هدایت شده از ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوپنجم
میدانست تا خودشان نخواهند، بررسی نکنند و متوجه نشوند، سخت کاری را انجام میدهند یا سخت ترک میکنند، راحت پرسید:
- این فایدهشه؟
-چه میدونم آقا!
آره دیگه،
ما که از در و دیوار بدبختی داریم این یکی رو حیفه نداشته باشیم.
مصطفی که داشت شاخه خشک شدۀ درختی را به زحمت تکه تکه میکرد نتوانست ساکت بماند:
- فیلم و موسیقی هم که میگی حالت رو خوب میکنه.
جواد شاخه را از دست مصطفی گرفت و گفت:
- حال که با هیچی خوب نمیشه!
آرشام جواب داد:
- آدمِ و آزادیش دیگه،
بزرگترامون خودشون هرکاری هوس کردن انجام دادن،
نوبت ما که رسیده یادشون افتاده ما رو تربیت کنن،
بعضیها هم برعکسن،
خودشون نتونستن به بعضی خواستههاشون برسن ما رو کردن عروسک عقدههاشون!
نسل سوخته نکنن ما رو دیگه درخواستی نداریم!
علیرضا اما هنوز درگیر لباس خیسش بود و حال خوشش و نمیخواست با مرور هر چه که دور ریخته بود حال خوش این روزهایش را از دست بدهد،
خیره به رقص آتش گفت:
- ما دنبال خوشی و آرامشیم، آزادی اونا حرف مفته و اسیریه!
مهدوی چوبها را میان آتش گذاشت و کمی درستشان کرد تا بتواند سیبزمینیها را هم بگذارد که آرشام گفت:
- البته همون به اصطلاح آزادی هم هممون رو به فنا داد!
وحید خندید و گفت:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
دست بردم كه كشم تير غمش را از دل؛
تير ديگر زد و بردوخت دل و دست به هم...💘
.
#وصالشيرازی
@SAHELEROMAN | #شعریجات
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوششم
- شده مثل علم بهتر است یا ثروت زنگ انشاء!
آزادی بهتر است یا محدودیت!
اما آقامهدوی این خُنکی و این آتیش برای من بلال رو طلب میکنه!
اگه بلال بود تموم بود!
مصطفی با چوبی که دستش گرفته بود ذُغالها را زیرورو کرد و گفت:
- آقا ماها خواستههامون برای همین لحظه نیست، اگه هوس میکنیم حتماً قبلاً مزه چشیدیم یا تبلیغ شده و دهنمون آب افتاده و لذتش رو بردیم!
قبول دارید که یه کم سخته تَرک اون چیزی که بهش اعتیاد پیدا کردی؟
مهدوی تنها سرش را تکان داد و چیزی نگفت،
آرشام لبی جمع کرد و گفت:
- اهالی ما خیلی توی قِیدوبند نیستند،
هرچی توی خونه بوده،
توی موبایل و ماهواره بوده همون شده روال!
دیگه درست و غلط مهم نبوده و نیست!
- امکان نداره درست و غلط مهم نباشه،
اگه یه چیزی برای اهالیتون درست باشه عکسش میشه غلط!
اعتقاد همینه دیگه،
اندیشهت همون شده، اخلاقت هم روی همون رفته جلو،
مُزخرف شده!
آرشام حرف علیرضا را شنید و گفت:
- درود و بدرود!
وقتی توی بغل این تیپ فکری بزرگ میشی، خب شبیهشون میشی!
وقتی این وقتیها هست و بقیۀ وقتیهای دیگه...
توقع داری من چی بشم؟
همون میشم که شدند!
مصطفی آستینش را به زور تا روی انگشتانش پایین کشید و دسته کتری را گرفت،
از گرمای آتیش صورت عقب کشید و همانطور که استکانها را پر میکرد گفت:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان