eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ که برای آمدند، ابتدا ايشان از ، روحيات و فعاليت هايي كه داشت صحبت كرد. مقداري هم در رابطه با كاريش و از اينكه امكان دارد جذب سپاه شود و سختي ها و مشكلاتي كه شايد به همراه داشته باشد، مطالبي كرد. بعد ازايشان من شروع به صحبت کردم و : من براي ازدواج ايمان، تقوا و اخلاق است، ماديات براي من زياد مهم نيست اما خيلي اهميت دارد. :من حتي حاضرم با شما در يك كلبه خرابه زندگي كنم اما در زندگيمان عشق به خدا و محبت اهل بيت نشود. بعد از عقد هميشه مي گفت: من از يك حرف شما در جلسه اول خيلي خوشم آمد. این که با به خدا و اهل بيت زندگيمان را كنيم و با اعمال و كردارمان توشه اي براي آخرت مهيا كنيم، تا فرداي قيامت شهدا نباشيم. از آنجائيكه خاصي به حجت السلام محمدی امام جمعه نكا داشتند، عقد در منزل ايشان توسط حاج آقا خوانده شد. اين نكته را بايد يادآوري كنم كه شهيد علاقه زيادي داشت به مقام معظم رهبري خطبه عقد ما را بخواند اما متاسفانه قسمت نشد. بدون تشريفات، خيلي ساده و برگزار شد. ⏯ ◀️ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 زندگینامه ☄️بخش چهارم☄️ 10 روز مانده به عروسی اش، تو یکی از عملیات های سیستان و بلوچستان تیر خورد زیر و گلوله گیر کرده بود. ما هم از اینجا پا شدیم رفتیم تهران برای هماهنگی های و برو بیاهای آن که حالا چی بخریم، چی نخریم. دیدم محمد زیر چشماش یک چسب بزرگ زده و صورتش باد کرده، خدایا چرا اینطوری شده؟ من را کشید کنار وگفت: من تیر خوردم، تیرهم گیر کرده توی صورتم ولی به مامان نگو. گفت باید بگردیم دکتر پیدا کنیم . حالا کارت عروسی هم پخش کرده بودیم. من کار داشتم، امیر(برادرش) و مادرش را مامور کردیم بگردند یک دکتری پیدا کنند. یکی می گفت باید صورتش را جراحی کنیم یکی دیگه می گفت فک بالایش را باید بشکافیم این را در بیاوریم تا اینکه خوشبختانه یک دکتری پیدا شد که از زمان جنگ بود ایشان گفت که من با لیزرعملش می کنم و را خارج کردند. این موضوع روی عصب بینایی اش هم تاثیر گذاشت و محمد، عینکی شد. همه جا می گفتین صورتش گیر کرده به شاخه درخت. ✨✨✨ پدر و مادر شهید محمد غفاری🌹 آخر که رفت، گفت من دارم می‌روم و این دفعه با دفعات دیگر می کند اگر من بروم و نیایم چه می‌شود؟ خانومش گفته بود نه محمد تو برمی‌گردی ، تو همه کارهات همینطوریه. محمد هم گفته بود به هر حال تو باش شاید دیگر این دفعه .😭 دارد ....
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳ 💠با هم جذب سپاه شدیم✌️ بعد از اینکه گرفتیم به اتفاق هم برای در سپاه پاسداران اقدام کردیم در موقع تحصیل در یک بودیم و به علت اینکه فامیلی مان شبیه بود تخت مان هم کنار هم بود اما چون هر دو قدمان کوتاه بودیم در یک تخت می خوابیدیم. 🍃بر فراز روستا در های شهدا🕊🌹 که در محله مان برگزار می شد با گلایدر بر فراز روستا می کرد و بچه ها و اهالی محل به خاطر این امر و حرکت اش بر آسمان با اشتیاق بالایی در شرکت می کردند. یک بار از بالای روستا ها عبور بود و با دوربینش از سرسبز مازندران، عکس می انداخت و عکس ها را به همان جا می کرد. این بزرگوار چون محل کارش در پایتخت بود ارتباطات خوبی داشت و برای همشهریانش که در تهران داشتند به خصوص جوانانی که سرباز بودند هر از دستش بر می آمد انجام می داد.🌹 ⏮ادامه دارد،،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳ به اول وقت خیلی تاکید داشتند، همه به او علاقه ای قابل تأمل داشتند 💞 و احترام ویژه براش قائل بودند ، با او زیاد درد دل میکردند و او اسرار خیلی ها بود.بسیار راز دار و قابل بود اگر هم در پیشش غیــــــــــبت میکردی در چهره اش نمایان میشد ،😔 کلیه خانواده او را دوست داشتند و بسیار به آنها محبت میکرد ویک خاصی به ای داشتند، به محرمات دقت میکرد دائما از شدن به فریضه امربه معروف ونهی ازمنکر ناراحتی میکرد، به کمک میکرد و بسیار بودند،مشکلات دیگران را بر مشکلات خود ترجیح میداد و در حل آن مشکل میکرد. احترام ای به سادات میگذاشت وقتی تو مسیر تهران قم با عمامه مشکی میدید بلافاصله میگفت بزن کنار سوارش کنیم... که ماشین توقف میکرد سریع از ماشین پیاده میشد و روحانی رو با اصرار صندلی جلو سوار میکرد و عقب مینشست.... این احترام به خاطر عشق به حضرت (سلام الله علیها) بود ،که از آقا نشأت میگرفت شب عملیات ش که متن زیر شده بود همراه داشت: «میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم»😭 آقا سجاد علاقه زیادی به داشت آخر هفته ها توفیق داشت پای درس استاد شود و خیلی مواقع همراه استاد میشد تا تهران و بردن استاد تا جلسه تهران رو به درخواست خودش قبول کرده بود هر چند یکبار استاد مبلغی به ایشان میداد که ایاب و ذهاب این مسیر باشد و ایشان این مبالغ رو در گوشه ای نگه داشته تا ایام میرسید و همه مبالغ جمع شده را به دفتر استاد و از استاد میخواست این مبالغ را برای بی بی که هر ساله در دفتر برپا میشد هزینه بی بی کند . ادامه دارد،،⏮
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 💫 🌱 📌در سال 1387 با "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. و با صفای مجتبی و همسرش . مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که مرا عاقبت به خیر میکند. در ادب و نزاکت، رعایت شئون ، ادای فریضه کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی و مسائل مادی زبانزد بود. همیشه در برخوردها بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد. فرزند در تاریخ 1390/6/13 در پاکسازی مرزهای شمال از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به رسید و به فیض 🕊نائل شد. در هنگام شهادت " بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست🕊🌹 تشییع این شهید با شکوهی و که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد . روحمان با یادش شاد باد، وراهشان پررهرو 🌹 🌹