🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت نود و نهم او در بحرانی ترین وضعیت از ما خواست
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت صد
شاید میخواست با آن نگاه بگوید که «این دفعه باید همه رو به دمشق بیاری، حتی بچه ها رو»
چند روزی ماند و بدون اینکه از بردن ما به سوریه حرفی به میان بیاورد، برگشت.
سال ۱۳۹۲، از سوریه به عراق رفت و خودش را به راهپیمایی اربعین رساند. چند نفری که او را دیده بودند، برای پسرها گفته بودند که:« حاج آقا، با یکی دو نفر از دوستانش بدون محافظ، در مسیر نجف - کربلا پیاده روی میکرد.»
مراسم اربعین که تمام شد به تهران آمد. ما از وضعیت سوریه میپرسیدم و او
از حماسه باشکوه راهپیمایی روز اربعین تعریف میکرد. سارا پرسید:« یعنی نمی تونستیم یکی از اون چند میلیون زائر اربعین باشیم؟! چرا ما رو نبردی؟» و از حسین جواب شنید که:« میبرمتون پیش خود خانم حضرت زینب کبری زیارت. آماده اید؟» همه اعضای خانواده آماده بودیم اما وهب و مهدی بخاطر محدویت کاری، علی رغم اشتیاقشان، مجبور شدند بمانند و قرار شد زهرا، امین، سارا و من آماده سفر شویم.
با وجود آن سفر پر مخاطره قبلی از شوق زیارت در پوست خود نمی گنجیدیم. با تجربه ای که داشتیم، خیلی بار و توشه نبستیم. پیش از سفر وسایل مان را جمع و جور کردیم و کارهایمان را راس وریس. موعد سفر رسید و با حسین عازم فرودگاه امام خمینی شدیم. توی سالن خروجی پرواز تهران _دمشق، به غیر از ما خانواده های زیادی بودند. تقریباً همۀ مردانشان با حسین احوال پرسی میکردند بهش گفتم:« سه سال پیش که برای اولین بار می اومدیم دمشق، توی پرواز به غیر از من و سارا و زهرا، هیچ خانمی نبود. حالا این خانوادهها، زائرن یا مدافع حرم؟»
حسین یادش آمد که به حرف گذشته خودش که گفته بود:« حرم مدافع میخواد» اشاره میکنم. گفت:« نمیگم تا خودت از نزدیک ببینی.»
سوار هواپیما شدیم، به غیر از ما ایرانیها، خانواده هایی از سایر کشورهای اسلامی بودند که حدس زدم، برای زیارت میروند. شاید این حضور، حاکی از تغییر شرايط سوریه نسبت به گذشته بود.
هواپیما دم غروب از باند فرودگاه برخاست. سارا و زهرا و امین کنار هم بودند و من و حسین کنار هم. حالا هیچکدام از سؤالاتی که سه سال قبل از رفتن به سوریه در ذهن داشتم، فکرم را مشغول نمیکرد. خوشحال بودم که سه سال صبوری کردم. و کنار حسینم و در شرایطی به سوریه میروم که اوضاع با تلاشهای حسین و دوستانش، که یکی از هزاران آن را نمیدانم، به نفع جبهه مقاومت عوض شده است. در سفر از زبان همسر یکی از فرماندهانی که شوهرش با حسین در ارتباط بود، شنیدم که گفت:« آقای همدانی، ۱۵۰ هزار نیروی داوطلب مردمی را طی سه سال سازماندهی کرده و آموزش داده. چند قرارگاه عملیاتی تشکیل داده و حتی پای مدافعان حرم از افغانستان و پاکستان و عراق را به سوریه باز کرده است.»
بی آنکه بگویم که میدانم وضعیت سوریه رو به تثبیت و آرامش است، پرسیدم:« کمی از اوضاع سوریه بگو.»
یک کلمه گفت:« خوبه.»
پرسیدم:« اگه خوبه ما میریم چکار؟ مگه نگفتی، حرم مدافع میخواد، نه زائر؟»
سری به علامت تائید تکان داد و گفت:« حالا هم میگم که مدافع میخواد اما وضع خوبه.»
- مثلاً چطور؟
- سه سال پیش که شما اومدید، ۷۰ درصد کشور به دست مسلحین و تکفیری ها افتاده بود اما الآن كاملاً برعكسه، یعنی فقط ۳۰ درصد خاک سوریه دست اوناست. از این جهت میگم خوبه. الآن فقط ما و حزب الله لبنان از حرم دفاع نمیکنیم، جوانان افغانی، پاکستانی و حتی عراقی می آن، با اینکه خود عراقی ها با همین تکفیریها توی عراق درگیرن.
از دهنم پرید و ناخواسته گفتم:« اینا رو گوشه و کنار شنیده ام، خدا رو شکر که زحماتت نتیجه داد. میدونم که خیلی خسته شدی و وقت بازنشستگی رسیده، فکر می کنم این سفر آخر تو به سوریه باشه، برمیگردی و بازنشسته می شی، اینطور
نیست؟»
نخواست شیرینی امیدم را تلخ کند:« یادته که گفتم از خدا خواسته ام که چهل
سال خدمت کنم؟»
گفتم:« خب آره. حساب کردم از روزهای مبارزه با حکومت طاغوت از سال ۵۶ تا جنگ تو کردستان بعد از پیروزی انقلاب و بعد ۸ سال دفاع مقدس و تا حالا، چند ماه بیشتر نمونده که بشه چهل سال.« دید که خیلی دو دوتا چار تا میکنم، شگردش را در تغییر موضوع بحث به کار برد:« راستی پروانه، خاطراتت
رو نوشتی؟»
- آره از کودکی تا سال ۹۰ رو نوشتم؛ تا همون روزی که با زهرا و سارا از دمشق به تهران برگشتیم.
نمیخوای با این سفر تکمیلش کنی؟
با شگرد خودش پاسخ را پیچاندم:« شاید توی این سفر رفتیم و قسمتمون
شهادت شد و کار به نوشتن نرسید.»
با خونسردی گفت:« ان شاء الله.»
زمان خیلی زود گذشت و میهماندار از طریق بلندگو، اعلام کرد که آماده نشستن در فرودگاه دمشق هستیم.
شب بود حتی چراغهای روی بال هواپیما که چشمک می.زد، خاموش شدند. هر چه از پنجره هواپیما به زمین نگاه کردم، چراغی ندیدم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت صد شاید میخواست با آن نگاه بگوید که «این دفعه
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت صد و یکم
هواپیما به زمین نزدیک شد و یک آن ردیف چراغهای باند فرودگاه خاموش و روشن شد تا خلبان باند را ببیند. دقایقی بعد هواپیما به زمین نشست.
با تعجب از حسین پرسیدم:« شما که گفتی وضعیت بهتر شده؟!»
گفت:« خلبان هواپیما رو چراغ خاموش نشوند، چون میدونه خانم پروانه چراغ نوروزی تو هواپیماست، تکفیریا هم میدونند، خانم چراغ نوروزی اومده که شهادت قسمتش بشه، مجهز شدن به ضد هوایی.»
هر دو خندیدیم. دستم آمد که تکفیری ها اگر چه در جنگ زمینی کم آورده اند ولی امکانات پیشرفتهای دستشان رسیده است.
وارد سالن ترانزیت شدیم و باز چهرۀ نجیب ابوحاتم، آن جوان پرانرژی و همراه همیشگی حسین را دیدم که منتظرمان بود. زائرین و مسافرین که کم نبودند، در کمال آرامش، سوار اتوبوسها و سواریها شدند و بدون اینکه خطری تهدیدشان کند، به طرف دمشق حرکت کردند.
از سروصدای تیر وتیربار وشلیک تانک و توپ - برخلاف دفعه قبل - خبری نبود. جاده فرودگاه از تیررس تکفیریها در امان بود و ما خوشحال از این وضعیت، به اطراف جاده و خانه هایی که چراغ هایشان در دوردستها روشن بود، نگاه میکردیم تا به دمشق رسیدیم و به خانه ای که ابوحاتم از پیش برایمان تهیه کرده بود رسیدیم. تیرهای شکسته و افتاده برق، سرپا شده بودند و شهر از یک وضعیت جنگی به یک محیط آرام برای زندگی تغییر چهره داده بود. هنوز داخل
خانه مستقر نشده بودیم که حسین با ابوحاتم رفتند دنبال کارشان.
با کمک امین و سارا و زهرا وسایل را چیدیم. زهرا و سارا یاد گذشته کردند که «سه سال پیش وقتی اومدیم. توی خونه زندانی بودیم اما حالا شب هم میشه رفت
بیرون .»
آن شب، راحت و بی دغدغه تیر و انفجار، خوابیدیم و بعد از نماز ابوحاتم طبق قرار، آمد سراغمان و به زینبیه رفتیم. زهرا و سارا دیگر سر سمت چپ نشستن دعوا نمیکردند. هر دو طرف جاده منتهی به زینبیه اَمن بود. نزدیک حرم تابلوی بزرگی که نشانگر حریم حرم بود، چشم نوازی میکرد. ابوحاتم و امین هم گرم تعریف بودند و میشنیدم که ابوحاتم میگفت:« بسیاری از مردم آواره، به خانه هایشان برگشته اند. جنگ به اطراف شهر حلب و جاده ها و شهرکهای منتهی به مرز ترکیه رفته است.» ابوحاتم این تغییر شرایط و پیروزی جبهه مقاومت را بیشتر مرهون تلاش و برنامه ریزی و هدایت به قول خودش «ابووهب» میدانست.
وارد محوطه بیرونی حرم شدیم. دیوار محقر و سوراخ سوراخ بیرونی حرم، بازسازی شده بود و نزدیک صحن، مسیر زنها و مردها جدا میشد و مأموران تفتیش که قبلاً بدون روسری و با موی باز، بازدید بدنی میکردند حالا روسری و چادر پوشیده بودند همانها که حسین به شوخی اسمشان را گذاشته بود؛ واحد بسیج خواهران
حرم.
به محوطه داخلی آستانه نزدیک شدیم. مردم میان شبکه های ضریح، دست توسل انداخته بودند و مرقد حضرت زینب مثل نگین میان حلقه انبوه جمعیت پنهان بود. احساس غرور و شعف، با هم در جانم نشست.
آیا این همان حرم بیزائر غریبی بود که سه سال پیش دیده بودیم؟!
مدتی با خواندن دعا و زیارت نامه و نماز مستحبی مشغول شدیم تا ظهر شد. روز جمعه بود و صف نماز جمعه، خیلی زود مرتب شد. نماز جمعه ده، پانزده نفری قبل، به حدی شلوغ شده بود. که مردم تمام محوطه بیرونی صحن را پر کرده بودند. منتظر بودم، مفتی اهل تسنن که سه سال پیش نماز جمعه میخواند، بیاید. همان روحانی سنی که بالای منبر از مناقب حضرت زهرا ها سخن گفت و همه شیعیان، شیفته اش بودند. اما به جای او، روحانی سنی دیگری آمد. پرسیدم:« امام جمعۀ قبلی کجاست؟» گفتند:« تکفیریها به جرم ارادت به اهل بیت، شهیدش کردند.»
بعد از زیارت و نماز جمعه، سری به بازار زدیم. کرکره های پایین، و راسته بازارهای تعطیل، باز و پر رونق بودند. برای من شیرین تر از بازگشت زندگی و کار میان مردم، تغییر نگاه آنها به ما ایرانیها بود. عده ای از مردم کوچه و بازار قبلاً حضور مستشاران ایرانی را از نوع دخالت یک کشور بیگانه به امور داخلی کشورشان میدانستند. نگاهشان، عصبی و بغض آلود بود. ولی حالا پس از سه سال، عکس حضرت آقا و سید حسن نصرالله در هر مغازه ای، حاکی از ارادت عمیق و شناخت دقیق همه مردم به نقش تعیین کننده ایران در بازگشت آرامش و امنیت به سوریه بود.
آن قدر با جغرافیای شهر دمشق آشنا بودیم که نیازی به راهنمایی ابوحاتم نبود. خودمان هر بار به سمتی میرفتیم. به پستهای ایست و بازرسی که میرسیدیم، امین به مأموران سوری میگفت:« خانواده ابووهب هستیم.» عکس العمل مأموران این پستها هم در نوع خودش جالب بود. تا اسم «ابووهب» می آمد به علامت احترام و البته قبول، خبردار می ایستادند و همراه با لبخندی که حاکی از الفت و ارادتشان بود، دست روی چشمانشان میگذاشتند و به عربی می می گفتند:«
عَلى عَينى.»
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🔴دادستان کل کشور: بدحجابی باید در کشور جمع شود
🔸محمد موحد، دادستان کل کشور:
امروزه با معضلی به نام «بدحجابی» در کشور مواجه هستیم که خود یک بیماری است. «بدحجابی» باید در کشور جمع شود، ارزش انسان، به حیا و عفت اجتماعی اوست.
🔸در غرب و کشورهای اروپایی نیز در امر حجاب محدویت قائل هستند و اینطور نیست که هرکسی با هر لباسی بخواهد در بیرون تردد کند، در صورت بروز چنین وضعیتی جریمه اعمال میشود.
🔸همه باید در کشور دست به دست هم دهیم تا بیماری «بدحجابی» درمان شود، برای کسانی که از این موضوع تمرد و به قانون و پلیس دهن کجی می کنند، باید پرونده تشکیل شود.
🔸افرادی باید به طور دقیق شناسایی شوند، در این زمنیه پیامکهای متعددی ارسال میشود که از همکاری عموم مردم حکایت دارد.
🔸برای «بدحجابان» پرونده تشکیل و دستگاه قضایی نیز اقدامات لازم خود را انجام میدهد، سلامت امنیتی و اعتقادی نیز اهمیت بسزایی دارد و نظام اسلامی به دنبال این است که جامعه سالم باشد و به سمت رستگاری پیش برود.
@saghebin
🌷امام صادق علیه السلام:
سنگین ترین عملی که روز قیامت در ترازوی [اعمال] گذاشته می شود، صلوات بر «محمد و اهل بیت» ایشان است.
📗وسائل الشیعة ج۷ ص۱۹۷
@saghebin
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر #شب_جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور #امام_زمان (عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که در ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم.
هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا حدود ۳۹۸ نفر شرکت کردند و حدود ۱۷۶ هزار صلوات فرستاده شد.
طبق بیانات بزرگان دین ، #صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد.
ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثوابها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهرهمند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم.
برای شرکت در این ختم صلوات، روی لینک زیر کلیک کرده و گزینه ثبت را بزنید سپس تعداد صلواتی که تمایل دارید بفرستید را وارد کنید و سپس روی ثبت کلیک کنید تا ثبت شود.
https://EitaaBot.ir/counter/73br0
@saghebin
🌷 امام کاظم علیه السلام:
خداوند در زمین بندگانی دارد که برای
برآوردن نیازهای مردم می کوشند؛
اینان ایمنی یافتگان روز قیامت اند.
📗کافی، ج۲، ص۱۹۷
@saghebin
❓چگونه شهید شویم؟!
👤استاد ماندگاری:
به این جملات به خوبی دقت کنید:
👈شهادت بالاترین مدال آسمانی برای اهل زمین است.
👈شهادت مزد و پاداش زندگی مجاهدانه است.
🔸اگر کسی اهل مجاهدت در انواع جهاد باشد، مزد و پاداش او شهادت در راه خداست.
🔸 کسی که میخواهد شهید شود، چه مرد و چه زن، مسیرش فقط و فقط از جبهه و جنگ و تیر و ترکش نمیگذرد. جنگ نظامی برای همه و در همه زمانها و مکانها نیست بلکه اگر او در طول عمر، زندگیای مجاهدانه داشته باشد (جهاد اکبر و جهاد کبیر)، شهادت خود به استقبال او میآید.
🔸 همان گونه که در مورد شهید صیاد شیرازی، شهید احمدی روشن، شهید رضایی نژاد و بسیاری دیگر از شهدا اتفاق افتاد.
🔸 بنابراین نیاز نیست عاشقان شهادت با اصرار فراوان، راه رفتن به سوریه را برای رسیدن به شهادت، بیازمایند. (البته حضور به قدر کفاف نیاز است) شهادت مقامی است که اولیای خدا به آن میرسند و ممکن است کسی در بستر بمیرد ولی به مقام شهادت رسیده باشد.
🔸 به روایتی زیبا در این زمینه اشاره میکنیم:
امام صادق علیه السلام فرمودند: نیست هیچ مانعی وحشتناک تر و هیچ مقامی تیرهتر، میان بنده و پروردگار، از نفس امّاره و خواهشهای او؛ یعنی: این دو چیز بیشتر از همه، بنده را از خدا دور میکنند و قلع و قمع این دو ، میسّر نیست مگر به پناه بردن به پروردگار و عجز و استغاثه به او نمودن و همراه شدن با گرسنگی و تشنگی و سحرخیزی را مواظبت نمودن. پس اگر در حین این نبرد و جهاد با نفس، موت به او رسید و دعوت حقّ را اجابت نمود، پاداش و اجر گرفته و ثوابش برابر ثواب شهید است و در قیامت با شهدا محشور میشود و اگر زیست و به همین حال ماند و انحرافی در او راه نیافت، عاقبت او رضوان اکبر است که رضای الهی باشد.» [مصباح الشریعه، ص:۱۶۹]
📗گزیدهای از کتاب سوژههای سخن۱۰ (سبک زندگی مجاهدانه) استاد ماندگاری
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برام هیچ ترسی شبیه تو نیست...😅
نماهنگ عالی از دردای دل نتانیاهو👌
تمام قلب من پر از غمه یه بسته پوشکم برای من کمه😅
#اسرائیل
#ایران
💙@Tahora_yazd
عصر جدید 32 - اتصالات مغز ماشین.mp3
8.9M
🌟مجموعه سخنرانی های نظم جدید جهان
عنوان : اتصالات مغز ماشین (32)
🎙میلاد نورپور
#نظم_جدید
┏━━━
✅@Faraghlit_ir 📖🎙
┗━━━━━━━━━━━━
🌷پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
در دوران غیبت مردمی از مشرق زمین، خروج می کنند و زمینه ساز حکومت امام مهدی علیه السلام می شوند.🇮🇷✊
(کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج۲، ص۴۷۷)
🌹امام صادق علیه السلام فرمودند:
«ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلاء قرار میگیرند.»
(کافی/۱/۳۷۰/۶)
@saghebin
✅ اعمال روز هفدهم ماه ربیع الاول (امروز)
🌸 روز ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و امام جعفر صادق علیه السلام
@saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت صد و یکم هواپیما به زمین نزدیک شد و یک آن ردی
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت صد و دوم
گاهی دست به قلم میشدم و مشاهداتم را از شهری که با ریختن خون صدها جوان سوری، لبنانی، افغانی، پاکستانی، عراقی و ایرانی به آرامش رسیده بود می نوشتم. برای ما شرایط آرام و عادی بود اما حسین با همان، جنب و جوش سابق، دنبال هدایت عملیات در سایر استانهای آلوده به حضور تکفیریها و به قول خودش مسلحین بود. گاهی هم که به دیدن ما می آمد، آنقدر فکرش درگیر شرایط بود که بیشتر حرفهایش در مورد وضعیت مردم سوریه بود و جنگی که به آنان تحمیل شده.
یک روز در خلال حرف هایش تعریف کرد که:« بعضی از مناطق شعیه نشین مثل نبل و الزهرا، سالهاست که در محاصره مسلحینه. و اگه دست مسلحین به اونا برسه، حمام خون به راه میاندازن.
دو سه هفته به همین منوال گذشت. زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه دوری از اقوام و فامیل، به ویژه پسرها و نوه ها را قابل تحمل میکرد.
قرار شد شب جمعه، برای خواندن دعای کمیل برویم حرم حضرت رقیه. آنطور که حسین گفته بود، قرار بود آن شب تمام خانواده های فرماندهان ایرانی و لبنانی، برای دعای کمیل به حرم بیایند. حسین هم آمد.
شبها حرم حضرت رقیه بسته بود و باید برای ورود به حرم از در پشتی وارد می شدیم. شب غریبی بود و حس و حال عجیبی داشتم. شاید ورود از در پشت و سکوت مرموز اطراف حرم، این حس سؤال برانگیز را به من داده بود و با خودم میگفتم که مگر هنوز حرم و اطراف آن ناامن است؟!
آن شب از میان محله های قدیمی، متراکم و تودرتو گذشتیم. عجله همراه با شوق زیارت، دلشوره تجربه نشده ای را توی دلم انداخته بود اما به محض ورود به حرم و دیدن محفل صمیمی ایرانیان، آرامشی دلنشین بر جانم حاکم شد. فکر میکردی نشستهای توی حیاط حرم شاه عبدالعظیم و دعای کمیل را میشنوی. این فقط
احساس من نبود و حال بکایی که بر این جمع حاکم بود، این را نشان میداد.
پایم درد میکرد و ناچار بودم روی صندلی بنشینم. صندلی را کنار پنجره ای گذاشتم که رو به کوچه ی پشت حرم باز میشد. مداح دعا را شروع کرد، به
اواسط دعا که رسید به رسم خودمان و به فارسی، شروع کرد به روضه خواندن، حال عجیبی کل مراسم را گرفته بود و جماعت غرق در اشک و سوز بودند که ناگهان صدای شلیک چند تیر در فضا پیچید، حواسها پرت شد و آن حال هم از بین رفت اما مداح باز هم ادامه داد. کم کم سروصدای تیراندازی بیشتر و بیشتر شد، از کنار پنجره رد تیرها را میدیدم که توی تاریکی خط سرخی می انداختند. همهمه ای توی جمع افتاد و مداح هم ناچار شد تا دعا را قطع کند.
بیشتر خانم ها که تا این لحظه به رسم خودمان و برخلاف عرف مراسم سوری، جدا از مردها و در گوشه ای دیگر نشسته بودند به طرف مردانشان دویدند. یاد حرفی که توی هواپیما به حسین زده بودم افتادم که «خدا رو چه دیدی. شاید این بار توی سوریه قسمتمون شد و با هم شهید شدیم.»
همهمه و سروصدا جای ذکر و دعا را گرفته بود اما من بی خیال به محل درگیری نگاه میکردم که زهرا با نگرانی و التماس گفت:« مامان تو رو خدا، بیا پایین بنشین.»
خیلی آرام بودم. درست مثل آرامش دخترانم در آن روز درگیری سه سال پیش در كَفَر شوسه که توی محاصره مسلحین بودیم. با خودم فکر میکردم که چه سعادتی بالاتر از اینکه داخل حرم حضرت رقیه در کنار حسین و دخترانم به شهادت برسم.
به تدریج صدای تیراندازیها کم شد. حسین و چند نفر دیگر که ظاهراً در حین دعا، طوری که کسی متوجه نشود خودشان را به محل درگیری رسانده بودند لحظاتی بعد وارد حرم شدند. یک مرتبه همه به سمت آنها حرکت کردند، تقریباً همه منتظر شنیدن خبرهایی بودند که طبیعتا حسین و دوستانش باید میداشتند. عده ای به بقیه علی الخصوص خانمها روحیه میدادند و عده ای با هیجان آمیخته با ترس میپرسیدند:« میشه از حرم خارج شیم؟» خادمان حرم زودتر به حرف آمدند و گفتند:« چیز مهمی نیست، یه تیراندازی عادی جلو یکی از پستهای بازرسی، پشت حرم بود. یکی دو نفر اسلحه داشتند با نگهبانها درگیر شدن. اتفاقی نیفتاد و کسی آسیب ندید.»
انتظار داشتم که مداح بنشیند و دعا را تمام کند اما چند تا «امن یجیب» خواند و سر و ته مراسم را به هم آورد.
وقتی برمیگشتیم. زهرا به حسین گفت:« بابا! بیشتر خانمها ترسیدند، منم ترسیدم. فقط مامان نشسته بود کنار پنجره و نمیترسید.
حسین خوشش آمد و با احساسی آمیخته با غرور گفت:« سالار اگه بترسه که دیگه سالار نیست.»
نزدیک یک ماه در سوریه بودیم. با حسین آمدیم و با حسین برگشتیم. سفری که خستگی چند سال دوری حسین را با دعا و زیارت از تنمان ریخت.
حسین کارش را در سوریه به فرمانده دیگری تحویل داد و به ایران آمد. برایم قابل پیش بینی بود که از تجربه او درجهت استمرار حرکت مقاومت استفاده کنند. فرمانده کل سپاه مسئولیت راه اندازی قرارگاه تازه ای را به او واگذار کرد تا جبههی مقاومت بیش از گذشته تقویت شود.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت صد و دوم گاهی دست به قلم میشدم و مشاهداتم را
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت صد و سوم
در کنار این کار پرتحرک، خادم حرم امام رضا هم شد. انگار خدمت پنهان او در یک گوشه از حرم امام رضا، مایه آرام دل دور شدۀ او از حرم حضرت زینب بود. بی سروصدا دو هفته یکبار به مشهد می رفت و میآمد. چند باری هم به سوریه رفت.
یک روز وقتی از مشهد، برگشت گفت:« پروانه. نوکری حرم آقا امام رضا، یه لذت معنوی داره که دنیا رو از تن آدم میتکونه.»
گفتم:« شما که دنیا روسه طلاقه کردی.»
خندید:« حداقل شما میدونی که هنوز دلم یه جاهایی گیره.»
زیر و بم روح و جانم را بهتر از خودم میشناخت. چیزی گفت که حرف دلش بود و مجبور به سکوتم کرد. حتی سؤالی که فکرم را مشغول کرده بود را از ذهنم بیرون کشید:« میخوای بپرسی که بعد از تشکیل دفاع وطنی سوریه چه نیازی به سازماندهی نیرو تو ایرانه؟»
و خودش جواب داد:« دشمنان بیرون مرزها بیکار ننشستهان. همه جوره اومدن پشت سر مسلحین و تکفیری ها. با سلاح، پول، امکانات و حتی نیروی انسانی، دیروز در سوریه، امروز تو عراق و شاید فردا بخوان نزدیک مرزهای ما شیطنت کنن. آمادگی مردمی یعنی تضمین امنیت، پیش از وقوع بحران و جنگ.»
پرسیدم:« کاری هس که منم بتونم کمک کنم؟»
گفت:« آره، سرکشی به خانوادههای شهید مدافع حرم.»
انگار این پیشنهاد را از قبل آماده کرده بود. یکی دو بار از مظلومیت شهدای مدافع حرم که تعریف کرد، لابه لای صحبتهاش حرفهایی زد که سوختم. میگفت:« به خاطر یه سری محدودیتها، تعدادی از شهدای افغانی و پاکستانی توی ایران دفن میشن. شاید اونا یکی دو تا فامیل توی ایران داشته باشن. باید شما با اونا ارتباط داشته باشین، اما میتونین کارتون رو از سرکشی به خونواده شهدای ایرانی شروع کنین. این به کار اداری نیس. دولتی نیس، یه کار زینبیه.»
به حرمت نام مبارک حضرت زینب، کار سرکشی را شروع کردم. وقتی پای درددل بازماندگان شهدا می نشستم، به ژرف اندیشی حسین میرسیدم و به رسالت زینبی که او بر دوشم گذاشته بود.
بیشتر خانواده شهدا، نام حسین همدانی را از زبان شهیدشان شنیده بودند. یکیشان قبل از شهادت، تعریف کرده بود که:« کارم دیده بانی و هدایت آتش بود. دیدگاه جایی قرار داشت که اگر سرم را دو بار از یک نقطه بالا می آوردم
تک تیراندازهای تکفیری با قناصه میزدند توی سرم.
سردار همدانی وقتی به خط سرکشی میکرد، کنارمان مینشست. با آمدنش، بچه ها، روحیه میگرفتند. ترس را نمی شناخت. شجاع بود و خاکی. با ما غذا روز میخورد. توی همان خط مقدم که بیشتر ساختمانهای مسکونی بود. یک روز دیدم که نهارش را تا نصف خورد و بقیه غذایش را که برنج ساده بود توی پلاستیک ریخت و با من خداحافظی کرد. کنجکاو شدم و با دوربین دیده بانی از بالای ساختمان تا جایی که رفت، نگاهش کردم. باید از جایی عبور میکرد که زیر دید و تیر قناصه زنها بود. از آنجا هم رد شد و به جایی رسید که مرغی پا
شکسته، نشسته بود. برنج را ریخت جلوی مرغ و از همان مسیر برگشت.»
این خاطره را وقتی همسر شهید از زبان شوهرش تعریف کرد، تازه فهمیدم که یک
سینه حرف ناگفته از حسین در تک تک رزمندگان جبهه مقاومت وجود دارد.
محرم سال ۹۴، حسین طبق سنت دیرینه اش به هیئت ثار الله سپاه همدان رفت. من و بچه ها در تهران ماندیم. یکی از کسانی که در هیئت بود، چند قطعه عکس و فیلمی از حسین به ما نشان داد که لباس سیاه هیئت پوشیده و ظهر عاشورا برای مردم که بیشتر جوانان بودند، سخنرانی و مداحی میکند و مثل یک طفل یتیم و بی پناه، با صدای بلند گریه میکند و به پهنای صورتش اشک میریزد. وقتی به تهران آمد، خودش از حال خوشی که در محرم امسال داشت تعریف کرد و از اینکه برای اولین بار مداحی کرده بود، گفت. و من نگفتم که فیلم و عکس این مداحی را دیده ام. پرسیدم:« توی هیئت چی خوندی؟» گفت:« روضه که بلد نبودم. فقط پشت سرهم مثل میاندارها تکرار میکردم:« حسین آرام جانم، حسین روح و روانم، حسین دوای دردم، حسین دورت
بگردم.»
هر دو با ته مایه ای از شوخی با هم حرف میزدیم. خندیدم و گفتم:« حسین به قول بچههای جبهه، بدجوری نور بالا میزنی.»
گفت:« ناقلا، حالا که از سوریه اومدم و از معرکه دور شدم داری از این حرفا می زنی؟!»
گفتم:« نه، واقعاً میگم یه جور دیگه ای شدی.»
گفت:« یه مأموریت ناتمام دارم که باید تمامش کنم.»
نباید عیان حرف دلم را میزدم، فکر کردم که آمادگی ام را دیده و میخواهد به سوریه برگردد. زانوهایم سست شد و صدایم لرزان:« کجا؟ شما که تازه اومدی.»
فهمید که فکرم به سوریه رفته، غبار تردید را از ذهنم کنار زد:« خانوادگی میریم راهپیمایی اربعین.»
همان جمعی بودیم که دفعه قبل از فرودگاه امام به دمشق رفتیم. زهرا، سارا، حسین، من به اضافه برادر حسین، اصغرآقا و خانمش. چهار روز مانده به اربعین، سوار پرواز تهران. نجف شدیم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
یک پیجر وارداتی، چند هزار نفر رو تا نزدیکی مرگ برد!
حساب کنید اگر ایران به FATF پیوست، با اطلاعاتی که از تمام تراکنش مالی کشور به دست میآورند، چه بر سر اقتصاد و راههای دور زدن تحریم میآید!
پن: اسرائیل جزو اعضای قضایی این سازمان است!
@saghebin
♦️اسراییل به تنهایی توان لازم برای عملیات اخیر در لبنان را ندارد
🔹برخی تحلیلگران معتقدند در عملیات اخیر در لبنان، توانی فراتر از توان اطلاعاتی و عملیاتی اسراییل به کار گرفته شده و به نظر میرسد برخلاف انکار آمریکاییها، این عملیات با مشارکت و پشتیبانی فنی و اطلاعاتی آنها انجام شده باشد.
🔹براساس این تحلیلها، صهیونیستها پس از شکستهای پیدرپی در موضوع جنگ غزه و عدم تحقق اهداف اعلامی در این جنگ از جمله اشغال کامل غزه و نابودی مقاومت اسلامی فلسطین حماس، دچار فروپاشی ساختاری در این رژیم جعلی شدهاند و برای بازسازی خود، نیازمند کسب دستاوردهای کاذب و نمایشی هستند.
🔹بنابر این تحلیلها، برخلاف عملیات روانی رسانههای عبری، اسراییل به تنهایی توان اجرای چنین عملیاتی را ندارد و آمریکاییها با هدف احیای ساختاری رژیم صهیونسیتی و به تأخیر انداختن فروپاشی درونی آن، توان اطلاعاتی و فنی خود را در اختیار اسراییل قرار دادهاند.
@saghebin
با موجوداتی طرفیم که نه به خدا اعتقادی دارن نه به انسانیت و آزادگی!
دلم برای رئیسی سوخت...
@saghebin
◽️سردار سلامی: بزودی رژیم صهیونیستی طعم تلخ انتقام و پاسخ جبهه مقاومت را خواهد چشید.
سردار سلامی:ما ضربات سختی به آنها وارد خواهیم کرد. بزودی این موجود قاتل نابود خواهد شد. این بشارت را به مردم و نیروهای مقاومت می دهیم که آماج ضربات ما در پیش است.
◽️شورای نگهبان لایحه عفاف و حجاب را تایید کرد
رئیس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس گفت: لایحه عفاف و حجاب توسط شورای نگهبان تایید شده است.
◽️جریمۀ ۷۰۰ هزار تومانی برای پوشش پلاک موتور
جانشین پلیسراهور تهران: افرادی که پلاک موتورشان را میپوشانند ۷۰۰ هزار تومان جریمه میشوند. موتورسیکلتی هم که اصلا پلاک نداشته باشد، علاوه بر جریمه به پارکینگ منتقل میشود.
@saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مرور تصویری بیانات رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام، سفرای کشورهای اسلامی و میهمانان کنفرانس وحدت. ۱۴۰۳/۶/۳۱
@saghebin
14030631_46139_64k.mp3
10.93M
🔊 صوت کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار مسئولان نظام، سفرای کشورهای اسلامی و مهمانان کنفرانس وحدت. ۱۴۰۳/۶/۳۱
@saghebin
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟معرفی مجموعه سخنرانی های فاراقلیط
📍مجموعه سخنرانی : فرهنگ کره ای
🎙میلاد نورپور
#معرفی_کانال
┏━━━
✅@Faraghlit_ir 📖🎙
┗━━━━━━━━━━━━
📍لیست مباحث فرهنگ کُره ای 👇
● فرهنگ کُره ای 1
● فرهنگ کُره ای 2
● فرهنگ کُره ای 3
● فرهنگ کُره ای 4
● فرهنگ کُره ای 5
● فرهنگ کُره ای 6
● فرهنگ کُره ای 7
● فرهنگ کُره ای 8
● فرهنگ کُره ای 9
● فرهنگ کُره ای 10
این لیست به روز رسانی میشود...
┏━━━
✅@Faraghlit_ir 📖🎙
┗━━━━━━━━━━━━