😁 یک نوجوان دبیرستانی ک پسر زیبا و ساده ای بود بسیج ثبتنام کرد یکشب بعد اتمام کارهای بسیج یک ساعت مانده ب اذان صبح بود بقیه ب منزل رفتن من همانجا ماندم😊مشغول نمازشب شدم همان نوجوان گفت چه میکنی؟؟؟ گفتم نمازشب گفت ب من یاد میدهی؟؟؟ ب او یاد دادم اما حس کردم از چیزی وحشت دارد😰گفتم من مثل برادرت مشکلی داشتی بگو گفت روبرو مسجد یک جوان هرزه منتظرم بود و میخواست بازور مرا ب خانه اش ببرد😰 من ترسیدم و ب پیش شما فرار کردم😥 روز بعد جوان هرزه را بد ترساندم و دیگر انجا پیدایش نشد🙃 مدتی بعد دنبال استخدام سپاه بودم.شش ماه یا بیشتر منتظر گزینش بودن.اما من یک هفته بیش نشد ک بطوری دوستان میگفتن پارتی داشتی😀 اما جوان گفت ک بخاطر کمک ب ان نوجوان گره از کارت بازشد😊 البته پاداش اخرویش محفوط است حتی گفتن بخاطر ازدواج و زندگی خوبت بخاطر گره گشایی از مردم است😊 یاد حدیث امام صادق(ع)افتادم هرکی یک حاجت برادرش براورده کند خدا درقیامت صدهزار حاجتش را براورده میکند.که یکی ازانها بهشت است و دیگری انکه خویشان خود را به بهشت بفرستد ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_یازدهم 💫صدقه💫 روزی در جوانی ب اردو اموزشی رفتیم.کلاس روزانه تمام شده بود
💫ارتباط با نامحرم💫 خیلی مطلب درمورد ارتباط بانامحرم شنیده و خوانده بودم ک دونامحرم تنها باشن سومی شیطان است اینکه جوانی در راه خدا باشد شیطان با ابزار جنس مخالف منحرفش میکند😡 اینکه دوستان خوبی داشتم ک بخاطر ارتباط با نامحرم گره در زندگیشان افتاد😔 شکر خدا ک چنین گناهی نداشتم و درجوانی زود شرایط ازدواجم مهیاشد😍 اما در سالهای اولی ک موبایل امده بود برای دوستان لطیفه میفرستادم😂در این میان شماره ناشناس برایم پیام عاشقانه میفرستاد دوبار زنگ زدم جواب نداد🤔 یکبار باشماره ثابت زنگ زدم متوجه شدم خانم است😰 دیگر به اوپیام ندادم جوان گفت ارتباط بانامحرم در رشد معنویات اثرمنفی دارد نگاه ب نامحرم تیری مسموم از شیطان است گفت اگر ادامه میدادی ب ارتباطتت باان خانوم گناه سنگینی برایت ثبت میشد و تاوان سنگینی در دنیا میدادی😓 گفت هرنگاه حرم شش ماه شهادت را عقب می اندازد🙃 یادم امد در اردو خواهران من مسئول تدارکات بودم چند روز یک دخترجوات با عشوه و گرم بامن صحبت میکرد اما من جز سلام چیزی نمیگفتم و نگاهش نمیکردم🙃 جوان گفت اگر دچار مکر ان زن میشدی ابرو و کارو خانواده ات را از دست میدادی بعضی گناهان اثرات بدی دارد😓 یکبار یکی دوستانم ک فرزند شهید بود و صمیمی بودم دوست دیگرم گفت باید بامادرش ازدواج کنی تا اوبشود پسرت😂 ازانروز اورا پسرم صدامیکردم و هروقت مادرش را میدیدم خندمان میگرفت😂 پدر دوستم ک شهید شده بود را دیدم گفت ب چه حقی با یک زن نامحرم چنین شوخی کنی😡 ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫باغ بهشت💫 یکی دیگر از اتفاقات تمام بستگان و اشنایانی ک ب رحمت خدا رفتن را ملاقات کردم☺️ عمویم را ملاقات کردم ک در باغ بزرگ و زیبایی بود گفتم عمو این باغ برای چه کاری ب شما دادن؟؟😳 عمو گفت از پدرم ب منو پدرت باعی ارث رسید و با چندنفر شریک شدیم اما انها باغ و سودش را بابا کشیدن و دست ما خالی ماند البته در دنیا و اینجا عاقبت خوبی ندارن چون مال یتیم خوردن ندارد😔 و این باغ را ب منو پدرت ب جبران مالی ک ازدست دادیم دادن😍 یک باغ بزرگ دیگر دیدم متعلق ب یکی از بستگان بود بخاطر وقف بزرگ ب او دادن😍☺️اما ب یکباره تمام باغ سوخت و خاکسترشد😳😱 گفتم چرا باغتان سوخت گفت پسرم نمیگذارد ثوابی برایم بماند حال طول میکشد تا دوباره ثواب خیرات دیگرم تبدیل ب باغ شود البته اگر پسرم بگذراد😔 میدانستم پسر ناخلفی دارد و بحث را ادامه ندادم.... پسرعمم شهید بود و دوست داشتم ببینمش لحظه ای بعد ب ملاقاتش رسیدم☺️ وارد باغی زیبا شدم اصلا زیبایی های ان دنیا بااین دنیا قابل قیاس نبود نمیشود توصیف کرد چمن های زیبا مانتد پرقو...درختان با میوه های زیبا و درخشان...شرشر اب...بوی عطری زیبا... یک درخت خرما دیدم گفتم معلوم نیست چه مزه ای دارد 😍🤔درخت بسمتم خم شد☺️😳 و خرمایی چیدم و خوردم اصلا مزه اش با خرماهای دنیا متفاوت بود😍وارد قصر زیبای پسرعمم شدم عالی بود و غیرقابل وصف گفت ما همنشین و همسایه اهل بیتیم☺️
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_سیزدهم 💫ارتباط با نامحرم💫 خیلی مطلب درمورد ارتباط بانامحرم شنیده و خوان
💫جانبازی در رکاب مولا💫 سال 1388 توفيق شد كه در ماه رجب و ماه شعبان، زائر مكه و مدينه ُحرم شديم و وارد مسجدالحرام شديم😍. بعد از اتمام اعمال ب محل قرار امدم.☺️ روحاني كاروان به من گفت: سه تا از خواهران الام آمدند، شما زحمت بكشيد و اين سه نفر را براي طواف ببريد. ☺️ خسته بودم،😞 اما قبول كردم. سه تا از خانمهاي جوان كاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها افتاد، سرم را پايين انداختم.😞 يك حوله اضافه داشتم. يك سر حوله را دست خودم گرفتم و سر ديگرش را در اختيار آنها قرار دادم. گفتم: من در طي طواف نبايد برگردم. حرم الهي هم بهخاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر اين حوله را بگيريد و دنبال من بياييد.🚶‍♂ يكي دو ساعت بعد، با خستگي فراوان به محل قرار كاروان برگشتم.😥 در كل اين مدت، ً اصلا به آنها نگاه نكردم و حرفي نزدم. وظيفه اي براي انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط براي رضاي خدا اين كار را انجام دادم.🙂 در روزهايي كه در مكه مستقر بوديم، خيليها مرتب به بازار ميرفتند و... اما من به جاي اينگونه كارها، چندين بار براي طواف اقدام كردم😌☺️. ابتدا به نيت رهبر معظم انقالب و سپس به نيابت شهدا، مشغول شدم و از فرصتها براي كسب معنويات استفاده كردم. 😊 در آن لحظاتي كه اعمال من محاسبه ميشد، جوان پشت ميز به اين موارد اشاره كرد و گفت: بهخاطر طواف خالصانهاي كه همراه آن خانمها انجام دادي، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! 😍 بعد گفت: ثواب طوافهايي كه به نيابت از ديگران انجام دادي، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت ميشود...😍 اوايل ماه شعبان بود كه راهي مدينه شديم. يك روز صبح در حالي كه مشغول زيارت بقيع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابي دوربين يک پسر بچه را که ميخواست از بقيع عکس بگيرد را گرفته،😡😡 جلو رفتم و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم.😒 بعد به انتهاي قبرستان رفتم. من در حال خواندن زيارت عاشورا بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم. همان مأمور وهابي دنبال من آمد و چپچپ به من نگاه ميكرد. يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسي و با صداي بلند گفت: چي گفتي!؟ لعن ميكني؟😡 گفتم: نهخير. دستم رو ول كن.😏 اما او همينطور داد ميزد و با سر و صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد.☹️ در همين حال يكدفعه به من نگاه كرد و حرف زشتي را به موالا اميرالمؤمنين(ع) زد. 😡🤬 من ديگر سكوت را جايز ندانستم. تا اين حرف زشت از دهان او خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. يكباره كشيده محكمي به صورت او زدم😡😠😤. بالفاصله چهار مأمور به سر من ريختند و شروع به زدن كردند. يكي از مأمورين ضربهي محکمي به كتف من زد كه درد آن تا ماهها اذيتم ميكرد☹️. چند نفر از زائرين جلو آمدند و مرا از زير دست آنها خارج كردند و سريع فرار كردم. اما در لحظات بررسي اعمال، ماجراي درگيري در قبرستان بقيع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علي(ع) با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. براي همين ثواب جانبازي در ركاب موال علي(ع)در نامه عمل شما ثبت شده است😍☺️! ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_پانزدهم 💫جانبازی در رکاب مولا💫 سال 1388 توفيق شد كه در ماه رجب و ماه شعب
💫شهید و شهادت💫 در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد. علت آن هم چند ماجرا بود: يكي از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق العاده اي داشت كه بچه ها ب مسجد و هيئت كند. 😊 او خالصانه فعاليت ميكرد و در مسجدي شدن ما هم خيلي تأثير 😍☺️داشت. اين مرد خدا، يكبار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمز عبور كرد و سانحهاي شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد. 😞من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود! 😳 من توانستم با او صحبت كنم. ايشان به خاطر اعمال خوبي كه در مسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين، به مقام شهدا دست يافته بود☺️. در واقع او در دنيا شهيد زندگي کرد و به مقام شهدا دست يافت. ☺️ اما سؤالي كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود. 🤔 ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم.😥 هيچ چيزي از صحنه تصادف دست من نبود. در جايي ديگر يكي از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهداي شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم.☺️. اما ً او خيلي گرفتار بود و اصال در رتبه شهدا قرار نداشت! 😳 تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و... اما چرا؟! خودش گفت: من براي جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبي و خريد و فروش بودم 😥كه براي خريد جنس، به مناطق مرزي رفتم که آنجا بمباران شد.😨 من کشته شدم.😥 بدن مرا با شهداي رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمندهام و... 😓 اما مهمترين مطلبي كه از شهدا ديدم، مربوط به يكي از همسايگان ما بود. 😶 خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شبها در مسجد محل، كالس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. آخر شب وقتي به سمت منزل ميآمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور ميكرديم.😓 از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچهها زنگ خانه مردم را ميزديم و سريع فرار ميكرديم! 😓 يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نميشد. 😱 يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد. 😐 ً او شنيده بود كه من، قبال از اين كارها كردهام، براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه کار میکنی😤 ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_شانزدهم 💫شهید و شهادت💫 در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهاد
💫شهید و شهادت💫 هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بيفايده بود.😔 او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ماشلوغ بود. پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم همه، حسابي مرا كتك زد. 😡😔 اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به شهادت رسيد. ☺️ اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد. 😒🤔 او گفت: الزم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضي شوي. ☺️ بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند. 😍 خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طي شد. جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟ گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ 😢😔 اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سالم و روبوسي كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم. 😍 گفت: با اينكه الزم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بي تقصير نبودی☺️ ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفدهم 💫شهید و شهادت💫 هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بيفايده بود.😔 او
💫قرآن💫 در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادي بود که در نوجواني حافظ و قاري قرآن شد و براي بسياري از بچه هاي محل الگو گرديد.☺️ از لحاظ درس و اخالق از همه بهتر بود و خيلي از بزرگترها به ما ميگفتند: كاش مثل فالني بوديد. 😒 اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگي يك استادكامل شده بود. در جلسات هفتگي مسجد، براي ما از درسهاي قرآن ميگفت و در جواناني مثل من، خيلي تأثير داشت. 😍☺️ دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكي از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم. گذشت تا اينكه در آن وادي، يكباره ياد او افتادم. البته به ياد قرآن افتادم. چون ديدم برخي از كساني كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل ميكردند چه جايگاه وااليي داشتند. آنها همينطور آيات قرآن را ميخواندند و بالا ميرفتند. اما برخالف آنها، قاريان و كساني كه مردم، آنها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن ميشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختي گرفتار بودند. به خصوص كساني كه برخي حقايق قرآني در زمينه مقام اهل بيت: و پيروي از اين بزرگواران را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيتهاي ديني موضع گرفتند. ☺️ من يكباره دوست قرآني دوران نوجواني ام را در چنين جايگاهي ديدم. جايي در جهنم براي او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود. خداوند قسمت كسي نكند، چنان ترسي داشتم كه نميتوانستم سؤالي بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم. 😢 او با اينكه بسياري از حقايق قرآني را فهميده بود، اما به خاطر روحيه راحت طلبي و تحت تأثير برخي اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح ميكردند، دين خودش را تغيير داد!! دوست قرآني من، با آنكه راه درست را ميشناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد. او حتي در زمينه گمراهي برخي جوانان محل، مجرم شناخته شد. چرا كه الگويي براي آنها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنشهاي بدي در بين جوانان ايجاد كرد. البته اساتيد او هم در اين گمراهي و در آن جايگاه جهنمي با او شريك بودند. از ديگر موقعيت هايي كه در جهنم و در نزديكي او مشاهده كردم، نحوه عذاب برخي افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقالبي بودن آنها مطلع بودم! ً مثال جايي را ديدم كه شبيه يك سطح معمولي بود، وقتي خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است! ً اصال نميشد آنجا راه رفت! يعني شبيه پشت جوجه تيغي بود. بعد دیدم کسی را می اوردند😳 پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روي اين سطح ميكشيدند. فريادهاي او دل هر كسي را به لرزه ميانداخت. تمام بدنش زخمي بود. كمي آن طرفتر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود. مانند آنچه از آتشفشانها خارج ميشود! يك سيني گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصي روي اين سيني نشسته بود. هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب ميافتاد، بعد تالش ميكرد و به روي اين سيني بر ميگشت! كمي كه دردهاي بدنش بهتر ميشد دوباره همين ماجرا تكرار ميشد. واقعاً وحشت كردم. من اين افراد را شناختم و گفتم: اينها كه خيلي براي اسالم و انقالب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد... نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجراي طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كساني كه در صدر اسالم و در جواني، براي خدا و اسالم بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسالم واقعي قرار گرفتند و فتنه های بزرگی ایجاد کردند ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫حق الناس و حق النفس💫 از وقتي كه مشغول به كار شدم، حساب سال داشتم. يعني همه ساله، اضافه درآمدهاي خودم را مشخص ميكردم و يك پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت ميكردم. با اينكه روحانيان خوبي در محل داشتيم، اما يكي از دوستانم گفت: يك پيرمرد روحاني در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير. در زمينه خمس خيلي احتياط ميكردم. خيلي مراقب بودم كه چيزي از قلم نيفتد. من از اواسط دهه ي هفتاد، مقلد رهبري معظم انقالب شدم. يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد. يكي از همان سالها، وقتي خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبري را برايم بياورد. هفته بعد وقتي رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر آيت اهلل... است! گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد رهبري هستم. او هم گفت: فرقي ندارد. باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبري را برایم بیاوری من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبري هستم و ميخواهم خمس من به دفتر ايشان برسد. او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هجدهم 💫قرآن💫 در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادي بود که در ن
💫حق الناس و حق النفس💫 اما يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حقاهلل است. ميگويند دست خداست و انشاءاهلل خداوند از تقصيرات ما ميگذرد. حقالناس هم که مشخص است. اما در مورد حقالنفس يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود! گويي حق بدن را هم خدا بخشيده! اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پروندهام ديدم كه مربوط به حق بدن)حق النفس( ميشد. در روزگار جواني، با رفقا و بچههاي محل، براي تفريح به يكي از باغهاي اطراف شهر رفتيم. كسي كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد. سيگارها را يكييكي روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در خانهاي بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت داشتم. آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد. خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم. بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه ميدانستي سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدي؟ تو حق النفس را رعايت نكردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد! در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند. بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت نداده بودند. آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند. ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫شراکت💫 از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حق الناس بود. مدتي پس ازبهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟ نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني. گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني. لبخند تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش ميكنم. گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند. اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم. آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من ميداد. گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر ميداشت. او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟ گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي حلالش كني.« من اين را گفتم و رفتم. يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم. همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكه ها هديه براي توست. ايشان ادامه داد: من رفتم و سكه ها را پيدا كردم. حاال آمده ام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكه ها را براي كار خير بدهم تا ثوابش براي برادرم باشد. من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي كردم و الحمدالله پول خوبي به آنها پرداخت شد. ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیستم 💫حق الناس و حق النفس💫 اما يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کم
💫تشکیل خانواده و صله رحم💫 در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد لازم به هيچ گونه تذكري نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگيني است. اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسلام معرفي شده و تكامل نيمي از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتي هم كه فرزندي متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل ميشود.البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشكيل خانواده، با سختي وگرفتاري همراه است. چرا كه خداوند در آيه4 سوره بلد ميفرمايد: »بدرستي كه ما انسان را )همواره( در سختي و رنج آفريدهايم.« يعني حال دنيا اينگونه است كه با سختيها و مشكالت آميخته شده. اما در آن سوي هستي مشاهده كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار ميگيرد، خيرات و بركات الهي بر او نازل ميگردد. از طرفي، بسياري از خيرات، توسط فرزند براي او ارسال ميشود.شايد هيچ باقيات الصالحاتي بهتر از فرزند صالح براي انسان نباشد. .خداوند در آيه 31 سوره اسراء در مورد رزق و روزي خانواده ميفرمايد: »... ما آنها و شما را روزي ميدهيم.« در اين آيه، روزي همسر و فرزندان، قبل از انسان بيان شده. به تعبيري بايد گفت: بسياري از بركات و روزيها به خاطر وجود اوالد به سوي انسان نازل ميشود. 2 .پيامبر اسلام فرمودند: در پيشگاه خداوند تعالي، نشستن مرد در كنار همسر خود، از اعتكاف در مسجد من )در مدينه( محبوبتر است. بحاراالنوار جلد104 ص13 ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫تشکیل خانواده و صله رحم💫 براي همين است كه امام رضا (ع) ميفرمايد: وقتي خداوند خير بندهاش را بخواهد، وي را نميميراند تا فرزندش را ببيند. بنده از نوجواني ياد گرفتم كه هر كار خوبي انجام ميدهم يا اگر صدقهاي ميدهم، ثواب آن را به روح تمام كساني كه به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم. در آن سوي هستي، پدر بزرگم را همراه با جمعي كه در كنارش بودند مشاهده كردم. آنها مرتب از من تشكر ميكردند و ميگفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار ميكنيم. خيرات و بركاتي كه از سوي تو براي ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود. ما هميشه برايت دعا ميكنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد. در ميان بستگان ما خيلي از افراد در فاميل ازدواج ميكنند. من هم با دختردايي خودم ازدواج كردم. از طرفي من در ميان فاميل معروف هستم كه خيلي اهل صله رحم هستم. زياد به فاميل سر ميزنم. عمه اي دارم كه مادرشهيد است. همان که پسرش در اتاق عمل بالاي سرم بود. تمام فاميل به من ميگويند كه تو پسر اين عمه هستي. از بس كه به عمه سر ميزنم و تلاش در راه حل مشكلات ايشان دارم. دعاي خير اهل فاميل همواره مشكل گشاي گرفتاريهايم بوده. حتي به من نشان دادند که در برخي موارد، حوادث سختي كه شايد منجر به مرگ ميشد، با دعاي فاميل و والدين من برطرف شد! 1 .وسائل الشيعه ج 15 ص 96 ميگويد: بنده دوستي داشتم كه مسائل ديني را به خوبي رعايت ميكرد. وضع مالي بسيار خوبي داشت اما زير بار ازدواج نرفت و تا آخر عمر مجرد ماند. او انسان خيري بود كه چندين مسجد و مدرسه و... بنا نمود. دوست ما در اثر يك سانحه مرحوم شد. او را در عالم رويا مشاهده كردم. به من گفت: جاي من خوب است اما حسرت ميخورم كه چرا باوجود توانايي مالي، خانواده تشكيل ندادم! اگر يك اولاد صالح داشتم از تمام اين موقوفات براي من بالاتر بود. من با مجرد ماندن، از درجات و توفيقات بسياري محروم شدم. .امام صادق (ع)ميفرمايد: صله ارحام، اخلاق را نيکو... روزي را زياد ميکند و مرگ را به تأخير مياندازد. پيامبر اکرم(ص)فرمودند: کسي که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد، خداوند متعال اجر صد شهيد را به او عطا ميکند. وسائل الشيعه، ج ۶ ،ص ۲ ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیستم_دوم 💫تشکیل خانواده و صله رحم💫 در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد لا
💫اعمال💫 جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبي را به من يادآور شد وگفت: »من ديده ام برخي انسانهاي دانا، جداي از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام ميدهند، اما در ادامه، ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام ميدهند را به يکي از چهارده معصوم: هديه ميكنند. انسان ها، ممكن است در ادامه زندگي به خاطر گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به برزخ ميآيند، مانند تو دست خالي هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثوابها را هديه گرفته اند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويي ميكنند. اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد.« اين مطلب خيلي به دلم نشست. به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضي از كساني كه دين و ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار، اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد مياندازد. او هم گفت: »خداوند برخي افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و براي دستورات پروردگار ارزشي قائل نيستند را به حال خود رها ميكند تا در آن سوي هستي به حساب آنها رسيدگي شود. برخي از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزي از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صداي او را نشنوند! برخي از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شدهاند. ميخواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمييابند. كار خيري هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند.« من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلي، يكي از افراد ثروتمند بي ايمان را ديدم. درست مصداق همان كالم بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما ميگفت هر چه از خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم: كدام كشورها رفتهاي؟ گفت: بيشتر كشورهاي دنيا را رفتهام و همينطور اسم كشورها را برد. گفتم: چند بار تا حاال كربال رفتي؟ چند سفر مشهد رفتي؟ خنده ً اي از سر تمسخر كرد و گفت: كربال كه فعال امنيت ندارد. اما اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم. دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حاال مشهد رفتي؟ گفت: يكبار براي پروژه اقتصادي رفتم، اما زود برگشتم. گفتم: حرم امام رضا 7هم رفتي؟ گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم ميروم. بعد يكي از بزرگترهاي هيئت فاميلي را صدا كرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت. درست يكي دو شب به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرم را پرداخت كردند. خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده! ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• ۶ 💫یا زهرا💫 خيلي سخت بود. حساب و كتاب خيلي دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب ميكردند. زمانهايي كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلي بادقت بررسي ميكردند كه به بيت المال خسارت زده ام يا نه!؟ خدا را شكر اين مراحل به خوبي گذشت. زمانهايي را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نميكنيم. يعني بازخواستي ندارد و ميتواني به راحتي از اين دو سال بگذري. در آنجا برخي دوستان همكارم و حتي برخي آشنايان را ميديدم، بدن مثالي آنهايي را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند! ميتوانستم مشكالت روحي و اخلاقي آنها را ببينم. عجيب بود كه برخي از دوستان همكارم را ديدم كه به عنوان شهيد راهي برزخ ميشدند و بدون حساب و بررسي اعمال به سوي بهشت برزخي ميرفتند! چهره خيلي از آنها را به خاطر سپردم. جواني كه پشت ميز بود گفت: براي بسياري از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشته اند، به شرطي كه خودشان با اعمال اشتباه، توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم. او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر زعامت و رهبري شيعه با ولي فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصويري از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياري كه آنها را ميشناختم در اطراف رهبر بودند و تالش ميكردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نميتوانستند! من اتفاقات زيادي را در همان لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتي كه هنوز در دنيا
صالحین تنها مسیر
#سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیستم_چهارم 💫اعمال💫 جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، ن
💫یازهرا💫 در اين آيه خداوند متعال مي ُ فرمايند: سست نشويد و غمگين نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين)گروه انسانها( هستيد. نكته ديگري كه آنجا شاهد بودم، انبوه كساني بود كه زندگي دنيايي خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط به خاطر دوري از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين براي شما فرستاده است، در درجه اول، زندگي دنيايي شما را آباد ميكند و بعد آخرت را مي ً سازد. مثال به من گفتند: اگر آن رابطه پيامكي با نامحرم را ادامه ميدادي، گناه بزرگي در نامه عملت ثبت ميشد و زندگي دنيايي تو را تحت الشعاع قرار ميداد. در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نوراني پشت سر من، البته كمي با فاصله ايستاده اند! از احترامي كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا(س)هستند. وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسي ميشد و خطا و اشتباهي در آن مشاهده ميشد، خانم روي خودش را بر ميگرداند. اما وقتي به عمل خوبي ميرسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود. تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا(س)بود. من در دنيا ارادت ويژهاي به بانوي دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خواني داشتيم و سعي ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم. ناگفته نماند كه جد مادري ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اوالد حضرت زهرا(س)به حساب ميآمديم. حاال ايشان در كنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! براي يک شيعه خيلي سخت است که در زمان بررسي اعمال، امامان معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند. از اينكه برخي اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم از خجالت آب شوم... خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند. براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني گريان، خدا را به حق حضرت زهرا3قسم ميداد كه من بمانم. نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا ميگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم. اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينه هاي اين دو كودك يتيم را ميدادم و سعي ميكردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم. به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نميشود كاري كني كه من برگردم؟ نميشود از مادرمان حضرت زهرا(س)بخواهي كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصالح كنم. جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا(س)بخواه كه مرا شفاعت كنند. لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: بهخاطر اشكهاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا(س) شما را شفاعت نمود تا برگرديد. به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش ميشد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم... ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• 💫بازگشت💫 کمتر از لحظهاي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيدهام و تيم پزشكي مشغول زدن شوك برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافتهام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره به اين دنياي فاني برگشتهام. پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند. من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كمكم اثر بيهوشي رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نميخواستم حتي براي لحظهاي از آن لحظات زيبا دور شوم. من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي كردم. من بهشت برزخي را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم. من مادرم حضرت زهرا3را با كمي فاصله مشاهده كردم. من