❇️ #تفسیر_خوانی قرآن کریم
هر روز یک آیه
تفسیر نور – استاد محسن قرائتی
سوره #بقره
#بقره_10
يُخَدِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخْدَعُونَ إِلّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ (10)
در دلهاى منافقان، بیمارى است پس خداوند بیمارى آنان را بیافزاید. و براى ایشان عذابى دردناك است، به سزاى آنكه دروغ مىگویند
👌 نفاق، یك مرض روحى ومنافق بیمار است. همانطور كه بیمار، نه سالم است و نه مرده، منافق هم نه مؤمن است و نه كافر.
👤استاد #قرائتی
⏺کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
📱#نرم_افزار 📚 #تفسیر_نور 👤 استاد محسن #قرائتی #تفسیر_قرآن ⏺کانال انس با #صحیفه_سجادیه 🆔 @sahife2
👆این نرم افزار را نصب کنید و از روی آن در این دوره ی تفسیر خوانی با ما همراه باشید
❇️ اعمال روزها و شب های #هفته
🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #یکشنبه
👉🏻 1da.ir/tYO2Vq
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
یا #امام_زمان علیه السلام
✳️ گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند به کنارم
پروانه او گر رسدم در طلب جان
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در دمش از دیده شمارم
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم
#حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_325
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#منتخب
#دعا_دوم_1
🔹و الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي مَنَّ عَلَيْنا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ - سپاس مخصوص خداست، كه بر ما به وجود محمد صلي الله عليه و آله منّت نهاد؛ دُونَ الْاُمَمِ الْماضِيَةِ، وَالْقُرُونِ السَّالِفَةِ، نه بر امّتهاي گذشته و زمانهاي سپري شده ...
👌بخشی از دعای #دوم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
✳️ داستان اعجابانگيز بَحيراى راهب
قسمت 1
فكر اين كه مبادا اين نازنين وجود از دست برود ابوطالب را سخت ناراحت مىداشت، تا آن جا كه وقتى به قصد تجارت رو به شام مىآورد چارهاى نديد جز آن كه برادرزاده عزيزش محمّد را هم با خود به شام ببرد.
اين سفر، نخستين تكانى بود كه قدرت توحيد به بتها و بت پرستان مكّه مىداد.
در اين سفر اسرارى كه تا آن روز بر مردم مكّه حتّى بر ابوطالب يعنى نزديكترين و محرمترين كسان محمّد هم پوشيده بود بيش و كم آشكار شد و مسئوليت نگاهدارى آن حضرت را بيش از پيش سنگين ساخت و ابوطالب را به عظمت اين مسئوليت آشنايى بيشترى بخشيد.
قريش در چهار فصل سال، دو فصل به تجارت مىرفت و به فرموده قرآن مجيد:
رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ
[و نيز] به سفرهاى [تجارتى] زمستانى و [سفرهاى تجارتى] تابستانى پيوند و انس دهد [تا در آرامش و امنيت، امر معاششان را تأمين كنند.]
در زمستان محصولات شام را به يمن مىبرد و در تابستان محصولات يمن را به شام.
اين فصل، فصل تابستان آنهم تابستان حجاز بود كه كاروان مكّه در ريگزارهاى بطحا راهپيمايى مىكرد، امّا از اين راهپيمايى تابستانى رنج و عذابى نمىديد؛ زيرا پاره ابرى به طور دائم بالاى سرش سايبانى داشت.
اين چتر شيرگون را دست رحمت و مرحمت حق به خاطر يك نفر فقط نفرى كه با آن كاروان همسفر بود بر سر كاروانيان افراشته بود. كسى نمىدانست اين هواى آتش فشان چرا ديگر گرم نيست، چرا لطف بهارى و نسيم بهشتى دارد؟
سفر كردن در فصل تابستان آنهم تابستان حجاز كار بسيار دشوارى است و احياناً خطرناك است. در اين فصل سفر كردن بيمارى دارد، آفتابزدگى دارد، مسموميّت دارد و با هزاران رنج و بلاى ديگر هم توأم است.
البته هواى شامات و سوريه در فصل تابستان نه تنها زننده نيست، بلكه همچون هواى ييلاقات بسيار روح افزاست، ولى كاروان قريش تا خودش را از مكّه به مرز شام برساند جانش به لب رسيده بود، ولى كاروان قريش در اين سفر خيال مىكرد كه يك باره ازسرزمين شام رو به دمشق آورده؛ زيرا چيزى از مشقّتها و عذابهاى گذشته را در ميان نمىديد.
هيچ كس مريض نمىشد، هيچ كس از شدّت گرما نمىناليد. از همه شگفت انگيزتر، شترانى كه بار گران به پشت داشتند همه جا مستانه راه مىرفتند چنانكه گويى تازه از چراگاه برگشتهاند.
يك بازرگان از بنى ثقيف كه اسمش جندب بود، چند بار اين سخن را تكرار كرد:
چه سفر مباركى!
محمّد صلى الله عليه و آله را در قبيله بنى سعد «مبارك» مىنامند؛ زيرا آشكارا احساس كرده بودند كه بركت وجودش آل سعد را از روى خاكستر بلند كرده بود و بر تودههاى زر نشانيده است.
محرمانه چند جفت چشم بر روى محمّد خيره شد ولى او مثل هميشه خاموش و غرق در فكرها و انديشهها بود. بالأخره به شام رسيدند. آن جا ديگر خاك شامات و سرزمين درخت و گل و سبزه و صفا بود.
همه خوشحال بودند، همه خندان بودند، شب و روز راه مىپيمودند، پيش مىرفتند، از شهرهاى آباد و دهكدههاى زيبا و مزرعههاى خرّم و شاداب مىگذشتند.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج2، ص: 163
دعای #دوم #دعا_دوم_1
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
✳️ داستان اعجابانگيز بَحيراى راهب
قسمت 2
كاروان قريش مسير معيّن خود را مىپيمود تا از دور سايه شهر بُصْرى با جلال و عظمتش آشكار شد، ولى براى كاروان مكّه اين دور نما و حتّى خود بصرى چيزى ديدنى نبود. مصلحت ديدند كه در كنار دهكده «بَحيرا» يك فرسنگ دور از شهر در همان جا بارانداز كنند.
سالها بود كه در كنار دهكده بَحيرا، در پناه صومعهاى دور افتاده پيرى روشن ضمير به عبادت خدا سرگرم بود. اين مرد يك روحانى مسيحى بود كه نه تنها مردى زاهد و وارسته و از دنيا گريخته بود، بلكه مردى دانشمند و عميق و هنرمند هم بود.
اين مرد از اديان مختلف، از ملل و نحل، از تحوّلات اجتماعى خبر داشت، حتّى مىگفتند كه: اين راهب نصرانى در سايه رياضتها و زحمتهايى كه كشيده از گذشته و آينده مردم خبر مىداد.
آنچه محقّق بود اين بود كه «سرجيوس» يعنى همين راهب كه در كنار دهكده بحيرا صومعه نشين و گوشهگير، بود هم بسيار پارسا و هم بسيار دانشمند بود.
خدا مىداند كه در شب گذشته به كجا فكر مىكرد و در رؤياى شبانه چه ديده بود و چه شنيده بود؛ زيرا وقتى كه به هنگام سحر، سر از بالين برداشت آدمى غير از آدم ديروزى بود.
مطلقاً فكر مىكرد و گاه و بيگاه به در صومعه مىآمد و چشم به چشم اندازهاى دور مىانداخت، مثل اين كه از مسافرى انتظار مىكشيد، نگاهش به روى جاده پهن شده بود.
تقريباً روز از نيمه گذشته بود كه از انتهاى جنوبى جادّه، گرد ضعيفى به هوا برخاست، پيدا بود كه قافلهاى از حجاز به شام مىآيد، امّا سرجيوس راهب، روشنفكرِ بحيرا، به جاى اين كه زمين را نگاه كند آسمان را نگاه مىكرد، چشمش به تماشاى يك اعجوبه آسمانى محو شده بود.
قافله دم به دم نزديكتر مىشد و گرد راهش غليظتر و تيرهتر به هوا بر مىخاست تا كم كم نزديك شد و به سمت بارانداز خود كه در سبزه زارى دور از جاده قرار داشت پيچيد.
نگاه راهب از بالاى سر آن كاروان به دنبال آن يك لكّه ابر كه همه جا سايبان كاروان بود، به سمت راست جاده به همان جا كه بارانداز قافله قريش بود چرخ زد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج2، ص: 163
دعای #دوم #دعا_دوم_1
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
✳️ داستان اعجابانگيز بَحيراى راهب
قسمت 3
سرجيوس چنان در اين تماشا مست بود كه نمىدانست خدمتكارش هم ساعتها پهلوى وى دم پنجره ايستاده است، در اين هنگام چشمش به وى افتاد.
- اوه ... تو هستى!
- آرى، اى عالى جناب.
- قافله قريش را تماشا كردهاى؟
- قافله بزرگى است.
- لب سرجيوس به سبكى لرزيد و گفت:
- آرى، خيلى بزرگ، بزرگتر از هميشه.
و پس از لحظهاى مكث گفت:
- از قول من به سادات عرب بگو: كه امشب مهمان ما خواهند بود.
خدمتكار صومعه به قافله نزديك شد و در برابر بازرگانان قريش احترام گذاشت.
سپس پيام راهب را با اين بيان به تجّار مكّه رسانيد.
امشب سادات عرب در صومعه مهمان ما هستند.
تا كنون چنين مهمانى سابقه نداشت از سادات عرب!
اين بازرگانان كه هر كدام بيش از بيست بار از مكّه به شام و از شام به مكّه رفته بودند، هرگز از دهان كسى به يك چنين عنوان افتخار نيافته بودند.
يعنى چه؟ سادات عرب عنوان كيست؟
آن كبريا و خود پرستى كه با خون اين نژاد آميخته است در اين هنگام به جوش و جنبش در آمد. هر كدام پيش خود به اعتبار خويش آفرين گفتند و بعد از راهب تشكّر كردند و دعوتش را پذيرفتند.
بايد دسته جمعى به مهمانى بروند همه و همه؛ زيرا هيچ كس رضا نمىدهد كه سيّد عرب نباشد.
راهب از سادات عرب دعوت كرد و آن كس كه به اين مهمانى پا نگذارد سيّد عرب نيست، پس در اينجا صحبت از اين نيست كه شبى را بايد بر سر سفره يك مسيحى دست و دل باز و كريم، خوردنى مطبوع خورد و نوشيدنىهاى گوارا نوشيد، بلكه صحبت از كلمه سيادت است آنهم سيادت بر عرب.
همه بايد به مهمانى بروند، ولى بايد اين بارهاى گران قيمت و اين كالاهاى هندى و يمنى را در اين صحرا به دست يك عدّه غلام سياه و ساربان بيابانى بسپارند، آيا اين كار، كارى خردمندانه است؟
پس چه بايد كرد؟ آن كس كه گذشت دارد مىتواند از لقب سيادت عرب بگذرد و چشم از اين مهمانى بپوشد و پهلوى بارها بماند كيست؟
ابتدا به يكديگر نگاه كردند امّا هيچ كس جرأت نكرد از ديگرى تمنّا كند كه دعوت راهب را نديده بگيرد و پهلوى مال التجاره بماند.
نگاهها چند لحظه به هم افتاد و سرانجام نوميدانه از هم گذشتند و بعد يكباره نگاهشان به چهره گل افكنده محمّد صلى الله عليه و آله خيره شد:
امين، امين!
اين نخستين بار بود كه به محمّد لقب» امين» داده شد. امين پهلوى مال التجاره خواهد ماند.
ابوطالب با صداى نعره مانندى گفت: برادر زاده من سيّد السادات است، او بايد در مهمانى سرجيوس حضور داشته باشد.
امّا محمّد خودش گفت: نه، عمو جان من ترجيح مىدهم كه پهلوى بارها بمانم.
چشمها و دهانها ازفرط حيرت چاك خوردند. آيا باور شدنى است كه يك جوان قرشى آنهم هاشمى آنهم پرورش يافته بر دامان عبدالمطّلب سيّد العرب تا اين اندازه بتواند گذشت نشان بدهد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج2، ص: 163
دعای #دوم #دعا_دوم_1
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
✳️ داستان اعجابانگيز بَحيراى راهب
قسمت 4
سرجيوس از سادات عرب مهمانى كرده و براى يك پسر جوان كه تازه پا به اجتماع گذاشته اين فرصت بى نظير است، اگر اكنون براى خود اين افتخار را دست و پا نكند ديگر چنين فرصتى به چنگش نخواهد آمد، ديگر چه وقت مىتواند مقام سيادت را براى خود به دست بياورد.
چرا اى عزيز من! نمىخواهى به مهمانى اين راهب مسيحى قدم رنجه فرمايى؟
بگذاريد تنها بمانم تا هم مال التجاره شما را نگاه بدارم و هم كمى فكر كنم.
اعيان عرب از اين كه ديدند مسئله نگهبانى از مال التجاره حل شده، سخت خندان و خوشحال شدند، برخاستند و جامههاى فاخر پوشيدند و پيش و دنبال به سمت صومعه راهب به راه افتادند.
هنوز آفتاب آن روز از سراشيبى افق به آبهاى مديترانه فرو نغلتيده بود، هنوز راهب دم دريچه صومعه ايستاده بود، شايد از مهمانان تازه رسيدهاش انتظار مىكشيد. چشمش به بازرگانان قريش افتاد، بى اختيار نگاهش به بالاى سرشان توى هوا غلتيد، يك برودت مرموز كه جز نوميدى مايهاى ندارد به خونش افتاد، آهسته از خود پرسيد: پس كو آن يك قطعه ابر؟ همچنان ايستاده بود، مثل اين كه سراپا خشكش زده بود.
مهمانان از راه رسيدند و به رسم جاهليّت سلامش دادند. به سلامشان جواب داد و به مقدمشان تهنيت گفت و آن وقت پرسيد: مگر خدمتكار من تقاضاى مرا به عرض سادات عظام نرسانيده؟
- چرا از ما دعوت كرده كه از نعمت شما بهرهمند شويم.
- مگر از قول من تقاضا نكرده كه بزرگان عرب همگان مهمان من هستند؟
- البته اين طور گفته بود.
سرجيوس در اينجا با لحن اسفناكى گفت: مثل اين كه همگان قدم رنجه نفرمودهاند.
يك عرب بى تربيت كه حتماً از قريش بود غرغر كرد: فقط يك پسر يتيم كه او هم نگهبان مال التجاره است، فقط او نيامده.
دست ابوطالب بى اختيار به سمت قبضه شمشيرش چسبيد: فرومايه! من اين ياوهگويىها را تحمّل نخواهم كرد، محمّد يتيم نيست بلكه امين است.
راهب دست پاچه شد، ديگران پا به ميان گذاشتند و ميان ابوطالب با آن ياوه گوى بى ادب فاصله گرفتند و براى راهب توضيح دادند كه يك نوجوان نو سال با ما همراه است و چون اين جوان به صفت امانت و نجابت مشهور است بجا مانده تا كالاى ما را از دستبرد ساربانان و حوادث ديگر ايمن بدارد.
راهب خوشحال شد و گفت: آيا به ضمانت من اعتماد داريد؟ البتّه.
- من به عهده مىگيرم كه اگر نقيصهاى به اموال شما راه يابد هر چه باشد جبران كنم، بنابر اين او را هم به همراه بياوريد.
تازه به پاى سفره نشسته بودند كه ناگهان چشم سرجيوس به آن پاره ابر افتاد، ديد آن چتر آسمانى در فضا به حركت در آمده و دارد به سوى صومعه مىآيد و پس از چند لحظه محمّد از راه رسيد.
راهب كه همچون مردم آشفته، چشم از سيمايش برنمىداشت و مبهوتانه نگاهش مىكرد بالأخره به زبان آمد و گفت: جلوتر بيا، جلوتر بيا تا تو را بهتر ببينم.
عربها با اشتهاى شعله كشيدهاى نان و گوشت مىخوردند، فقط ابوطالب سراپا گوش شده بود تا حرفهاى راهب را بشنود، البتّه ديگران هم مىتوانستند به اين گفتگوها گوش كنند.
- اسم تو چيست؟
- محمّد!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج2، ص: 163
دعای #دوم #دعا_دوم_1
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2