هدایت شده از انس با صحیفه سجادیه
#صحیفه_سجادیه_صفحه_ای
#صفحه_196
دعای #سی_سه
🌹 دعای سیدالساجدین (علیه السلام )
در #استخاره و طلب خير از خداوند "
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#صحیفه_سجادیه_بصورت_بند_به_بند
#دعا_سی_سه_6
بند پایانی
دعای سیدالساجدین (ع ) در هنگام #استخاره :
🔹و اخْتِمْ لَنَا بِالَّتِى هِىَ أَحْمَدُ عَاقِبَةً، وَ أَكْرَمُ مَصِيرا، إِنَّكَ تُفِيدُ الْكَرِيمَةَ، وَ تُعْطِى الْجَسِيمَةَ، وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ، وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ🔹
🔸و سرانجام كار ما بدان كشد كه ستوده تر بود و نيكو فرجام تر كه تو نعمت بزرگ مى بخشى و عطاى سترك مى دهى و هر چه مى خواهى به جاى آرى و بر هر چيز توانايى🔸
#سی_سه
🔗کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
شرح تصویری در 6 جلسه
دعای #سی_سه
اللَّهُمَّ إِنِيِّ أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اقْضِ لِي بِالْخِيَرَة
1️⃣ https://www.aparat.com/v/0o58M?playlist=274929
2️⃣ https://www.aparat.com/v/j0qFG?playlist=274929
3️⃣ https://www.aparat.com/v/fI9Ww?playlist=274929
4️⃣ https://www.aparat.com/v/GQUEC?playlist=274929
5️⃣ https://www.aparat.com/v/eHITq?playlist=274929
6️⃣ https://www.aparat.com/v/s3cdM?playlist=274929
🔗کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
#داستان_دنباله_دار
⚫️ #داستان_رسول_ترک
#خاطره_6 ( قسمت اول )
جناب آقای حاج محمد سنقری یکی از دوستان و رفقای صمیمی و چندین ساله رسولِ ترک بوده است. او هم اکنون در بازار تهران فروشگاه پارچه فروشی دارد. حاج محمد سنقری از حدود سال 1324 تا 1339 هجری شمسی در حدود پانزده سال با رسول ترک دوستی و رفاقت داشته است. رسول ترک از چشم های حاج محمد سنقری بسیار خوشش می آمده است. خداوند چشم های حاج محمد سنقری را به گونه ای خلق کرده است که او هر چند ساعت هم که گریه کند باز هم اشکی برای ریختن دارد. بنابر این او یکی از افرادی بوده است که رسول ترک را در گریه های چند ساعته اش همراهی می کرده است.
زمانی که با حاج محمد سنقری درباره گریه های رسول ترک صحبت می کردم او در حالی که منقلب شده بود می گفت:
وقتی با حاج رسول در صبح های جمعه به جلسه روضه و عزای امام حسین علیه السلام می رفتیم، به طور معمول، جلسه ها از ساعت 5 صبح که شروع می شد بعضی مواقع تا ساعت 12 ظهر طول می کشید و ما در کنار حاج رسول تا ظهر یک سره گریه می کردیم. گریه ها و گریه انداختن های پی در پی و یک سره حاج رسول گاهی هفت هشت ساعت طول می کشید و تازه گاهی آن گریه ها تمام شدنی نبود و بعضی مواقع واقعاً ما را به زور از مجلس بیرون می کردند!
👈 ادامه دارد ...
🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
#داستان_دنباله_دار
⚫️ #داستان_رسول_ترک
#خاطره_6 ( قسمت دوم )
آقای حاج محمد سنقری می گفت: من تا قبل از سال 1331 هجری شمسی از راه گالش فروشی و این جور چیزها به کسب و کار مشغول بودم و مغازه ام در ابتدای خیابان بوذر جمهر قرار داشت. آن مغازه اجاره ای بود و من در هر ماه 155 تومان اجاره می دادم. در ضمن من از همان جوانی، آدمی عیالمند به حساب می آمدم. وظیفه مراقبت و نگهداری از مادر و مادربزرگم، دو تا از خاله هایم و خواهرم نیز بر عهده من بود. الحمدللَّه از وضعیت کسب و کارم راضی بودم و زندگی را با کم و زیادش می گذراندیم، تا اینکه در حدودهای سال 1331 چند عامل به مرور باعث شدند که اوضاع و احوال من دگرگون شود. از طرفی مقداری از سرمایه ام به خاطر ازدواج خواهرم خرج شده بود و از طرفی در کسب و کارم نیز کم آورده بودم. همچنین در همان اوضاع و احوال، شرایط و مقدّمات تشرّف به مکّه معظمه برای من مهیا شد و من هم فرصت را غنیمت شمردم و با پولی که برای من باقی مانده بود به زیارت خانه خدا مشرّف شدم. امّا از همه مهم تر و سخت تر این بود که یک روز صاحب مغازه به سراغم آمد و گفت: می خواهم اجاره مغازه را افزایش بدهم و از این به بعد اجاره این مغازه به جای 155 تومان 300 تومان خواهد بود. من به هیچ وجه نمی توانستم اجاره 300 تومانی را قبول کنم ولی هر چه مخالفت کردم و چانه زدم هیچ فایده ای نداشت و صاحب مغازه اصرار و تأکید داشت ارزش اجاره مغازه اش ماهی 300 تومان است. عاقبت من مجبور شدم مغازه را خالی کنم و آن را به صاحبش پس بدهم.
خلاصه اینکه کم کم در طول چندین ماه وضعیت مالی و معیشتی ما به هم ریخت و من بی مغازه و بیکار شدم و هیچ درآمدی نداشتم. واقعاً وضعیت آشفته ای پیدا کرده بودم و نمی دانستم چه کار باید بکنم. با آنکه تنگدستی و بیکاری خیلی آزارم می داد ولی موضوعی که بیشتر از هر چیز ناراحتم می کرد تمسخر و شماتت های بعضی از دوستان و آشنایان بود. آنها به خاطر سفر حج و پولی که صرف زیارت خانه خدا کرده بودم مرا خیلی سرزنش و شماتت می کردند.
مدّتی چرخه روزگار به این شکل گذشت و هیچ گشایش و تغییری برای ما حاصل نشد تا اینکه یکی از صبح های جمعه سال 1331 طلوع کرد و خانه ما پذیرای حاج رسول و بعضی از رفقای هیئتی گشت. آن روز نوبت به ما رسیده بود تا هیئت و جلسه روضه در خانه ما باشد و من نمی دانستم با آن وضعیت چگونه باید جلسه را برگزار کنم. آن روز یکی از روزهای برفی و سرد زمستان بود و حال و هوای آشفته ای بر خانه ما سایه افکنده بود. مشکلات و کمبودها همه اهل خانه را غمگین کرده بود. با وجود اینکه من بسیار دقّت و مواظبت می کردم تا اهل هیئت و میهمانها به هیچ وجه متوجه مشکلات و ناراحتی های ما نشوند ولی خودم نیز از درون بسیار ناراحت و دلگیر بودم. خوب در یادم هست آن روز وقتی برف می آمد من به ناچار لحاف بزرگی را برداشتم و بر روی کفش های اهل هیئت پهن کردم تا برف بر روی کفش های آنها ننشیند تا بعد آن لحاف را خشک کنیم.
👈 ادامه دارد ...
🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
#داستان_دنباله_دار
⚫️ #داستان_رسول_ترک
#خاطره_6 ( قسمت سوم )
آن روز چون من مجبور بودم برای آوردن چایی و نان و پنیر از طریق حیاط در رفت و آمد باشم، یک بار در داخل حیاط با حاج رسول که برای طهارت به حیاط آمده بود رو به رو شدم. حاج رسول نگاهی به من انداخت و گفت: حاج محمد چرا اینقدر ناراحتی،چه شده؟
من جواب دادم: چیزی نیست حاجی.
او دوباره گفت: نه، تو ناراحتی...
من باز هم انکار کردم و نمی خواستم چیزی بگویم، ولی این بار حاج رسول برای مرتبه سوم با کمی تندی و عصبانیت گفت: تو ناراحتی و باید به من بگویی چه شده...
من دیگر نمی توانستم چیزی نگویم. پس به ناچار بعضی از مشکلات و گرفتاری هایم را برای حاج رسول بازگو کردم به خصوص تأکید کردم از همه بیشتر از شماتت های مردم بسیار دلگیر و ناراحتم.
حاج رسول بعد از اینکه به حرف های من گوش داد فوری و با عجله به اتاق و جلسه روضه باز گشت. او در گوشه ای از اتاق رو به سوی کربلا ایستاد و با گریه و اشکی شدید شروع به توسل به اباعبداللَّه الحسین علیه السلام نمود. او با همان لفظی که اغلب اربابش را صدا می زد، یعنی با کلمه ترکی «آی پیغمبر اُوغلی» (یعنی ای پسرِ پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم) شروع به ناله و زاری کرد و در ظرف چند لحظه انقلاب و شوری برپا کرد. او با کارها و حرف هایش همه ما را به گریه و زاری انداخته بود. حاج رسول خطاب به امام حسین علیه السلام می گفت: ... ای پسر پیغمبر ما نوکرهای شما هستیم... آقاجان شما چرا راضی هستید مردم نوکرهای شما را شماتت کنند... آقاجان راضی نباشید وضع به این شکل باقی بماند...
او آن روز در حالی که دل های همه ما را شکسته بود و همه را به شدّت گریان کرده بود به دور اتاق می چرخید و ناله کنان و با صراحت از آقا و مولایش درخواست می کرد تا گرفتاری های ما را رفع کند.
👈 ادامه دارد ...
🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
#داستان_دنباله_دار
⚫️ #داستان_رسول_ترک
#خاطره_6 ( قسمت 4 )
آن روز تمام شد و من در فردای آن روز در روز شنبه بی هدف و بی اختیار از خانه بیرون آمدم و بدون هیچ علّتی سر از یکی از خیابان های تهران درآوردم و با یک شخصی رو به رو شدم. آن شخص تا مرا دید گفت: حاج محمد امروز در نزد صاحب مغازه ات بودم او سراغت را می گرفت و کار واجبی با تو داشت.
من هم همان موقع به راه افتادم و به نزد صاحب مغازه رفتم. او تا مرا دید با خوش رویی و مهربانی از من استقبال کرد و گفت: من هر چه فکر کردم می بینم مستأجری به خوبی و خوش حسابی تو پیدا نمی کنم. هنوز مغازه خالی است و به کسی اجاره نداده ام، به دلم افتاده است دوباره خودت بیایی و مغازه را اجاره کنی.
من گفتم: من به هیچ وجه از عهده اجاره ای که خواسته بودید بر نمی آیم.
صاحب مغازه جواب داد: لازم نیست اجاره بیشتری بدهی شما فقط دوباره برگرد، من از این به بعد فقط ماهی 90 تومان از تو اجاره می خواهم!
پیشنهادی که صاحب مغازه می کرد خیلی عجیب و به دور از انتظار بود. او نه اینکه دیگر 300 تومان نمی خواست بلکه به جای اجاره قبلی(155 تومان) فقط 90 تومان اجاره می خواست، صاحب مغازه با توجه به اشکال تراشی ها و اعتراض های من، باز هم بر گفته اش تأکید و اصرار داشت. او حتّی شرط
کرد که پسرانش هیچ حقّی برای دخالت ندارند و من تا هر موقعی که دلم بخواهد می توانم در آن مغازه بمانم.
به هر حال همان روز آن مغازه را با ماهی 90 تومان اجاره کردم و در این فکر بودم که چگونه لوازم و جنس های شغل قبلی را مهیا کنم که باز هم به طور تصادفی با یکی از بازاری ها برخورد کردم. او به من سفارش و توصیه کرد به شغل قبلی برنگردم و به پارچه فروشی بپردازم. من هم ناخودآگاه قبول کردم و با آنکه تجربه ای از پارچه نداشتم مغازه ام را به پارچه فروشی تبدیل کردم و خدا را شکر روزبه روز و به سرعت، وضع و حالم میزان و مطلوب شد و الآن هم من هر چه دارم از ارباب و مولای حاج رسول از حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام دارم.
🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
🏴 #مستند #میراث_مرثیه
« #حاج_اکبر_ناظم »
◀️ از #پیرغلامان و مداحان مطرح و مشهور تهران قدیم بوده که نغمه های بیادماندنی و شورآفرین عزاداری او سالهاست رونق مجالس عزاداری است. او همان کسی است که خوابی که برای #رسول_ترک میبند ،سبب توبه ی او شده و هنگام رحلت عارفانه ی رسول هم بالای سرش حاضر بوده و مشاهده کرده رسول با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی« از دنیا رفته است.
روحشان شاد و یادش گرامی باد... 👇
🎥 https://www.aparat.com/v/7ENyk
#حدیث_سرو
کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
🏴 #مستند 15 قسمتی #میراث_مرثیه
◀️ شرح مختصر زندگی #پیرغلامان و شخصیت های تاثیرگذار تاریخ عزاداری مردم ایران :
#حاج_اکبر_ناظم، کربلایی محمود بهجت، سید مهدى #قوام، #شیخ_رضا_سراج، میرزا حسین بابا مشکین، حاج #مرزوق حائرى، #محتشم کاشانى، #عمان_سامانی، مرحوم احمد شمشیری، مرحوم حجت الاسلام محمدتقی #فلسفی، مرحوم محمد علامه، مرحوم احمد دلجو، مرحوم نادعلی کربلایی، مرحوم آرام دل، مرحوم سیدمحمد #کوثری و مرحوم شاه حسین بهاری افرادی
روحشان شاد و یادش گرامی باد... 👇
🎥 http://www.doctv.ir/program/152306/2
🎥 http://www.doctv.ir/program/152306/1
#حدیث_سرو
کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2