eitaa logo
ساحل رمان
8.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
983 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
ساحل رمان
بر و بچه ساحل حواستون هست که تا عید بزرگ غدیر فقط ۵ روز باقی مونده بعد هم شنیدید که: حضرت رضا، عل
جا نمونید😉 هر کس با این نذر یه چراغ راه روشن کنه برای دیگری، که ان‌شاءالله خدا راهشو روشن کنه و‌ غم‌وغصه‌شو ببره
ساحل رمان
•• 🪐 یه چیزی تو کلمات این آدم جاریه، که هیچ‌جا نمیشه پیداش کرد! انگاری که این واژه‌ها، از یه دنیای
•• 🌏 نمی‌فهمم! این آدم چی توو وجودش داره که کلماتش از قفس زمان و مکان پر کشیده‌ان و انقدر رهان! منِ جوون با قلمش حال می‌کنم، اوی نوجوون باهاش کیف می‌کنه، اوشانِ بزرگ باهاش به وجد میاد! اگه این معجزه نیست، پس چیه!؟ 🌊 @SAHELEROMAN |
ساحل رمان
•• 🌏 نمی‌فهمم! این آدم چی توو وجودش داره که کلماتش از قفس زمان و مکان پر کشیده‌ان و انقدر رهان! منِ
•• می‌پرسن که: ... همین روزها یه چالش داریم برای حدس این شخصیت! با جایزه‌های خوب؛)🎁 حواس‌تون به کانال باشه! ••
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه رمانِ پــــــــــــُر فروش دعوت می‌کنه! • • رمان آنلاینِ [عاشق شو!] با طعم عشق و ابهام و هیجان!🤍🔥 • • به صرف رمان و عکس‌نوشت و استوری‌های خاص، میزبان شما هستیم!😌📸 با عاشق شو، ساحلی شو! https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
•• یه عیدی داره نویسنده براتون! اونم تخفیف پنجاه درصدی یکی از کتابهاشون به شما که بهترین خواننده‌هاش هستید...😌 تا کی؟ چون عید غدیر سه روزه پس تا شب جمعه. انتخاب با شماست☺️🛍
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت اول سه روز بود که جواد مدرسه می‌آمد، کنار همه بود، اما مثل همیشه نبود؛ کلاس از پر سوالیش خالی بود و حیاط بزرگ مدرسه از بازی‌گردانیش! توپ والیبال از دستش افتاده بود و این باعث تعجب دوستانش شده بود: - بازی نمی‌کنی جواد! فقط نگاه کرده بود و لب گزیده بود و حتی حالی برای جواب دادن نداشت؛ در زندگیش روزهای بد زیاد داشت اما این‌قدر وحشتناک نه! مدت‌ها بود که توانسته بود بر خودش مسلط شود و مغرورانه مدیریت کند زیر و بم زندگیش را و حالا نمی‌دانست این ماجرای غیرقابل باور وسط زندگیش چه می‌کرد؛ همین هم تمام توانش را گرفته بود که حالا حتی نمی‌توانست پاسخ درخواست نزدیک‌ترین دوستانش برای یک والیبال معمولی را بدهد! آن‌هم جوادی که همیشه وسط حیاط بزرگ مدرسه کاپیتان والیبال بود و حالا ناباورانه دیوار شده بود تکیه‌گاهش! همین حال، دوستان پایه‌اش را نگران کرده بود؛ اخم‌های آرشام را در هم کرده و ناراحت بود از بی‌پاسخ ماندن تماس‌های روز و شبش توسط جواد. سکوت را هم دست‌مایۀ علیرضای بی‌اعصاب کرده بود و وحید را به تقلا که هر بار سعی می‌کرد با گفتن جملات طنزش سکوت جواد را بشکند و جمع را به حال قبل برگرداند! مصطفی هم در برابر سوال بقیه با "نمی‌دانم" و "طوری نشده" جواب داده بود و هرچه پس و پیش کرده بود جز این نفهمیده بود که جواد تا نخواهد لب باز نمی‌کند. و سر رشتۀ این به هم ریختگیِ دوستانش او است و تا او تکیه از دیوار نگیرد اتفاق بعدی رخ نخواهد داد. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان