eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇 ای بدانید تا وقتیڪه از اطاعت ڪنید مسلمان و هر ڪدام راهی بغیر از این دارید آب به آسیاب می ریزید. @SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm 🌷 از آموختم👇👇 🌷 از ابراهیم ، پهلوانی را... 🌷 از حاج همت، را... 🌷 از ها، گمنامی را... 🌷 از علی ، امر به معروف را... 🌷 از محمد خانی، را... 🌷 از حاجی ، توسل را... 🌷 از مهدی زین الدین، را... 🌷 از محمد دل کندن از دنیا را 🌷 از سید مططفی انس با قرآن را 🌷 از عباس ، دوری از گناه را... 🌷 از شیرازی، نماز اول وقت را... 🌷 از شهدا عشق و ایمان را آموختم... بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!😔 بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...😊 در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...👊 خدایا همانند شهدا مرا بخواه...
کانال کمیل
#شهید‌_محسن‌_حججی #قسمت‌_هشتم دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد. بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم." دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟" رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم." افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک نگاهش میکردند. بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد. او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم." نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است." خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه." بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...
نه کی گفته اینا بده اینا همش خوبه! اما نکته اینه که بچه بی دین و ایمان و لامذهب هم میتونه همه ی این ها باشه، امام زمان دنبال مجاهد میفرسته، کسی که عصر غیبت کاری کرده، کسی که موثر بوده، نه اون که خودش برای خودش یه گوشه آدم خوبی شده. بچه ی خوب و دست و رو شسته ای بوده. امام زمان دنبال مدیرهاست... آدم های قوی که میتونن جهان رو اداره کنن... بهترین عکاس، بهترین آشپز، بهترین معمار، بهترین معلم، بهترین مکانیک، بهترین طراح، بهترین خیاط، بهترین پاسدار، بهترین حسابدار، بهترین ها... اینجوری که روزها و شب هات داره به فنا میره، هیچ کجای دستگاه ظهور نیستی، حالا بشین دور چشم و ابروی شهدا توی گوشیت قاب گل و بلبل بچسبون، دلتو خوش کن که این کار جهادیه... بشین اراجیف دوزاری یه عده بیکارِ بی دغدغه رو بالا پایین کن، اسمشم بذار روشنگری... بشین برای خودت و دلت مرثیه بخون که من خودسازی کردم و آدم خوبی هستم، صف اول یارای امام زمان به من جا ندن پس به کی بدن؟؟ نه جونم امام که بیاد ان شاءالله، صف اول دیگه مال بچه مثبتا و خوبای مامانی و قند عسلای بابا نیست... کسی که عصر غیبت رفته یه گوشه خوب بوده به درد نمیخوره...
نه کی گفته اینا بده اینا همش خوبه! اما نکته اینه که بچه بی دین و ایمان و لامذهب هم میتونه همه ی این ها باشه، امام زمان دنبال مجاهد میفرسته، کسی که عصر غیبت کاری کرده، کسی که موثر بوده، نه اون که خودش برای خودش یه گوشه آدم خوبی شده بچه ی خوب و دست و رو شسته ای بوده امام زمان دنبال مدیرهاست... آدم های قوی که میتونن جهان رو اداره کنن... بهترین عکاس، بهترین آشپز، بهترین معمار، بهترین معلم، بهترین مکانیک، بهترین طراح، بهترین خیاط، بهترین پاسدار، بهترین حسابدار، بهترین ها...