eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان سفر حج در آمد. او گفت من همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم. ازش وقتی کعبه را دیدی از چه خواستی؟ : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شوم.🕊🌹 در همان روز اول، کاروان خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟ من به گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و هم ! چند ماهی از جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. می لرزید. همسفرمان بود: بی انصاف! تو که گفتی بنّاست! هق هق می کرد...😭 (راوی: همرزم شهید) بعد از که من بشدت مجروح شده بودم برای پیگیری بحث بهم زنگ زدن تا بیام پیگیر امورم بشم. اول که نمیومدم اما بعدا به اصرار و زور یکی از بچه ها منو آوردن برای پیگیری. آمدم دیدم از 54 که توی بدنم هست 20 تا از اونا رو لحاظ کردن و حتی مجروحیت و روانم رو به حساب نگرفتند و بهم 9 درصد جانبازی دادن! خیلی ناراحت شدم برگه اعتراض گرفتم که پر کنم. آمدم یگان و رفتم آسایشگاه . آمد بخوابم گفت فلانی ولش کن با اون چیزی که برات اینجا مقدر کرده عوض نکن اصلا دیگر هم نمیخواد پیگیرش بشی، از خواب که شدم. برگه اعتراضم رو کردم،گفتم دستور هست👌،، ادامه دارد،،،◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🔟 2 بعدازظهر، جاده را که بالا برده بودیم، ادامه دادیم و را تصرف کردیم،✌️ دستگاه‌های را هم برده بودیم و شروع کردیم را از پشت زدن. خلاصه‌کاری نمی‌توانستند بکنند و سنگینی دادند. سنگین به این معنا که 4 را از دست دادند و این خیلی برایشان سنگین بود. که برای نجاتشان می‌آمدند هم می‌شدند. مجروحین در بیمارستان صحرایی 🇮🇷 فردایش یک صحرایی به داخل روستای فرستادیم که مورد استقبال مردم واقع شد. جایی که 8-7 سال بود از مسئولین دولتی پایش را نگذاشته بود، مستقر شد و ترددها هم به حالت برگشت. است که برخی از مجروحین که به خانه هایشان برگشته بودند هم برای به بیمارستان مراجعه کردند. با آنها نداشتیم و همین خیلی موثر بود. با این کار، ضد انقلاب از روستا قطع شد و یک در وسط ماند. وقتی را می‌خواستیم انجام دهیم، مسیر را شناسایی کردیم. بچه‌های با وجود اینکه وضعیت هوا مطلق بود،، ⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣1️⃣ 🚩فتح قله های امنیت بچه های با وجود ان که هوا مطلق بود، از امکانات دید در شب استفاده کردند و مسیر را شناسایی کردند. جاسوسان کمر ضذانقلاب را شکست💯 شلیک را آنها کردند و همین اشکال ما بود چون در مرحله اول جاسوسان، از بچه‌ها تا دهانه سنگر ضدانقلاب رفتند و متاسفانه اولین شلیک را آنها انجام دادند و بچه‌ها شدند.🕊🕊🌹 ضدانقلاب ما را برای تصرف آنجا دید و تلاش کرد واسطه بیندازد که درگیر نشود. خودشان هم اولین قدم را برای آتش‌ بس برداشتند. ما تنها راه آتش بس این است که اینجا را کنید. تنها راهش همین است. می‌دانستند که ما اصرار داریم که اینجا را و بالاخره هم می‌گرفتیم., 24 ساعت به آنها دادیم که منطقه را کنند. روز موعد که شد عمل . ما هم در همان روز روشن همه بلدوزرها و راحرکت دادیم. باز 5-6 ساعت خواستند و گفتند ما فردا صبح اینجا را تخلیه می‌کنیم. همین برای نیروهای رزمی‌شان بود. وقتی منطقه تخلیه شد، از چهره‌هایشان معلوم بود که چقدر خورده‌اند. بعد از در 26 شهریور، ما در منطقه شدیم که عملا از کترال تا جاسوسان آزاد و مقرهای دوله کوکه 1 و 2 و 3 شدند.✌️ منطقه بسیار مهمی بود. 50 سال است که تمام کردستان عراق در آنجا رقم می‌خورد. هر با دولت به مشکل برخورد کرده، اینجا بود. این برای ضد انقلاب هم از نظر و هم از نظر شکست بزرگی محسوب می‌شد.⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌾سفرنامه2️⃣1️⃣ 🚩فتح قله های امنیت ✌️فاتحان قله های افتخار گمنامند....🍂 از دور دستانش را باز می کند و به استقبالمان می آید. در تپه مجاور ده ها کندوی زنبورعسل، منظم چیده شده اند. کاک علی فرزند دارد. جوان همراه کاک علی، دامادش است.حسین ساکن روستای قبرحسین و آرایشگر است. با او هم کلام می شوم و می پرسم؛ شما در اینجا چه فرقی با پیش از سال گذشته کرده است؟❓ حسین با می گوید؛ قابل مقایسه نیست. قبلاً نه راهی بود و نه . باید به سختی و فقط سالی چند بار برای دیدن خانواده زنم می آمدیم حالا تقریباً هر هفته بهشان سر می زنیم. حسین عمیق به جاده می کند، سری تکان می دهد و با که گویا از عمق دلش می آید، می گوید؛ این جاده را 10 سال پیش کشیده بودند.کاک علی که 10 سال است در این منطقه کار و زندگی می کند، گوید؛ من در این مدت هیچ بدی از ندیدم و سپاه همیشه کمک حال مابوده است. این جاده هایی هم که شده خیلی به مردم کوچ نشین منطقه کمک کرده است. دراین منطقه بیشتر از 300 خانوار کوچ نشین می کنند. مردم منطقه از سپاه محبت دیده اند و سپاه برای آنها کرده است. عشایر از سپاه خیلی هستند. دو تا از پسرهای خودم هستند.👌✌️ دارد
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 ☄️بخش سوم☄️ *فارس: بلافاصله پس از ازدواج رفتند جبهه؟ همسر شهید: خیر، حدود یک سال بعد بعد رفت. البته به صورت ساده وارد جبهه شدند و بعدها یعنی سال 65وارد شد. *فارس: زمان بچه‌ها شهید مایلی کنار شما بودند؟ همسر شهید: ، زمان تولد بچه‌ها کنارمان نبودند، اما بعد از آن بیشتر به ما سرمی‌زدند؛ یعنی تا چهار، پنج سال این‌طور بود. بعد ازآن وضعیت کمی بهتر شد. بیشتر او را می‌دیدم. *فارس: از دورانی که ایشان به می‌رفتند خاطره‌ای دارید؟ همسر شهید: در چند اتفاق افتاده بود که عراقی‌ها محاصره‌شان کرده بودند، ولی آنها نذر کرده بودند اگر از این محاصره نجات پیدا کنند، به امام رضا بروند که این اتفاق افتاد. به محض بازگشت همگی با هم به رفتیم و وقتی برگشتیم به جبهه رفتند. *فارس: قبل از اینکه به زاهدان بروند و هوایشان چطور بود؟ منظورم روزها و ماه‌های قبل از شهادتشان است. همسر شهید: احمد بیشتر دوست داشت به برود و اکثر آنجا بود. حدود یک هفته، شاید هم کمتر پیش ما می‌ماند و دوباره می‌رفت. وقتی می‌گفتم بیشتر بمان، می‌گفت ما باید آنجا باشیم، اگر شما نمی‌توانید اینجا در شهر زندگی کنید. *فارس: وقتی شهادتشان را به شما رساندند، کجا بودید؟ چه کسی شما را باخبر کرد؟ همسر شهید: منزل بودم. زنگ زدند. همسر برادر احمدآقا آمد خانه‌مان. شور می‌زد. بچه‌ها هم همگی آمده بودند. اول گفتند زخمی شده، اما بعد خبر دادند که به رسیده است. *فارس: روز قبل از حادثه با شما تماس نگرفت؟ حرفی نزد که معنی بدهد؟ همسر شهید: دو سه روز قبلش گرفت. گفت شاید چند روزی با شما تماس بگیرم. بچه‌ها دارند گروه می‌شوند؛ یک گروه می‌روند سمت سراوان و گروهی سمت ایرانشهر. گفتم شما جزء کدام هستید؟ ادامه دارد....✨ —----------------------------
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ در آنسوی ✌️ آوازه این ایرانی آن سوی مرزها در حلب و دیرالزور برای سرکردگان داعش آشنا بود . سرویس های جاسوسی داعش نام یک سپاهی ایرانی را به سرکردگان این گروهک تکفیری دادند که خط مقدم نبرد با داعش و 3 هزار نیروی سوری و داوطلبین مبارزه با تکفیری ها را بر دارد . داعش فهمیده بود تا در خط مقدم می جنگد و فرماندهی می کند، با سپاه وی سخت و طاقت فرساست برای برای سر وی جایزه تعیین کردند . تدمر شهری که در نزدیکی حلب قرار دارد این ناآرام بود ، هنوز شهر تاریخی تدمر یا پالمیرا تکفیری های داعش نیفتاده بود ، چون قاسم غریب سرسختانه از این شهر می کردند اما دو ماه بعد از قاسم غریب🕊🌹 پالمیرا بدست داعش افتاد و این شهر و باستانی توسط داعش تا حدود زیادی شد . شب قاسم غریب 🕊🌹را با و شب های دفاع مقدس مقایسه کرده اند ، شور و حالی نشدنی در قاسم ایجاد شده بود ، گلوله تا پاسی از شب قطع نمی شد ، شب بود و هر لحظه اش حساس ، تکفیری ها برای کردن رزمندگان جبهه شایعه کردند فرمانده شان یعنی غریب کشته شده اما قاسم به خط سر می کشید و فریاد یا و یا سر می داد و با این کار نیروها را بالا می برد. . نیمه های شب بود که فرمانده شد و دیگر نیامد،😭 اوضاع هم آرام می رسید ، دم که زده شد قاسم غریب در کنار صخره ای شد😭 فرمانده به عرش پر کشیده بود🕊🌹 و این بود که او را برای دفاع از معنوی برای حمایت از حضرت از روستایی در 5 کیلومتری گرگان فرسنگ ها دورتر به کشانده بود🌹 ⏪ادامه دارد
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 💫 🌱 📌در سال 1387 با "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. و با صفای مجتبی و همسرش . مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که مرا عاقبت به خیر میکند. در ادب و نزاکت، رعایت شئون ، ادای فریضه کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی و مسائل مادی زبانزد بود. همیشه در برخوردها بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد. فرزند در تاریخ 1390/6/13 در پاکسازی مرزهای شمال از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به رسید و به فیض 🕊نائل شد. در هنگام شهادت " بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست🕊🌹 تشییع این شهید با شکوهی و که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد . روحمان با یادش شاد باد، وراهشان پررهرو 🌹 🌹