صالحین تنها مسیر
#نمنمعشق #قسمت_هشت مهســو باصدای آلارم گوشیم ازخواب خوش پریدم… شروع کردم فحش دادن به یاسر… _توو
#نمنمعشق
#قسمت_نه
چیییییی وای خدای من هیچکس توکوچه نبود…ینی اصلا نیومده؟
همون لحظه گوشیم زنگ خورد…
باخشم زیادتماسووصل کردم
_منومسخرهکردی شما؟؟؟
با خونسردی جواب داد
+اولا سلام ،دوما من که گفتم تادودقیقه دیگه منتظرم،فک میکنم حرفم واضح بود.من اینقد بیکارنیستم که شما لج کنین و بخاین با من کل کل کنین.نازکشیدنم بلدنیستم.الانم آدرس رومیفرستم تشریف بیارید.نیم ساعت دیگ منتظرم…توجه کنین فقط نیم ساعت.یاعلی.
تااومدم منم حرفی بزنم صدای بوق آزادپیچیدتوگوشم…
این بشر خییییلی بی نزاکته…نه میزاره حرف بزنی نه ….
نه چی مهسو..ها؟نه چی؟تو معطل کردی تو خواستی لج کنی اون بی نزاکته؟
باخشم حاصل از نتیجه ای که گرفتم به طرف خیابون به راه افتادم…مسلما اگر برمیگشتم توی خونه تاماشینموبیارم خیلی ضایع بود پس تاکسیوترجیح دادم.به محض رسیدن سرخیابون یه دربست گرفتم و به سمت آدرسی که برام فرستاده بود حرکت کردم…
یاسر
بعدازینکه از توی آینه ی ماشین دیدمش که سوار تاکسی شده به سمت آزمایشگاه تقریبا پروازکردم.نمیخواستم بفهمه که نرفته بودم.هنوزم بایادآوری کارش کفری میشم…بابا چجوری به چه زبونی بگم از بدقولی متنفرم…والا…ولی خب سرخیابون منتظرموندم چون هم دستم امانت بود هم یجورایی بخاطر تهدیدا میترسیدم هنوزهیچی نشده همه چی خراب بشه…توی این فکرابودم که به آزمایشگاه رسیدم…سریع وارد شدم و ماشینوپارک کردم.پیاده شدم و نوبت گرفتم و منتظر شدم تاعلیاحضرت
نزول اجلال بفرمایند.
درست سرنیم ساعت رسید رفتم جلو سلام دادم.ازچهرش خشم میبارید.منم تودلم عروسی بود که گربه رو دم حجله کشته بودم.جواب سلامموداد و باهم رفتیم و روی صندلی نشستیم.بعداز یک ساعت کارای آزمایش تموم شد و با نامه ای که از اداره گرفته بودم گفتن منتظربمونیم تااورژانسی جواب آزمایشو آماده کنن..
رفتم پیش مهسو:
_مهسوخانم پاشیدبریم یه چیزی بخوریم تا این جواب آماده بشه
+مگه الان میدن؟
_بله نامه داشتم اورژانسی انجام میدن
پشت چشمی نازک کرد و جلوترازمن رفت…
به طرف ماشین رفتیم و سوارشدیم…
+ماشینخودته؟
_بله چطور؟
پوزخندی زد و گفت:
+فک نمیکردم ازین پولاداشته باشی
اخمی کردم و جوابشوندادم
اصلاازحرفش خوشم نیومد.زدم کانال بیخیالی …
_بعدازینکه جواب آزمایش روگرفتیم میریم یجایی برای اسلام آوردن شما…..
غم رو به وضوح توچهرش دیدم
+حالاچه عجله ایه؟
_خب فرداقراره محرم بشیم،هرچه زودتربهتر
+ببخشید قراره چی بشیم؟
_چیزه،محرم،یعنی عقدکنیم و شما به من حلال بشین
خودم ازخجالت آب شدم تااین جمله رو گفتم
ولی اون اصلا عین خیالش نبود. فکر کنم اصلا نفهمید
#مسلمانکردهایمنراخودتاینرانمیدانی
#توباآوایچشمانتموذنزادهمیخوانی
محیا موسوی
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#نمنم_عشق
#قسمت_ده
مهسـو
با شنیدن حرفهاش راجع به مسلمون شدن یک لحظه تردید به دلم افتاد…
آخه این چه کاریه که باید انجام بدم..
مگه پلیس نمیتونه همینجوری جلوی اون خلافکاراروبگیره؟
پس جونم چی…
من هنوز کلی آرزو داشتم که به خیلیاش نرسیده بودم…
درسته مسیحی هستم و دینم اسلام نیست…ولی خدا و پسر خدا رو که قبول دارم..
هیچوقت اونقدری که پدرومادرم به دین و اعتقاداتشون پایبندی داشتن من نداشتم ولی هیچوقت خط قرمزهارونمیشکستم…
مسلما زندگی با پسری که قراره شب و روز محافظ من باشه آسون نیست و فراترازخط قرمز منه..
پس من مجبورم که این کار رو انجام بدم…
نه فقط به خاطر خودم بلکه بخاطر جون هزاران آدمی که درمعرض مصرف اون داروهان…
داشتم به افکارم پر و بال میدادم که باترمز ماشین به خودم اومدم…سرمو بالا آوردم ولی با دیدن تصویر روبه روم وحشت کردم..
به این زودی؟؟؟
یه ماشین مشکی که سرنشیناش داشتن پیاده میشدن و بدترازهمه این که ازهمین فاصله هم اسلحه ها شون رو میشد دید…
همه ی این تحلیل ها تو چند ثانیه رخ داد
آروم سرم رو به سمت یاسر برگردوندم تابپرسم حالا چی میشه که گفت…
+کمربندتوببند ومحکم بشین صندلیتم یکم بخوابون که سرت جلوی شیشه نباشه
میخایم یکم بازی کنیم
موقع گفتن این حرفا نفرت و خشونت و صدالبته جدیت خاصی توی صداش موج میزد…
با دیدن اینکه اون مردهادارن باپوزخند به طرف ما میان حسابی ترسیده بودم
باعجله کاری که یاسر گفته بود انجام دادم و فقط شنیدم که یاسر گفت:
یک،دو،سه…
و چرخش ماهرانه ی ماشین که سبب شد صدای جیغم دربیاد …
ولی اون اصلا توجهی نداشت…
اون مردای سیاه پوش که متوجه هدفمون شده بودن سریعا سوارماشینشون شدن و پشت سرما حرکت میکردن….
یاسر
تمام تمرکزم روی رانندگیم بود ..
برای هزارمین بار خداروشکر کردم که توی دانشکده بهترین راننده ی مواقع بحرانی من بودم و بالاترین نمره رو کسب کرده بودم…
صدای جیغ های ممتد مهسو که ناشی از سرعت بالا و هیجان ناشی از تعقیب و گریز بود روی اعصابم بود.میدونستم ترسیده.بهرحال هدف اونا مهسوبود..
دختری که الان توی ماشین من بود.
بیست دقیقه بود که درگیر تعقیب و گریز بودیم
دیگه داشتم خسته میشدم چون به جیغ های مهسو گریه هم اضافه شده بود.دخترک بزدل…اه
چشمم به یه دوراهی افتاد وسریعا تصمیم گرفتم نقشموعملی کنم…
خوب میدونستم دوراهی سمت چپ میره به خارج شهر و پیچ در پیچه
ولی به سمت جاده ی سمت راست رفتم و سرعتمو کم کردم
کمی عقب ترازاول جاده ایستادم …
ماشین مشکی حالا درست به یک متریم رسیده بود و از شانس همیشه طلایی من کنار ماشین پارک کرد خواستن پیاده شن که دنده عقب گرفتم و با سرعت عملی که در خودم سراغ نداشتم به سمت جاده ی سمت چپ روندم…
پاموتاآخر روی گاز فشارمیدادم تاازون محدوده دوربشم….
از آینه نگاهی انداختم …
به جز خودمون کسی توی جاده نبود…
توی دلم خداروشکرکردم و سرمو روی فرمون گذاشتم….
اینم به خیر گذشت..
#گرچهدرچشمتکماکانیکسیاهیلشکرم
#راضیامحتیبهنقشیسادهدرسریالتو.!
#حرفآخریکدعایکآرزویکخواسته!
#دوستدارمخوبباشیخوبباشدحالتو.!
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
🤚 #سلام_امام_زمانم🌸
جز در خانه ی تو در نزنم جای دگر
نروم جز در کوی تو به ماوای دگر
من که بیمار غم هجر توأم میدانم
جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر
💞🌺💞🌺💞🌺💞🌺💞🌺💞
#صبحتون_حسینی
#روزتون_متبرک_به_نگاه_امام_حسن_علیه_السلام
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#حدیث_امروز
🌸 پيامبر صلی الله علیه و آله 🌸
خَيْرُ الْقُلُوبِ أَوْعَاهَا لِلْخَيْرِ وَ شَرُّ الْقُلُوبِ أَوْعَاهَا لِلشَّرِّ فَأَعْلَى الْقَلْبِ الَّذِي يَعِي الْخَيْرَ مَمْلُوٌّ مِنَ الْخَيْرِ إِنْ نَطَقَ نَطَقَ مَأْجُوراً وَ إِنْ أَنْصَتَ أَنْصَتَ مَأْجُوراً.
بهترين قلبها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى خوبى دارد و بدترين قلبها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى بدى دارد، پس عالىترين قلب، قلبى است كه خوبى را در خود دارد و لبريز از خوبى است. اگر سخن بگويد، سخنش در خور پاداش است و اگر سكوت كند، سكوتش درخور پاداش است.
📕 جعفريات(اشعثیات) ص 168
#حدیث
#سکوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🎁 یه معیار برای سنجش خودت ؛
آیا من صاحب اسم "محسنِ " (نیکوکار) خدا هستم یا نه؟؟
مرتّب #قرآن زمزمه میکرد...
شهید احمد(سعید) وکیلی، بچه قم، در سال ۵۹ در جریان عملیات سنندج اسیر شد. خاطراتش را یک ارتشی به نام رمضانی نوشت. ۱ سال و خرده اسارت، پاشنههای پایم را با مته سوراخ و برخی را نعل زدند... بعد ۱۸ روز ما را محاكمه كردند. عدهای اعدام و برخی شکنجه شدیم. شروع کردند كشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن با كابل، نوشتن با هویه و آتش سیگار به سینه و پشت! عروسی دختر یک کمله بود، ۱۶ تا از بچه ها را از پشت سر بریدند، مثل مرغ سربریده پرپر میزدند، آنها میخندیدند. سعید ۷۵ روز شكنجه شد، به پاهایش نعل و به بیگاری میبردند. دستانش را از بازو بریدند... صورتش را سوزاندند. تا پوستهای نو جانشین میشد، پوستهای تازه را میکندند تا خونریزی شروع شود و تازه او را در آب نمک می انداختند. تمام این مراحل را سعید تحمّل كرد و سخنی نگفت... مرتب #قرآن زمزمه میكرد. استقامتش آنها را بیشتر جری تر میكرد. او دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم نداشت. آخرِ دست داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همانجا شهید شد. حتّی جسدش را مُثله و جگرش را خوردند و به خورد ما دادند...
🇮🇷 ارواح طیبه شهدا صلوات
#کتاب_خاطرات_دردناک
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂وقار و بزرگیِ خدا را باور کنید🍂
🔶 مَّا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَاراً
وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً
(نوح/١٣ و ١۴)
⚡️ترجمه :
چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد)!
🔴 یکی از عوامل روگردانی از خدا و عمل نکردن به دستورات خدا، این است که انسان، عظمت و بزرگی خدا را درک نکرده و خدا را در حد انسانهای دوروبر خود می داند.
⚡️برای درمان این مشکل، و درک عظمت الهی، باید بادقت به دوروبرمان نگاه کنیم و در خلقت خود و عالم هستی (آسمان، خورشید، ماه، زمین و....) تفکر کنیم.
با تفکر در عظمت مخلوقات خدا، پی به عظمت خالق می بریم.
☘اگر عظمت خدا را باور کنیم و از عمق جان بگوییم : «اللّه اکبر» حتما دستوراتش را بخوبی انجام خواهیم داد و بنده ی خوبی خواهیم شد.
#سبک_زندگی_قرآنی
سلام عرض ادب 🌹پرونده آرد🌹
حالا که کمی هیجان آرد و گندم خوابیده یه کم موضوع را با هم بررسی کنیم. و با هم تمرین سیاست ورزی و حکمرانی کنیم.
موضوع را با هم خیلی خلاصه بررسی میکنیم:
👈🏻هرکیلو آرد پای دولت حدود ۱۳ هزار تومن تمام میشود. به نانوایی هایی زیر هزار و به صنعت ۲۷۰۰ تومن داده میشود. حساب کنید میشه چند درصد تخفیف؟؟
👈🏻در یکی دو سال اخیر قیمت گندم و آرد در جهان افزایش زیادی پیدا کرده است. جنگ روسیه و اوکراین هم این ماجرا را تشدید کرده است.
👈🏻دولت هر کیسه آرد را به نانوایی ها میده ۳۸ هزار تومن. خب همش میشه نون ارزون؟ نه! خیلی هاش را آزاد میفروشن. اگه گفتید چند؟؟ قیمتش لب مرز ترکیه کیسه ای ۶۰۰ هزار تومن. دقت کردید! دولت میده ۳۸ برای مردم ایران، میره ترکیه میشه ۶۰۰ برای دلال ها و مردم ترکیه. این وسط دلال ها و دولت ترکیه چقدر سود میکنه؟؟ حساب کنید. نتیجه میشه تامین کسری گندم ترکیه و کمبود آرد داخل ایران. ر.ک: اخبار بهمن ۱۴۰۰ که در برخی شهر ها نان و آرد کم آمد.
👈🏻 خب میریم سراغ صنعت. دولت هر تن گندم را ۵۰۰ دلار وارد میکنه. به کارخانه های ماکارونی هر تن آرد میده ۱۰۰ دلار. چقدر تخفیف رو هر تن ؟؟ 🤔
خب اینا چیکار میکنن؟ هر تن ماکارونی را ۴۰۰ دلار صادر میکنن! 👈🏻نتیجه؟ ضرر چند صد دلاری کشور روی صادرات هر تن ماکارونی، سود نجومیه ک.ماکارونی و مصرف کننده خارجی از آرد یارانه ای مردم ایران!!!
خب اگه گفتید چقدر ماکارونی صادر میشه؟؟ سالی حدود ۳۰۰ هزار تن.😳 حساب کنید چند هزار میلیارد سود کارخانه ها میشه!! و دقیقا به همین دلیل هر پنج قاره دنیا مشتری ماکارونی ایران هست!
ایران داره یارانه ماکارونی کل دنیا را میده😐
👈🏻 پارسال ۳۵۰ هزار تن فقط آرد قاچاق شد. ( ۲۰۰۰ درصد رشد داشته)
🤔 میشه چند هزار میلیارد تومن؟ بجز اون ماجرای ۳۰۰ هزار تن ماکارونی با آرد یارانهای.
👈🏻دو هفته اول امسال، مصرف آرد ۲۵۰ درصد رشد داشت. یعنی مردم یه دفعه اول فروردین همه دو و نیم برابر نون و ماکارونی خوردند؟؟ یا بدلیل جنگ روسیه و اوکراین قاچاق افزایش پیدا کرد؟
👈🏻 خب بریم سراغ تصمیم گیری و حکمرانی:
فرض کنید شما همین فردا رییس جمهور هستید. میبینید دارید سالی بیش از ۱۰۰ هزار میلیارد تومن یارانه آرد و نان میدهید. ( میشه چند میلیون به ازای هر ایرانی؟) اما بخش اعظم آن میشه سهم کارخانه های ماکارونی و نانوایی ها و دلال ها و کشورهای همسایه. در واقع شما در این اوضاع تحریم با هزار زحمت دلار وارد کشور میکنید و خیلی سخاوتمندانه ( بخوانید احمقانه و ابلهانه!) دلار ها را یارانه آرد و نان کشورهای خارجی حتی اروپا و آمریکا میکنید!!!
*تصمیم شما بعنوان یک حکمران چیست؟؟*
👈🏻 ممکن است پاسخ این باشه که مراقبت میکنم قاچاق نشه!
اول اینکه محصولاتی مانند ماکارونی که قاچاق نمیشوند. کاملا قانونی صادر میشوند. چه میکنید؟ همچنان بهشون آرد تقریبا مجانی میدهید؟
دوم در مورد کنترل قاچاق؛ نظارت و ... سر جایش، اما سالهاست در تمام دنیا بارها آزموده و اثبات شده که بهترین راه جلوگیری از قاچاق از بین بردن صرفه قاچاق و خشکاندن ریشه آن است. و تا وقتی صرفه اقتصادی هست قاچاق هم هست، حالا اونم کشور ما که مع الاسف هرروز انواع فسادهای گوناگون و امضاهای طلایی میبینیم ...
👈🏻حالا از ریاست جمهوری نقل مکان کنید 😅و خودتون را بزارید جای شبکه دلال ها و صاحبان کارخانه ماکارونی و برخی کشورها. مثلا همین کشور بغلیمون ۳ میلیون تن گندم کم داره. کجا برای تامین بهتر از آرد یارانه ای دولت سخاوتمند ایران!😐
حالا دولت تصمیمی که گرفته سود چند هزار میلیاردی شما تخته شده، آرد را داره به قیمت واقعی بهتون میده، حالا اگه واقعا مردید برید صادر کنید،
خب چه میکنید؟ ساکت میشینید و قید سود چند هزار میلیاردی را میزنید؟ یا پول خرج میکنید و جو و جنجال رسانه ای راه می اندازید و از ضعف دولت در عدم اقناع عمومی استفاده میکنید و القای بحران و قحطی و ... میکنید؟
👈🏻نکته جالب ماجرا اینه که فقط آرد ماکارونی ها و فانتزی ها گرون شده و آرد نان سنتی ها سر جاشه و قیمتشان فرقی نمیکنه، اما این همه جنجال کرده اند.
👈🏻👈🏻👈🏻جمع بندی کنم که طولانی شد:
ادامه این روند ابلهانه و دادن یارانه نجومی به کارخانه های ماکارونی و کشورهای خارجی بهتره بهتره یا دادن یارانه به مردم ایران؟ همراه با اقناع سازی و اعتماد سازی و اجرای درست و ... ؟؟ شما رییس جمهور باشید چه میکنید؟
یه سوال کنکوری هم بپرسم:
فرض کنید شمای رییس جمهور تصمیم گرفتهاید از ۱۵ اردیبهشت یارانه آرد صنعت را کم کنید و آردشان را گرون. چطوری اجرا میکنید؟ از چند ماه قبل اعلام عمومی میکنید؟ مثلا دوماه؟ خب تو این دوماه زالوصفتان ( چه کارخانه دار چه دلال چه ... ) ماکرونی ها را احتکار نمیکنن؟ مردم هجوم برای خرید ماکارونی نمیارن
جهاد تبیین را جدی بگیریم 🌹
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️عادیسازیگناهدررسانهیملّی⁉️
🔥نقشهیشیطان
🔹 خوبیها و زیباییهای خدا
آنقدر خوبیها و زیباییهای خدا ، جذاب و پرکشش است که میتواند انسان را از همۀ رنجهای دنیا غافل کند و تمام لذتها و شیرینیهای حیات را در نظر آدم محو نماید . 😍👌
مشکل اینجاست که خوبیها و زیباییهای خدا را تنها کسانی میفهمند که به احترام خدا از گناه چشم بپوشند و به عبادت و اطاعت بپردازند . ✅💯
💌 #پیام_معنوی
🍃 #استاد_پناهیان
🌿🌺﷽🌿🌺
✍ اگر کسی تو را اذیت کرد، بهخاطر شیعهبودنش برایش دعا کن
👤 «آیتالله حائری شیرازی» نقل میکنند:
🔹برای خرید نان در نانوایی سنگکی ایستاده بودم. وقتی نوبتم شد، یکی دیگر آمد و نانوا هم به او زودتر نان داد.
🔸من به او اعتراض کردم، اعتراض محترمانهای هم کردم، اما یک جواب سربالا و تندی به من داد. دلم از او رنجید. نان نگرفتم و از مغازه بیرون آمدم. در راه که میآمدم، دلم از دست او آتش گرفته بود.
🔹در همین آشفتگی میخواستم نفرینی به او بکنم. یک دفعه سرم را بلند کردم و چشمم افتاد به گنبد طلایی حضرت معصومه سلاماللهعلیها.
🔸گفتم نانوا از شیعیان حضرت است. من اگر نفرین کنم، از چشم اینها میافتد. اهلبیت خوششان میآید که من دعایش کنم.
🔹دعایش کردم و گفتم:
خدایا این آدم را صالح کن.
🔸وقتی دعا کردم، آتشی که در دلم بود خنک شد. خدا را شکر کردم. بعد دیدم هر وقت کسی اذیتم میکند، اگر دعایش کنم دلم خنک میشود.
🔹به شما هم توصیه میکنم هر وقت کسی اذیتتان کرد، به او دعا کنید. اینها شیعه هستند. چقدر «یا حسین» و «یا علی» میگویند.
🔸به تمام کسانی که به شما ظلم کردند دعا کنید؛ فقط بهخاطر اینکه شیعه هستند. مثل مادری که به بچهاش دعا میکند و از حقش میگذرد.
🔹وقتی شما از این طرف بخشیدی و سختگیری نکردی، دل دیگران به شما نرم میشود و آنها هم برای شما طلب مغفرت میکنند.
🔸دل به دل راه دارد. حقدارانِ شما هم از شما صرفنظر میکنند. وقتی حقداران صرفنظر کردند، راهت باز میشود.
قبل از خواب صد مرتبه ذکر
الباعث
به معنی زنده کننده مردگان است
و
کسیکه هنگام خواب این ذکر را صد مرتبه بگوید
و دست به سینه اش بکشد
خداوند باطنش را زنده گرداند و قلبش،
را نورانی کند.
مصباح کفعمی
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
شبتان نورانی✨✨
صالحین تنها مسیر
#نمنم_عشق #قسمت_ده مهسـو با شنیدن حرفهاش راجع به مسلمون شدن یک لحظه تردید به دلم افتاد… آخه این
#نمنم_عشق
#قسمت_یازده
یاسر
سرموروی فرمون گذاشتم تاازالتهابم که ناشی از هیجان بود کم بشه.برای یک لحظه یادم اومد که ای وای مهسو…
سرموبالاآوردم و به سمت مهسوچرخیدم…
کیفشو که توی بغلش بود رو محکم چنگ زده بود و توی بغلش فشارمیداد…چشمهاشم بسته بود و روی هم فشارشون میداد…رنگ صورتش مثل گچ دیوارسفیدشده بود.دقت کردم دیدم تندتندزیرلب داره یه چیزی رو میگه…
_مهسوخانم؟؟؟
+…
_مهسووخانم،خانم امیدیان؟؟؟
+…….
_ای بابا مهسووووو
اینو باداد گفتم ،ولی انگاراصلانمیشنید
سریع از ماشین پیاده شدم و در طرف مهسو رو بازکردم..
بازهم صداش زدم ولی انگار نه انگار سرمونزدیکتربردم وگوشمو طرف دهنش بردم تابشنوم چی میگه بلکه بتونم کاری کنم…
+من…..سرعت……یواش…
ولی من فقط اینارومیفهمیدم
بازهم تلاش کردم ولی افاقه نکرد…
سعی کردم توذهنم تحلیل کنم …که..واااای..نه…
اون از سرعت میترسههههه
و الان هم شوکه شده…
یه نگاه بهش انداختم و با درموندگی گفتم…
_منوببخش…
ودستموروی صورتش فرودآوردم…
یهوسکوت کرد…ونگاهی بهم انداخت…
یکهوزدزیر گریه:
+تومثلا قراره محافظ من باشی؟؟؟هان؟من ازسرعت وحشت دارم،وححححشت،خاطره ی بد دارم،میفهمی؟؟؟نه نمیفهمی چون توروتهدیدنکردن،چون تو قرارنیس دینتوعوض کنی،چون توقرارنیست با یه پسر متحجر امل که اعتقاداتت باش زمین تا آسمون فرق داره زندگی کنی و شناسنامتو بخاطرش سیاه کنی…میفهمی؟؟؟؟؟
و بعد دستاشو جلوی صورتش گذاشت و گریه سرداد….
دستامو توی جیبم گذاشتم و به کاپوت ماشین تکیه زدم…
درسته حرفهاش بهم برخورده بود ولی بهش حق میدادم…
مهسو
یکم که گذشت آرومترشده بودم و انگار بااون غرغرا و داد و بیدادایی که سر پسره زدم خالی شده بودم…
یادحرفهام که افتادم شرمنده شدم..
جون منونجات داده بود،واقعا حرفهام بدبود..
از ماشین آروم پیاده شدم و به طرفش رفتم..
_چیزه،عههه،عذرمیخام
اینقدرتندگفتم که شک کردم شنیدیا نه..
بعداز چند لحظه که برام مثل چند ساعت گذشت با یه لحن آروم گفت:
_من نه متحجرم،نه امل…اتفاقا خیلی هم انسان به روزی هستم..
عقایدمن مبنی بر تحجرم نیست…
اینو به مرورزمان متوجه میشین…
بابت سرعت بالای ماشین هم واقعا نمیدونم چی بگم،اگر معذرت خواهی نمیکنم چون عقیده دارم اشتباهی نکردم.
اتفاقا اگر رانندگیم آروم میبودباید یک عمر شرمندگی رو جلوی روی خانوادتون تحمل میکردم…
چون من مسئول جون شماهستم.
درسته من تهدیدنشدم ولی من هم به اندازه ی شما یاحتی بیشتر جونم درخطره.چون اوناخوب میدونن تا از روی جنازه ی من ردنشن نوک انگشتشونم به شما نمیخوره…
واما راجع به زندگی بامن…خیالتون راحت،زندگی آرومی رو بامن خواهید داشت.
نفس عمیقی کشید و گفت…
+سوارشید،دیرشدبرای جواب آزمایش…
#ازعشقچراچشمبپوشمکهندارد
#اینتازهمسلمانشدهباکفرمیانه
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••