┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_منتظر_قائم🕊🌹
#زندگینامه3️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#روزی که برای #خواستگاری آمدند، ابتدا ايشان از #عقايد، روحيات و فعاليت هايي كه داشت صحبت كرد. مقداري هم در رابطه با #آينده كاريش و از اينكه امكان دارد جذب سپاه شود و سختي ها و مشكلاتي كه شايد به همراه داشته باشد، مطالبي #عنوان كرد.
بعد ازايشان من شروع به صحبت کردم و #گفتم:
#معيار من براي ازدواج ايمان، تقوا و اخلاق است، ماديات براي من زياد مهم نيست اما #معنويت خيلي اهميت دارد.
#گفتم:من حتي حاضرم با شما در يك كلبه خرابه زندگي كنم اما در زندگيمان عشق به خدا و محبت اهل بيت #فراموش نشود.
#ايشان بعد از عقد هميشه مي گفت: من از يك حرف شما در جلسه اول خيلي خوشم آمد. این که با #عشق به خدا و اهل بيت زندگيمان را #شروع كنيم و با اعمال و كردارمان توشه اي براي آخرت مهيا كنيم، تا فرداي قيامت #شرمنده شهدا نباشيم.
از آنجائيكه #ارادت خاصي به حجت السلام #لائیني محمدی امام جمعه نكا داشتند، #خطبه عقد در منزل ايشان توسط حاج آقا خوانده شد.
#درضمن اين نكته را بايد يادآوري كنم كه شهيد علاقه زيادي داشت به #اينكه مقام معظم رهبري خطبه عقد ما را بخواند اما متاسفانه قسمت نشد.
#مراسم بدون تشريفات، خيلي ساده و #معنوي برگزار شد. ⏯
◀️ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_غفاری🌹
زندگینامه
☄️بخش چهارم☄️
10 روز مانده به #مراسم عروسی اش، تو یکی از عملیات های سیستان و بلوچستان تیر خورد زیر #چشمش و گلوله گیر کرده بود. ما هم از اینجا پا شدیم رفتیم تهران برای هماهنگی های #عروسی و برو بیاهای آن که حالا چی بخریم، چی نخریم. دیدم محمد زیر چشماش یک چسب بزرگ زده و صورتش باد کرده، خدایا چرا اینطوری شده؟ من را کشید کنار وگفت: #بابا من تیر خوردم، تیرهم گیر کرده توی صورتم ولی به مامان نگو. گفت باید بگردیم دکتر پیدا کنیم . حالا کارت عروسی هم پخش کرده بودیم. من کار داشتم، امیر(برادرش) و مادرش را مامور کردیم بگردند یک دکتری پیدا کنند.
یکی می گفت باید صورتش را جراحی کنیم یکی دیگه می گفت فک بالایش را باید بشکافیم این را در بیاوریم تا اینکه خوشبختانه یک دکتری پیدا شد که از #جانبازهای زمان جنگ بود ایشان گفت که من با لیزرعملش می کنم و #فشنگ را خارج کردند.
این موضوع روی عصب بینایی اش هم تاثیر گذاشت و محمد، عینکی شد. همه جا می گفتین صورتش گیر کرده به شاخه درخت.
✨✨✨
پدر و مادر شهید محمد غفاری🌹
#دفعه آخر که رفت، گفت من دارم میروم و این دفعه با دفعات دیگر #فرق می کند اگر من بروم و نیایم چه میشود؟ خانومش گفته بود نه محمد تو برمیگردی #انشاءالله، تو همه کارهات همینطوریه. محمد هم گفته بود به هر حال تو #آماده باش شاید دیگر این دفعه #برنگردم.😭
#ادامه دارد ....
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_روح_الله_عمادی 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۳
💠با هم جذب سپاه شدیم✌️
بعد از اینکه #دیپلم گرفتیم به اتفاق هم برای #استخدام در سپاه پاسداران اقدام کردیم در موقع تحصیل در یک #پادگان بودیم و به علت اینکه فامیلی مان شبیه بود تخت مان هم کنار هم بود اما چون هر دو قدمان کوتاه بودیم در یک تخت می خوابیدیم.
🍃بر فراز روستا
در #یادواره های شهدا🕊🌹 که در محله مان برگزار می شد #روح_الله با گلایدر بر فراز روستا #پرواز می کرد و بچه ها و اهالی محل به خاطر این امر و حرکت #ویژه اش بر آسمان با اشتیاق بالایی در #مراسم شرکت می کردند. یک بار از بالای روستا ها عبور #کرده بود و با دوربینش از #محلات سرسبز مازندران، عکس می انداخت و عکس ها را به #اهالی همان جا #هدیه می کرد.
این #شهید بزرگوار چون محل کارش در پایتخت بود ارتباطات خوبی داشت و برای #اکثر همشهریانش که در تهران #مشکل داشتند به خصوص جوانانی که سرباز بودند هر #کاری از دستش بر می آمد انجام می داد.🌹
⏮ادامه دارد،،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۳
#ویژگی_های_اخلاقی
به #نماز اول وقت خیلی تاکید داشتند،
همه #همکاران به او علاقه ای قابل تأمل داشتند 💞
و احترام ویژه براش قائل بودند ، #همرزمانش با او زیاد درد دل میکردند و او #محرم اسرار خیلی ها بود.بسیار راز دار و قابل #اعتماد بود اگر هم در پیشش غیــــــــــبت میکردی #دگرگونی در چهره اش نمایان میشد ،😔
کلیه خانواده او را دوست داشتند و بسیار به آنها محبت میکرد ویک #ارادت خاصی به #امام_خامنه ای داشتند،
#همیشه به محرمات دقت میکرد
دائما از #فراموش شدن به فریضه امربه معروف ونهی ازمنکر #ابراز ناراحتی میکرد،
به #نیازمندان کمک میکرد و
بسیار #دقیق بودند،مشکلات دیگران را بر مشکلات خود ترجیح میداد و در حل
آن مشکل #تلاش میکرد.
#احترام_به_سادات
احترام #ویژه ای به سادات میگذاشت وقتی تو مسیر تهران قم #روحانی با عمامه مشکی میدید بلافاصله میگفت بزن کنار سوارش کنیم...
#همین که ماشین توقف میکرد سریع از ماشین پیاده میشد و #سید روحانی رو با اصرار صندلی جلو سوار میکرد و #خودش عقب مینشست....
#همه این احترام به خاطر عشق به حضرت #زهرا(سلام الله علیها) بود ،که از آقا #سجاد نشأت میگرفت
شب عملیات #اتیکت ش که متن زیر #نوشته شده بود همراه داشت:
«میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم»😭
#علاقمند_به_استاداحدی
آقا سجاد علاقه زیادی به #استاداحدی داشت آخر هفته ها توفیق داشت پای درس استاد #حاضر شود و خیلی مواقع همراه استاد میشد تا تهران و #مسولیت بردن استاد تا جلسه تهران رو به درخواست خودش قبول کرده بود هر چند #وقتی یکبار استاد مبلغی به ایشان میداد که #بابت ایاب و ذهاب این مسیر باشد و ایشان این مبالغ رو در گوشه ای نگه داشته تا ایام #فاطمیه میرسید و همه مبالغ جمع شده را به دفتر استاد #میبرد و از استاد میخواست این مبالغ را برای #مراسم بی بی که هر ساله در دفتر برپا میشد هزینه #مجالس بی بی کند .
ادامه دارد،،⏮
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده🌹
#زندگینامه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین💫
#بخش_پایانی🌱
📌در سال 1387 با #خانواده_ای_متدین "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. #زندگی_ساده و با صفای مجتبی و همسرش #زبانزداست. مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که #همسرم مرا عاقبت به خیر میکند.
در ادب و نزاکت، رعایت شئون #دستگیری_ازمحرومین، ادای فریضه #نمازصله_رحم کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی و مسائل مادی زبانزد بود.
همیشه در برخوردها #لبخند بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد.
فرزند #قهرمان_اندیمشک در تاریخ 1390/6/13 در #عملیات پاکسازی مرزهای شمال #غرب_کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به #آرزوی_دیرینش رسید و به فیض #شهادت 🕊نائل شد. در هنگام شهادت #ذکریاعلی_بن_ابی_طالب" بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست🕊🌹
#مراسم تشییع این شهید با شکوهی و#صف_ناپذیر که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد .
روحمان با یادش شاد باد،
وراهشان پررهرو 🌹
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹