eitaa logo
صالحین تنها مسیر
243 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_75🌹 #محراب_آرزوهایم💫 بالاخره ساعت هشت همه سر جاهاشون،داخل سه ات
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 از اتوبوس که پیاده میشم نگاهم به گنبد طلایی حرم حضرت معصومه (س) می‌افته و ناخواسته دست روی سینه می‌زار، به نیابت از امام رضا (ع) سلام میدم و تبسمی می‌کنم که دست هانیه روی شونه‌م می‌شینه. - سلام صبح بخیر. دستی به گردن خشک شده‌م می‌کشم و با چشم‌های پف کرده زیر لب جوابش رو میدم. - سلام، الآن باید چیکار کنیم؟ - مهدیار گفت اول می‌ریم نماز بخونیم بعدم فیش صبحونه داریم، صبحونه رو مهمونه حضرت معصومه (س) هستیم. از در بلند بالای حرم داخل می‌شیم، گند طلای حرم بین دو مناره‌ی مرتفع کاشی کاری شده‌ی سفید و فیروزه‌ای جذابیت خاصی رو جلوی چشم‌هام به رخ می‌کشه. سرم رو از اون همه زیبایی و شکوه به زیر می‌ندازم که تصویر مات خودم رو روی کاشی‌های نمناک و تمیز زیر پام می‌بینم. سرم رو که بلند می‌کنم هانیه کنار دستم وایستاده و داره سلام میده، کارش که تموم میشه لبخندی می‌زنه و میگه: - بریم وضو بگیرم نماز بخونیم تا قضا نشده. سرم رو به نشونه‌ی تایید تکون میدم و مثل یک جوجه اردک دنبال هانیه راه می‌افتم تا به وضو خونه برسیم و راه رو گم نکنم. وضو که می‌گیریم به سمت ضریح می‌ریم، دستی روی ضریح کوچیک حضرت می‌کشم و پیشونی روی میله‌هاش می‌زارم، چشم‌هام که به نور سبز رنگ داخلش نزدیک میشه بسته میشه و زیر لب میگم: - الهی به سلامت بریم و بگردیم. بوسه‌ای به میله‌های سرد ضریح می‌زنم و کنار می‌کشم تا بقیه‌هم بتونن زیارت کنن، مهری از داخل ظرف‌های سبز آهنی برمی‌دارم و کنار هانیه به نماز می‌ایستم. نمازش که تموم میشه دستش رو روی پام می‌زاره و میگه: - بلندشو بریم که صبحونه دعوتیه خانمیم. با لبخندی از جام بلند میشم  دستش رو می‌گیرم تا بلندشه و بریم پیش به سوی مقصد. به غذا خوری که می‌رسیم همه جمع شدن، تا می‌خوام برم داخل که با شنیدن اسمم برمی‌گردم تا صاحب صدا رو پیدا کنم. به محض برگشتنم امیرعلی رو می‌بینم که سرش رو به زیر انداخته و کاغذی رو به سمتم گرفته. - سلام، لطفا لیست خانم‌ها رو چک کنین. بدون صحبتی برگه رو می‌گیرم و به داخل میرم... ☞☞☞ چند وقتی هست که دیگه جوابم رو نمیدن شاید به این دلیل باشه که هیچ چیزی درباره خودم و اون اتفاقات توضیح ندادم. سعی می‌کنم ذهنم رو زیاد درگیر نکنم، تنها چند لقمه‌ای بیشتر صبحونه نمی‌خورم و ترجیح میدم بیشتر وقتم رو بزارم برای زیارت و وداع. بعد از تموم شدن صبحونه و زیارت دوباره همه سوار میشن و راه می‌افتیم به سمت جمکران تا زیارتی هم اونجا داشته باشیم و ان‌شاءالله در ادامه بریم به سمت اهواز و مناطق جنگی. توی چهل و پنج دقیقه‌‌ی فاصله از قم تا جمکران جناب آقای سامعی شروع می‌کنن به صحبت درباره‌ی فضایل حضرت معصومه (س) و کیفیت ارتباط به امام زمان (عج). به جمکران که می‌رسیم به محض دیدن گنبد و مناره‌های فیروزه‌ای رنگ از اتوبوس پیاده می‌شیم و رو به جمعیت میگم: - تا نیم ساعت دیگه جلوی اتوبوس منتظریم که راه بی‌افتیم. با همه که هماهنگ می‌شیم به داخل مسجد میرم، نمازی می‌خونم و بعد از خوندن دعای توسل دوباره برمی‌گردم و منتظر بقیه گروه میشم تا برگردن و لیست رو برای چندمین بار چک کنم...                                   *** بعد از دو روز به اهواز می‌رسیم و نزدیک‌های غروب پادگان حمیدیه نزدیک می‌شیم. سرم رو بلند می‌کنم که یک سوله‌‌ای وسط دشت به چشم میاد. این‌طور که به‌نظر می‌رسه قراره این چند روز اقامتگاهمون اینجا باشه...