7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 قدم زدن در دل شهر
حجاز (عربستان سعودی 🇸🇦)
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی
╭─┅═💠🌏💠═┅─
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊 دریاچهی «الندان» یا «آب بندان»
از زیباترین و شگفت انگیزترین اماکن استان مازندران است.
آب این دریاچه زیبا و طبیعی تنها با نزولات جَوی، بارش برف و باران تأمین می شود و هیچ چشمه یا رودخانهای در شکلگیری آن دخیل نیست.
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
هدایت شده از ارج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 شیرینی کام و رفاه زندگی مردم با خرما
🎤 دکتر روح الله ایزدخواه
نماینده مجلس شورای اسلامی
💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج
💠 http://eitaa.ir/arj_e_ensan
📸 عکسی از جادهی چالوس
دههی ۱۳۲۰ خورشیدی
☘ «زندگی زیباست»
☘ @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
👈🏼 این همون انگشتیه که موقع کار با دستگاه، قطع شده بود و مصدوم، انگشتش توی دستش بود و اومد بیمارستان
☘ ✋🏽 ☘
می پرسید:
اون موجود آویزون از انگشت، چیه؟
زالو هستند و در حال مکیدن خون!
زالو رو میاندازیم تا خون بمکه و خون همچنان جریان داشته باشه و خونرسانی به انگشت، قطع نشه.
دیگه بخوام توضیح بدم که چه جوری و هر از چند ساعت و با چه شرایطی زالو بگذاریم، تخصصی میشه.
بله، زالو هم یه جاهایی به درد میخوره، ولی زالوصفتها نه!
☘ ✋🏽 ☘
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
🔻 نابودی در عین غرور و ناباوری
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۳۳: بالأخره خبرهای خوش رسید. همه توی ده از خوشحالی فریاد میکشیدند.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۱۳۴:
باد توی صورتم میخورد و لباسهایم، یله و رها، توی باغ تکان میخوردند. احساس آزادی میکردم. باورم نمیشد جنگ تمام شده و نیروهای دشمن و منافقین توی چهار زبر شکست خورده باشند. یعنی حالا میتوانستم بچه و شوهرم را ببینم؟
به اسلام آباد که رسیدیم، از دیدن شهر، شگفتزده شدم. اسلام آباد مثل خرابه شده بود. از ماشین پیاده شدم. خدایا! چه میدیدیم؟ این جا اسلام آباد بود؟
وحشت کردم. جنازهها روی یکدیگر افتاده بودند؛ چه نیروهای خودی، چه نیروهای دشمن و منافقین. جنازهها مثل خرمن روی هم ریخته بودند. بوی عفونت و جنازه، حالت خفگی به انسان میداد. روسری سهیلا را دور دهانش گره زدم و گفتم:
«روله، (عزیزم) دهانت را باز نکن، وگرنه خفه میشوی.»
دخترم از ترس دستش را روی دستمال دهانش گرفت. روسری خودم را هم جلوی دهانم گرفتم. نزدیک یک ساعت دهانم را بستم تا از بین جنازهها رد شوم. باید به سمت دیگر شهر میرفتم و راهم را به طرف ماهیدشت ادامه میدادم. شهر پر از جنازه و جسدهای تکه تکه بود. یا دست نداشتند یا پا. جنازهی چند تا زن، گوشهای افتاده بود. بالای سرشان رفتم. جوان بودند. نگاهشان کردم و نمیدانم چرا، بنا کردم به حرف زدن با آن ها. از آن ها میپرسیدم:
«چرا به جای این که دشمنت را بکشی، شانه به شانهاش آمدهای تا این جا؟»
با احتیاط از کنار جنازهها رد شدم. سهیلا با وحشت به جنازهها نگاه میکرد. با خودم گفتم:
«چه قدر جلوی دیدنش را بگیرم؟ اصلاً بگذار ببیند. بگذار از همین حالا بداند جنگ یعنی چه. بگذار بداند جنگ چه بر سرمان آورد.»
توی خیابانی که قبلاً مردم با شادی این طرف آن طرف میرفتند، حالا به جز ویرانهی مغازهها، چیزی باقی نمانده بود. کرکرهها تکهتکه شده بودند. درهایشان باز بود و جنسهایشان بیرون ریخته بود. به مغازهی طلا فروشی رسیدم. طلاهای مغازه، غارت شده بود. لابهلای خاکها میشد وسیلههای مغازهها را دید.
همه چیز نابود شده بود. از چندتا مغازه، وسایل چینی بیرون ریخته بود. چینیها شکسته بودند. نقش دخترکی خوشحال روی چینیهای شکسته بود. بعضیهایشان نقش گل سرخ داشتند. یاد زنهای ده افتادم که از چینیهای گل سرخی تعریف میکردند.
نیروهای خودی توی شهر میدویدند و این طرف و آن طرف میرفتند. یک عده از مردم داشتند جنازه ی نیروهای خودی را جمع می کردند. بولدوزری هم جنازه ی نیروهای منافقین را جمع میکرد. گوشهای، جنازهی نیروهای خودمان را کنار هم چیده بودند. آنها را یکی یکی توی یک اتاق آهنی میگذاشتند. رو کردم به آن ها و گفتم:
«اینها که توی این اتاقک آهنی میسوزند، آن هم توی این گرما.»
مرد گفت:
«موقت است. انتقالشان میدهیم.»
کنار جنازهها نشستم. مویه کردم: «بمیرم برای دل مادرهایتان. رو رو رو، برام. رو رو رو.»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔺 #توجه:
«نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
🤎 دلمُرده
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
「🍃「🌹」🍃」
❇️ مقدمهی پیــــــروزی
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روانشناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
❣ حامی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─