•~❄️~•
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند #پدر و #مادر و همسر #شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندند نگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
⛔️چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
#نشر_حداکثر
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•~🌿✨~•
راز هایت را به دو نفر بگو ...
#خودت و #خدایت
در تنگنا به دو چیز تکیه کن...
#صبر و #دعا
در دنیا مراقب دو چیز باش...
#پدر و #مادر
از دو چیز نترس که به دست خداست...
#روزی و #مرگ
و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن..
#رفاقت_با_خدا یا رَفیقَ من لا رَفیقَ لَه
تا وقتی نگاه خدا
به سوی توست از روی
گرداندن دیگران غمگین مباش...
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @mazhabijdn🍂⃟💕
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند #پدر و #مادر و همسر #شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندند نگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
⛔️چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
#نشر_حداکثر
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند #پدر و #مادر و همسر #شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندند نگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
⛔️چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
#نشر_حداکثر
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
•°🌷
💂♀جوانے سر نماز براے #گناهش در حضور خدا گریہ می کند..
👥جوانے بخاطر اینکہ #دوست نامحرمش جوابش کرده گریہ مےکند..
💂♀جوانے تا صبح #قرآن میخواند و بہ تفکر میپردازد..
👥جوانے نامہ #نامحرمے را تا صبح نگاه میکند و تفکر میکند...
👸دخترے #چادرش را محکم میگیرد تا باد شرمگینش نکند..
🙍دخترے جلوے #باد میرود تا دیگران بہ او بنگرند..
💂جوانے کسے بهش فحش میده , ولی در جوابش میگوید : من #روزه ام..
👤جوانے #مادرش را بخاطر دیر آوردن غذا فحش میدهد..
💂جوانے خونش در #دفاع از دین بر زمین خون میریزد..
👤جوانے سر #قاچاق مواد مخدر تیر میخورد و خون آلود میمیرد..
💂جوانے #ریش میگزارد تا سنتے را زنده کند..
👤جوانے #ابرو میگیرد تا فتنہ اے را زنده کند..
💂جوانے دست #مادرش را میبوسد..
👤جوانے دست روے #مادرش بلند میکند..
💂جوانے #پدر پیرش را کول میکند و بہ حج میبرد..
👤جوانے #پدرش را کول میکند و به خانه سالمندان میبرد..
👌و پروردگارمﷻ می فرماید :
هرگز اهل جهنم و اهل بهشت
یکسان نیستند، اهل بهشت رستگارانند
#تلنگرانه⚡️
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾❤️🩹﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
راه های ارتباطی👇🤍
ایتا👇
https://eitaa.com/sabkeshohadaa
اینستاگرام👇
https://instagram.com/sabke_shohsda_99
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت دهم 》
دوید از اتاق رفت بیرون🕊...
#سجاد می خواست برود اراک دانشگاه. آمد ساکش را بر دارد، به هم نگاه هم نکردیم، حتی خداحافظی هم.✨
گونه هایم سرخ شده بود. صدای مامان را شنیدم که گفت: "علی آقا بریم شیر بخریم؟ " هر وقت قرار بود #خواستگار بیاید، مامان یادش می افتاد قرار است شیر بخرد و پدر را از خانه بیرون می کشید.☺️
بی آنکه به رویم بیاورم کارهایم را کردم و رفتم #پایگاه، اما حال درستی نداشتم. مدام جمله ای در سرم می چرخید: آقای #صدر_زاده می شه این #در را بگذارین داخل وانت؟ ❤️💚
■□■□■□■□■
#چادر سفید گل صورتی ام را روی پیراهنی که تازه خریده بودم، انداختم و دمپایی رو فرشی هایم را هم پا کردم و در حالی که رو گرفته بودم به اتاق پذیرایی رفتم🌺
#مادرت بود و خواهرت و زن داداش بزرگت. اولین صحبت از سوی مادرت بود: "شنیدم #حوزه می رین!"🌱
_ بله!
_ سطح علمی اونجا چطوره؟
_ بد نیست!
این بار هم فقط به لب و دهان مادرت نگاه میکردم. هنوز یخ من باز نشده بود که صدای ماشین آمد.🚙
_ آخ ببخشید. #پدرم اومدن!
دویدم داخل اتاق. نفهمیدم آن ها چه گفتند، چه شنیدند و کی رفتند. حتی برای #شام بیرون نیامدم.🌸
بعدها از زبان خودت شنیدم که گفتی: "از مامانم پرسیدم: "چطور بود؟ گفت: والّاخودش را که خوب ندیدم چون رو گرفته بود، اما خب #مادرش را دیدم. از قدیم هم گفتن مادر را ببین، دختر را بگیر،"🥰
۲۹فروردین بود که با #پدر و مادرت آمدید. این ده پانزده روز کارم شده بود گریه.🥺❤️
نمی توانستم تصمیم بگیرم. بعضی چیزهایی که درباره ات شنیده بودم نگرانم کرد: سربازی نرفته بودی، کار نداشتی، یک ماه هم از من کوچک تر بودی، اما مامانم گفت: "حالا بذار بیان، بعد #تصمیم بگیر!"☺️
آمدید با دسته گلی بزرگ وزیبا: رز قرمز و مریم سفید.💐
از داخل کوچه صدا می آمد. #پسرها دسته جمعی دم گرفته بودند: "از اون بالا میاد یه دسته #حوری/ همشون کاکل به سر، گوگوری مگوری."😁
صورتم گر گرفته بود. آن ها داشتند برای #معلمشان سنگ تمام می گذاشتند و من خیس عرق شده بودم.💦
در آشپز خانه بودم. سینی را برداشتم و فنجان ها را پر از #چای کردم وسجاد را صدا زدم: "داداش بیا ببر."☕️
سجاد به دستهای لرزانم نگاه کرد: "آبجی خاطرت جمع، می شناسمش، #پسر_خوبیه!"💚
از داخل اتاق صدای مادرم آمد:"سمیه خانم تشریف بیارید."
آمدم داخل اتاق. پدرم با پدرت گرم صحبت بود. سلام کردم و نشستم بی آنکه نگاهت کنم. حرف ها را نمی شنیدم. فقط یک لحظه نگاهم به تو افتاد. کت و شلوار مشکی با #پیراهن سفید پوشیده بودی. 🌸
نمی دانم بعد از چه مدت بزرگترها گفتند بروید در اتاقی دیگر و با هم صحبت کنید. بلند که شدم، پاهایم سنگین شده بود و روی زمین کشیده می شد. به اتاقم رفتم و #کنج دیوار نشستم.❤️
طوری صورتم را رو به دیوار چرخانده بودم که نتوانی #نگاهت را به صورتم بدوزی.😔
آن روز نمی دانستم که تو هم .....
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برو
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت هفتم
《نارضایتی در تقسیم اراضی و شروع مبارزات(۲)》
🌷خانه ها را یک به یک می رفتند و #مردها را می خواستند. نه اینکه به زور ببرند،دعوت می کردند بروند مسجد. توی همین وضع و اوضاع یکدفعه سر و کلهٔ #عبدالحسین پیدا شد. نگاهش،هیجان زده بود. سریع رفت تو صندوقخانه. دنبالش رفتم. تازه فهمیدم می خواهد قایم شود. جا خوردم. رفت توی یک پستو و گفت: اگه اینا اومدن، بگو من نیستم.
چشمهام گرد شده بود. گفتم: بگم نیستی؟!
گفت: آره، بگو نیستم.اگر هم پرسیدن کجاست، بگو نمی دونم.😳🦋
🌷این چند روزه، بفهمی _ نفهمی ناراحت بودم. آن جا دیگر درست و حسابی جوش آوردم. به پرخاش گفتم: آخه این چه #بساطیه؟! همه می خوان ملک بگیرن، آب و زمین بگیرن، شما قایم می شی؟!
جوابم را نداد. تو تاریکی پستو چهره اش را نمی دیدم. ولی می دانستم #ناراحت است. آمدم بیرون. چند لحظه ای نگذشته بود در زدند. زود رفتم دم در . آمده بودند پی او. گفتم: نیست.
رفتند. چند دقیقه بعد، بزرگترهای ده آمدند دنبالش.
آنها را هم رد کردم. آن روز راحتمان نگذاشتند. سه، چهار بار دیگر هم از #مسجد آمدند، گفتم،: نیست. هر چه می پرسیدند کجاست، می گفتم نمی دونم.🍃😔
🌷تا کار آنها تمام نشد، #عبدالحسین خودش را توی روستا آفتابی نکرد. بالأخره هم تمام ملکها را تقسیم کردند. خوب یادم هست حتی #پدر و برادرش آمدند پیش او، بزرگترهای روستا هم آمدند که: دو ساعت ملک به اسمت در اومده، بیا برو بگیر.
گفت: نمی خوام.
گفتند: اگه نگیری، تا عمر داری باید #رعیت باشی ها.
گفت: هیچ عیبی نداره.
هرچی دلیل و استدلال آوردند، راضی نشد. حتی آنها را تشویق می کرد که از زمینها نگیرند. می گفتند: شما چه کار داری به ما؟ شما اختیار خودت را داری. 🤨
🌷آخرین نفری که اومد پیش عبدالحسین صاحب زمین بود؛ همان زمینی که می خو استند بدهند به ما. گفت: عبدالحسین برو زمین را بگیر، حالا که از ما به زور گرفتن، من راضی ام که مال شما باشه، از #شیر_مادر برات حلال تر.
تو جوابش گفت: شما خودت خبر داری که چقدر از اون آب و ملکها مال چند تا بچه یتیم بی سرپرست بوده، اینا همه را با هم قاطی کردن، اگه شما هم راضی باشی، حق یتیم رو نمی شه کاری کرد. 🥺🌺
🌷کم کم می فهمیدم چرا #زمین را قبول نکرده. بالأخره هم یک روز آب پاکی ریخت به دست همه و گفت: چیزی را که #طاغوت بده، نجس در نجسه،
من هم همچین چیزی را نمی خوام، اونا یک سر سوزن هم به فکر خیر و صلاح ما نیستن.😔
#ادامه_دارد...🔰