کانال کمیل
یکی گفت حاج اقا از کجا بدونم #آقای_خامنه ای برحق هست؟ گفتم نمیخوام برات چند صفحه استدلال بیارم. فق
🖇 #کلام_شهید
ای #مردم بدانید تا وقتیڪه
از #رهبری اطاعت ڪنید
مسلمان #مومن و #پیروزید
هر ڪدام راهی بغیر از این
دارید آب به آسیاب #دشمن
می ریزید.
#شهید_محمدحسین_یوسف_اللهی🌷
@SALAMbarEbrahimm
🖇 #کلام_شهید
ای #مردم بدانید تا وقتیڪه
از #رهبری اطاعت ڪنید
مسلمان #مومن و #پیروزید
هر ڪدام راهی بغیر از این
دارید آب به آسیاب #دشمن
می ریزید.
#شهید_محمدحسین_یوسف_اللهی
@SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm
🌷 از #شــهدا آموختم👇👇
🌷 از ابراهیم #هادی، پهلوانی را...
🌷 از حاج همت، #اخلاص را...
🌷 از #باکری ها، گمنامی را...
🌷 از علی #خلیلی، امر به معروف را...
🌷 از محمد خانی، #فداکاری را...
🌷 از حاجی #برونسی، توسل را...
🌷 از مهدی زین الدین، #سادگی را...
🌷 از محمد #مشلب دل کندن از دنیا را
🌷 از سید مططفی #الحسینی انس با قرآن را
🌷 از عباس #بابایی، دوری از گناه را...
🌷 از #صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...
🌷 از شهدا عشق و ایمان را آموختم...
بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!😔
بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...😊
در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...👊
خدایا همانند شهدا مرا #مومن #مجاهد #انقلابی بخواه...
کانال کمیل
#شهید_محسن_حججی #قسمت_هشتم دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_نهم
قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم. برگشت.
بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"
رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."
افتاد و پای #پدر و #مادر ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه #گریه میکردند.😭
همه #بیقرار بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ."
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
رفتیم #ترمینال برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود.
تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد.
پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت.
نگاهمان کرد و گفت: "جوانان #بنی_هاشم، #علی_اکبرتون داره می ره! "
همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭
🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇
چون توی #سفرقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."😍😇
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"😉
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳
#ادامهدارد...
کانال کمیل
ایمان یعنی وقتی خدا گفت: من این کارو دوست ندارم تو هم دوست نداشته باشی دیگه... #چقدرمومنیم؟
من مسلمانم!
اما #مومن بودن آرزوست...
نه کی گفته اینا بده اینا همش خوبه!
اما نکته اینه که بچه بی دین و ایمان و لامذهب هم میتونه همه ی این ها باشه، امام زمان دنبال #مومن مجاهد میفرسته، کسی که عصر غیبت کاری کرده، کسی که موثر بوده، نه اون که خودش برای خودش یه گوشه آدم خوبی شده. بچه ی خوب و دست و رو شسته ای بوده.
امام زمان دنبال مدیرهاست...
آدم های قوی که میتونن جهان رو اداره کنن...
بهترین عکاس، بهترین آشپز، بهترین معمار، بهترین معلم، بهترین مکانیک، بهترین طراح، بهترین خیاط، بهترین پاسدار، بهترین حسابدار،
بهترین ها...
اینجوری که روزها و شب هات داره به فنا میره، هیچ کجای دستگاه ظهور نیستی،
حالا بشین دور چشم و ابروی شهدا توی گوشیت قاب گل و بلبل بچسبون، دلتو خوش کن که این کار جهادیه...
بشین اراجیف دوزاری یه عده بیکارِ بی دغدغه رو بالا پایین کن، اسمشم بذار روشنگری...
بشین برای خودت و دلت مرثیه بخون که من خودسازی کردم و آدم خوبی هستم، صف اول یارای امام زمان به من جا ندن پس به کی بدن؟؟
نه جونم امام که بیاد ان شاءالله،
صف اول دیگه مال بچه مثبتا و خوبای مامانی و قند عسلای بابا نیست...
کسی که عصر غیبت رفته یه گوشه خوب بوده به درد نمیخوره...
نه کی گفته اینا بده اینا همش خوبه!
اما نکته اینه که بچه بی دین و ایمان و لامذهب هم میتونه همه ی این ها باشه، امام زمان دنبال #مومن مجاهد میفرسته، کسی که عصر غیبت کاری کرده، کسی که موثر بوده، نه اون که خودش برای خودش یه گوشه آدم خوبی شده بچه ی خوب و دست و رو شسته ای بوده
امام زمان دنبال مدیرهاست...
آدم های قوی که میتونن جهان رو اداره کنن...
بهترین عکاس، بهترین آشپز، بهترین معمار، بهترین معلم، بهترین مکانیک، بهترین طراح، بهترین خیاط، بهترین پاسدار، بهترین حسابدار،
بهترین ها...