🌷 فرازی از وصیت نامه شهید اسماعیل پادگان:به برادرانم توصیه میکنم که نماز و احکام دینی اسلام را فراموش ننمایند و راه شهدأو انقلاب خونبار مان را تداوم بخشند و توای خواهر هرگز سنگر حجاب را ترک مکن و در تمام امور زندگی فاطمه (ع) را الگوی راه خود قرارده .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار اسماعیل پادگان قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار اسماعیل پادگان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
360.mp3
1.74M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار اسماعیل پادگان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
تنها تویی که نسبت به کسی که می خواندت #مهربانی و نسبت به کسی که صدایت می زند #جواب دهنده ای.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
◾ #کینه
🔻 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنِ أَطْرَحَ اَلْحِقْدَ اِسْتَرَاحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ.
🔻 امام على عليه السلام فرمود : آن كه كينه را كنار بگذارد ، قلب و ذهنش آرامش مى يابد.
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۶۲۴ ,حدیث 8584
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید ایوب پورخوش سعادت:ای برادران و ای خواهران ؛
شما را به اخلاص در عمل و صبر و استقامت در طاعت و شکر نعمت سفارش می کنم. خدا را دوست بدارید. با عشق به لقاء او زندگی کنید. به رحمتش امیدوار باشید . از رشته پیوند با درگاه الهی یعنی ائمه معصومین علیهم السلام یک لحظه غافل نباشید، که هر چه داریم بواسطه فیض وجود آنان است.
خود را وقف انقلاب اسلامی کنید و آماده سربازی در هر یک از سنگرهای خالی این انقلاب باشید.
جنگ را در سرلوحه برنامه های زندگیتان قرار دهید.
کینة دشمنان اسلام را در کنار حب الهی در دل خود بپرورانید.
یک لحظه از امام عزیزمان که عزت بخش مسلمین است ، غافل نباشید. او را چون گوهری در میان صدف های میلیونی خود بگیرید و در اجرای اوامرش یک لحظه درنگ ننمائید. وجود او در بین شما امتحان بزرگی است که خداوند از شما بعمل آورده است،سعی کنید از این امتحان سربلند بیرون آئید.
عزیزان دانش آموز را به بلند همتی و تلاش بی وقفه در جهت خودسازی علمی، اخلاقی و اجتماعی سفارش می کنم. شما باید پیام رسان آرمان شهیدان برای تمامی تشنگان روی زمین باشید. باید بار غم همه مستضعفان را بر دوش خود احساس کنید. بازوی اسلام و انقلاب اسلامی و رهبر عزیزمان باشید.
از مسئولین عزیز نظام جمهوری اسلامی عاجزانه خواستارم که در کنار همه مشکلات به مسائل نسل جوان اهمیت بیشتری بدهند، اینها سرمایه های آینده کشور و نهضت جهانی اسلام هستند. سعی کنید امانتدار خوبی برای سربازان امام زمان(عج) باشید.
ای امت حزب ا… با وحدت خود مشت محکمی بر دهان توطئه گران چپ و راست بزنید و در مقابله با دسیسه های دنیا گرانه شیاطین، به سیرة «هیهات منّاالذلّه » امامانمان عمل نمائید. (که می نمائید.)
در صحنه حضور داشته و همواره یا ور صدیق اماممان باشید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار ایوب پورخوش سعادت قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار ایوب پورخوش سعادت قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
361.mp3
1.71M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار ایوب پورخوش سعادت قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
🕌 #امامزاده
کنار ماشین شاسی بلند حاج فیروزیان ایستاد. نیمرخ چاق و پف کرده او را مثل تابلویی هنری کاوید تا تصمیمش را کشف کند. صورتش خبر از هیچ چیز نمی داد. حاجی به سبیل هایش دست کشید و از گوشه چشم بادامیش به احمد نگاه کرد:" دویست میلیونش رو من بدم، بقیشو از کجا جور می کنی؟ پونصد میلیونه! چه کاریه که می خوای جا و مکان درست کنی برای اینکه خانما تبلیغ دین یاد بگیرن. همون آقایون برن منبر و تبلیغ بسه."
ابروهای صاف احمد آویزان شد:" حاجی تا کی روحانی مرد بفرستم دبیرستان دخترونه. این کار، کار خانماست."
حاجی دست روی دنده ماشینش گذاشت:" باشه بقیشو جور کن. من دویست میلیون میدم. بیشتر از اینم نمی تونم کمک کنم. یا علی."
عبایش از شانه اش افتاد. به رد تایرهای ماشین حاجی خیره شد:" بقیشو از کجا جور کنم به صد نفر رو انداختم که رسیدم به تو."
صدای جوانی را شنید:" حاج آقا! خدا بد نده."احمد به لب های تابناگوش بازش نگاه کرد و هیچ نگفت. عبایش را صاف کرد و راه افتاد. چشم هایش سوخت. قطره اشکی بدون اجازه اش غلتید و میان ریش هایش گم شد. تند تند بینی اش را بالا کشید و به گوشه چشم هایش دست کشید. مناره های آبی امامزاده پیش چشمش به او چشمک زدند. مسیرش را به سمت امامزاده کج کرد. کاشی های پر نقش و نگار امامزاده و آینه کاری های سقفش لحظه ای همه چیز را از یادش برد. وارد حرم شد و به پنجره مشبکی ضریح چنگ انداخت. چشمانش را بست:" خار شدن ناراحتم نمی کنه خدا؛ نذار کسایی که چشم امیدشون به منه ناامید بشن."
زنگ گوشی احمد را از تصوراتش بیرون کشید. صدای خانم فرهادی در گوشش پیچید:" حاج آقا مستخدم مدرسه میگه هماهنگ نشده باهاش. در رو رومون بست. هر چی در زدیم، محل نذاشت. بعضی خانما رفتن، چند نفری که موندن رو آوردم خونه خودم ولی جلسه بعد با این جمعیت کجا بریم؟ خونه هم مکان آموزش نیس. "
احمد انگشتانش را میان پنجره نقره ای محکم تر کرد:"خودتون فعلا مدیریت کنین. چند دسته بشین و برید خونه خانم هایی که خونوادشون مشکلی با حضور خانم ها ندارن تا ببینم چی کار می تونم بکنم. به خانما بگو اگه خیّر میشناسن، معرفی کنن."
گوشی راقطع کرد. سرش را به ضریح چسباند:" میدونی که خسته نمیشم. ایرادی نداره به خاطر دخترای مملکتم بازم میرم و خواهش و تمنای پول می کنم." به کاشی های زرد و آبی پر نقش و نگار امامزاده تکیه داد. به چراغ سبز داخل ضریح خیره شد. آقایی صدایش کرد:" حاج آقا سلام. خداقوت."
حوصله هیچ بنی بشری را نداشت؛ اما سلامش را بی پاسخ نگذاشت. بلند شد تا برود. مرد دوباره صدایش کرد:" کجا حاجی، کارت دارم."
احمد سرش را پایین انداخت و کمی خمیده ایستاد. گفت:" بفرمایید." منتظر ماند تا مرد سؤالش را بپرسد. صدایی از مرد نشنید. سرش را بلند کرد. مرد پاکتی به دستش داد و گفت:" هر جا خواستی خرجش کن، نذر سلامتی پسرمه. خداحافظ." مرد لنگ لنگان از احمد دور شد. احمد پاکت را در جیبش گذاشت. به سمت خانه راه افتاد. دست در جیبش کرد تا کلید را در بیاورد، دستش به پاکت خورد. تصمیم گرفت پاکت را خالی کند و از شر بزرگی اش راحت شود. تنها برگه ای درون پاکت بود. روی برگه را نگاه کرد. اشک هایش جاری شد. صفرها را شمرد، باورش نمی شد. دو، سه بار شمرد. سیصد میلیون بود، درست همان مقداری که لازم داشت. اشک و لبخندش با هم همراه شدند.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
آلودگی #شک و دو دلی در تقدیرت را از #دل ما #پاک کن و ما را به #یقین مخلصان برسان. این #جایگاه ، جایگاه #پناه آورنده به تو و این #محل ، محل اعتراف کننده به #گناه در #پیشگاه توست؛ پس باید احسانت از من #تنگی نکند که شامل حالم نشود و #گذشت از من #کوتاه نیاید که مرا فرا نگیرد و #زیانکار ترین بندگانت و #ناامید ترین آرزومندانی که به درگاهت آمده اند نباشم ، مرا بیامرز همانا تو #بهترین آمرزندگانی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #زیبایی_گفتار
🔹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : جَودَةُ الكَلامِ فِي الاِختِصارِ.
🔹 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:زيبايى گفتار، در كوتاه بودن آن است.
📚 المواعظ العدديّه صفحه 55؛ نثر اللآلي , جلد۱ , صفحه۶۰
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علی آثاری:۱ـ از تمامی مسلمین می خواهم تحت لوای پرچم اسلام و قرآن با هم ید واحد بوده تا در سایه آن مقدمات ظهور حضرت مهدی (عج) فراهم آید .
۲ـ بر مردم مسلمان به خصوص مردم ایران واجب است تا آخرین نفس از امام امت پشتیبانی و پیروی نمایند.
۳ ـ همه مردم بدانند اگر می خواهند در دنیا و آخرت پیش خدا و خلق خدا سرفراز باشند راه پیروی از ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را در پیش گیرند که این تنها فقط تنها راه سعادت و نجات است.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی آثاری قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی آثاری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
362.mp3
2.05M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی آثاری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به آنچه #انجام داده ام #آگاه تری پس آنچه را از من #آگاهی بیامرز و مرا به قدرتت به آنچه #دوست داری برگردان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
👧 #دختر
🔸قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : نِعْمَ اَلْوَلَدُ اَلْبَنَاتُ مُلْطِفَاتٌ مُجَهِّزَاتٌ مُونِسَاتٌ مُبَارَكَاتٌ مُفَلِّيَاتٌ
🔸 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:دختران، خوب فرزندانى اند؛ با عاطفه، مددکار،یارو غمخوار، بابرکت، و پاكيزه كننده.
📚 الکافی جلد6 صفحه5
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مهدی اسماعیلی روزبهانی:تنها وصیت من این است که: تا جایی که جان در بدن دارید دنباله رو خط رهبر عزیز باشید و حرف های ایشان را در زندگی خویش سرمشق قرار دهید که او نایب بر حق امام زمان "عج" است و از ایشان فرمان می گیرد در سر نمازها و در دعاها امام عزیز را دعا کنید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مهدی اسماعیلی روزبهانی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی اسماعیلی روزبهانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
363.mp3
1.76M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی اسماعیلی روزبهانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستانک
😇 #آمرزش
بعد از یک ماه از سفر برگشت. با دیدن لباس سیاه بر تن راضیه خشکش زد. گفت: زن، من که نمردم سیاه پوشیدی. به پیر به پیغمبر اونجا هیچ راه ارتباطی نداشتن.
راضیه خودش را در آغوش فؤاد پرت کرد. هق هق گریه اش در فضای خانه پیچید. فؤاد آهسته دست روی سرش کشید و گفت: واقعاً فکر کرده بودی مُردم؟ راضیه بین گریه بریده بریده گفت: خدا ... نکنه . فؤاد دستان ظریف او را درون دست های ضمخت خود گرفت و گفت: برام تعریف کن ببینم چی شده؟
راضیه بغضش را فرو خورد. فؤاد او را کنار خود روی مبل نشاند. راضیه اشک هایش را با پشت دست های بلورینش پاک کرد: وقتی رفتی بابام مریض شد. هر چی به گوشی خودت و همکارات زنگ زدم در دسترس نبودید. تو پیام رسانا و شبکه های اجتماعیم پیامت دادم؛ اما هیچکدوم تیک دریافت نخورد.
صدای دلینگ از داخل جیب فؤاد بلند شد. دست برد درون جیب کنار کاپشنش، گوشی را بیرون آورد. پرسید: وای فای روشنه؟ راضیه سرش را تکان داد. فؤاد گوشی را باز کرد. پیام های دریافتی را دید. گفت: پیامات الان رسیدن. راضیه با بغض گفت: پس خودت دیگه بخون. فؤاد گوشی را کنار گذاشت و آرام گفت: نه می خوام دلبرم برام تعریف کنه. یه ماهه ازش دور بودم. دلم براش یه ذره شده.
راضیه سرش را پایین انداخت. بینی اش را بالا کشید: خواستم به دیدن بابام برم، ولی بهم گفته بودی از خونه بیرون نرم. کسی رو هم به خونه راه ندم. فؤاد با صلابت گفت: همه لوازم آسایش رو برات تأمین کردم تا به احدی نیاز نداشته باشی. تو این دوره زمونه آدم به خودشم نمی تونه اعتماد کنه. خب حال بابات چطوره؟
اشک از گوشه چشمان راضیه جاری شد. آب دهانش را به سختی قورت داد : بابام حالش وخیم شد. چند روز پیش مرد. دلم لک زد یه بار دیگه ببینمش. زنگ زدم به حاج آقای محل ازش پرسیدم میتونم برا مراسم دفن بابام برم. اونم گفت اگه شوهرت اجازه نداده حق نداری بری.
فؤاد سرش را پایین انداخت: شرمنده خانومم. کف دستم رو بو نکرده بودم. نمیدونستم تا من برم همچین بلاهایی سر خانومم میاد. اونوقت شمام گوش به حرف حاج آقا دادی و نرفتی؟ راضیه همراه جریان تند گریه گردنش را به سمت زمین خم کرد.
فؤاد سرش را بالا گرفت. دست زیر چانه راضیه برد. چشم در چشمان سرخ شده او انداخت. با دستان زبر و کار کشته اش اشک های او را به آرامی پاک کرد: می دونستی خدا تو و پدرت رو با این کارت آمرزیده.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh