•~❄️~•
بزرگیمیگفت:
مؤمنضعیفاونیهکهدلشمیخواد
کیلومترهاپیادهبره..
تا #حرم #امامحسین رو #زیارت کنه!
امادلشنمیادازخوابسحربزنهو #نماز صبحش
روبخونه..🙂🌿
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت هفتم》
راننده که بار دیگر اسباب و اثاثیه ها را🕊 ....
🇮🇷 در قسمت بار اتوبوس جا داده بود، گفت: "از وسط #بازار_رضا برین تا به نماز برسین، چون اگه از این خیابونی که درش هستیم برین، دیر می شه."🦋
راه افتادیم. هر کس را می دیدی دوان دوان می رفت تا به #نماز برسد،🧎
🇮🇷 اما من مانده بودم و دو پیرزنی که لنگان لنگان می آمدند و من هم از سر اجبار پا به پایشان. به خودم هم لعنت می فرستادم که ، #سمیه برای چی خودت رو گرفتار کردی؟ 😔
ببین همه رفتن و تو موندی با این دو تا #پیرزن!👵
جلوی صحن که رسیدم دو تا #ویلچر به دست جلو آمدند: "مادرها بنشینند تا شما را به صف نماز برسونیم."🧍🦽🧍♂🦽
🇮🇷 آن ها نشستند و ویلچرها بهسرعت حرکت کردند. من هم پا به پایشان می دویدم تا آنکه به صف #جماعت رسیدیم و در صف جا گرفتم: سمیه خانم ببین #خدا چقدر هوات را داشت! دیدی تو هم به نماز صبح رسیدی! 😊
آره #آقا_مصطفی، به نماز صبح رسیدم و بعدها #به_تو. ❤️
آن روز در آن پگاه آبی طلایی، نمی دانستم که تو در راهی و نمی دانستم یک قدم مانده به #صبح.
همان روز زنگ زدم به خانم نظری: "سلام خانم نظری ما رسیدیم." 🌸
🇮🇷 _ سلام به رو ماهت. کجا؟
_ مشهد دیگه!
_ مشهد؟اونجا چی کار می کنید؟😳
_ اومدیم #زیارت. الان رو به روی حرمم. گوشی را گرفتم رو به حرم و گفتم به امام سلام بدین.🌱
_ روبه روی حرم؟ با کی؟
_ خودمون دیگه! من و چند تا از بچه ها.
_ مردتون کیه؟
_ آقای راننده.🧔♂
🇮🇷 _ راننده بخوره توی سر من! واقعا روتون می شه این رو به کسی بگین. چهار تا #دختر آستین سر خود راه افتادین بدون مرد رفتین مشهد؟😡
آن قدر سر وصدا کرد که بدون #خداحافظی گوشی را قطع کردم. هفته ای که مشهد بودیم جدا از زیارت، در جوار حرم بودن حال خوشی برای ما ساخته بود،💚
🇮🇷 اما #مصیبت وقتی بود که یکی سر گیجه می گرفت، یکی دل درد و یکی سُرُم لازم می شد.
خلاصه یک پایمان مسافر خانه بود، یک پایمان #دارالشفای حضرت. بعد هم فکر تهیهٔ صبحانه و ناهار و شام. آنجا هتل که نبود آقا مصطفی! #مسافرخانه بود.😔
🇮🇷 پیر زن ها هم تمناهایشان تمامی نداشت: ما را ببر بازار، مارا ببرفلان گردشگاه، فلان امامزاده حاجت می دهد برویم آنجا. و خلاصه، هفته این طوری گذشت.☺️
فقط آخر شب ها مال #خودمان بود که می رفتیم زیارت، صورتمان را می چسباندم به قبّه های #ضریح و التماس دعا و خواستن #همسرخوب و بچهٔ هایی #صالح.❤️
🇮🇷 سفر که تمام شد با یک بغل خاطره طلایی بر گشتیم که از همه مهم تر، #اجابت_دعایم بود.🤲
از مشهد که آمدیم🕊....
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹