eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 ☄️بخش سوم☄️ *فارس: بلافاصله پس از ازدواج رفتند جبهه؟ همسر شهید: خیر، حدود یک سال بعد بعد رفت. البته به صورت ساده وارد جبهه شدند و بعدها یعنی سال 65وارد شد. *فارس: زمان بچه‌ها شهید مایلی کنار شما بودند؟ همسر شهید: ، زمان تولد بچه‌ها کنارمان نبودند، اما بعد از آن بیشتر به ما سرمی‌زدند؛ یعنی تا چهار، پنج سال این‌طور بود. بعد ازآن وضعیت کمی بهتر شد. بیشتر او را می‌دیدم. *فارس: از دورانی که ایشان به می‌رفتند خاطره‌ای دارید؟ همسر شهید: در چند اتفاق افتاده بود که عراقی‌ها محاصره‌شان کرده بودند، ولی آنها نذر کرده بودند اگر از این محاصره نجات پیدا کنند، به امام رضا بروند که این اتفاق افتاد. به محض بازگشت همگی با هم به رفتیم و وقتی برگشتیم به جبهه رفتند. *فارس: قبل از اینکه به زاهدان بروند و هوایشان چطور بود؟ منظورم روزها و ماه‌های قبل از شهادتشان است. همسر شهید: احمد بیشتر دوست داشت به برود و اکثر آنجا بود. حدود یک هفته، شاید هم کمتر پیش ما می‌ماند و دوباره می‌رفت. وقتی می‌گفتم بیشتر بمان، می‌گفت ما باید آنجا باشیم، اگر شما نمی‌توانید اینجا در شهر زندگی کنید. *فارس: وقتی شهادتشان را به شما رساندند، کجا بودید؟ چه کسی شما را باخبر کرد؟ همسر شهید: منزل بودم. زنگ زدند. همسر برادر احمدآقا آمد خانه‌مان. شور می‌زد. بچه‌ها هم همگی آمده بودند. اول گفتند زخمی شده، اما بعد خبر دادند که به رسیده است. *فارس: روز قبل از حادثه با شما تماس نگرفت؟ حرفی نزد که معنی بدهد؟ همسر شهید: دو سه روز قبلش گرفت. گفت شاید چند روزی با شما تماس بگیرم. بچه‌ها دارند گروه می‌شوند؛ یک گروه می‌روند سمت سراوان و گروهی سمت ایرانشهر. گفتم شما جزء کدام هستید؟ ادامه دارد....✨ —----------------------------