eitaa logo
کانال کمیل 🇮🇷
6.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
123 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل 🇮🇷
دلی که از رفیقای شهیدش جامونده😭 #حاج_مهدی_سلحشور 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
سخت دلتنگ و غریبم...😔 جرعه ای امن یجیبم...📿 شهیدانِ خدایی ...😰 طاقت ماندن ندارم...💔😔 چه تنها مانده ام بر خاک...😞 شما رفتید تا چالاک... مرا رها کردید و رفتید...😣 به مبتلا کردید و رفتید... شما رفتید و من اینجا ...😔 زفیض مردن بی نصیبم.... !!! ای شهادت ناز شصتت!!!❤️ تأسی کن مرا دستت...
قبل از آشنایی با محمد جواد به حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.🙂 روبروی گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم . از او خواستم که به من بدهد که به انتخاب خودش باشد...💓 البته آن روزها نمیدانستم که ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.😍😌 از سفر که برگشتیم، محمد جواد به من آمد.آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.😊 پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود. حتی از جوانی و زمانیکه بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس 💐خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست. سر پناهی که ستونهایش را از دست داد.😔تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به من بود.آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی...نه من....😔 آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به دیدار تو در زمان ظهور (عج)😍😌 🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل 🇮🇷
🌹شهید مصطفی چمران : در دنیا آدم هایی هستند که به ظاهر زنده‌اند، نفس میکشند، زندگی می‌کنند اما در حق
خوش دارم و باشم... تا در غوغای های مدفون نشوم. ولادت:١۰ مهر ۱۳۱١ تهران شهادت: ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه مزار: بهشت زهرا(س)قطعه ۲۴
کانال کمیل 🇮🇷
#شهید‌_محسن‌_حججی #قسمت‌_هشتم دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد. بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم." دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟" رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم." افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک نگاهش میکردند. بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد. او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم." نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است." خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه." بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ... خدایت تو را رها نکرده و نگذاشته ضحی ۳ نه حدیث‌ است! نه سخن‌ بزرگان! این‌ را خدا مستقیما بدون واسطه به بنده‌اش می گوید در قرآن: تو را ،رها نکرده‌ام !
فرصت بهت دادن! اونم در عصری که امام زمانت ، ، و در غیبتی هزار ساله است..! براش چی کار کردی؟!
18.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ 🍃از قافله های شهدا 🕊😔 رفتند رفیقان و چه ماندیم😞💔 افسوس که در زمانه 😔 مجروح شدیم ماندیم💔 🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
تموم مشکل بشر اینه که فکر میکنه یکی از راه های نجاته درحالیکه راه ..! مهمان ی ما نشدی آقا جان!!
یه نکته رو‌ بگم قابل توجه‌ رفقا یه وقت با خوندن مطلب ته دلتون یکی نگه بابا ما که عشق خدا و اهل بیتیم خدا‌ تو دلمونه... تو دلمون هست (بر منکرش لعنت!) اما نیست!! هنوز خیلی راه داریم تا‌ خدا‌ بشه تمام وجودمون و‌ خواسته مون... حواست به نَفست باشه
یه نکته رو‌ بگم قابل توجه‌ رفقا یه وقت با خوندن مطلب ته دلتون یکی نگه بابا ما که عشق خدا و اهل بیتیم خدا‌ تو دلمونه... تو دلمون هست (بر منکرش لعنت!) اما نیست!! هنوز خیلی راه داریم تا‌ خدا‌ بشه تمام وجودمون و‌ خواسته مون... حواست به نَفست باشه
اشتباه بزرگ شیعیان در سال ۶۰ و ۶۱ هجری ، این نبود که در مقابل سپاه امام حسین علیه السلام‌ ایستادند و اینکه در سپاه ابن زیاد و پسر سعد بن ابی وقاص حضور داشتند ... در تاریخ نیامده است که از شیعیان واقعی و مشهور اهل بصیرت ،کسی در جنگ علیه امام حسین علیه السلام شرکت کرده باشد. اما اما اما ... اشتباه بزرگ و غیرقابل جبران شیعیان این بود که امامشان را و نکردند و گذاشتند با این عنوان که👈 مگر مسلم ابن عقیل معصوم است که به همه دستوراتش عمل کنیم؟! با این عنوان که👈 تو دستور مستقیم جهاد و ایستادن در مقابل دشمن را نداری!! با این عنوان که👈 او جوان است و تجربه ندارد!! با این عنوان که👈 ما منتظر می‌مانیم تا امام معصوم بیاید و آن گاه برای او جان خواهیم داد!! راست هم می‌گفتند ، جان میدادند اما قتلگاه "عین الورده" و توابین کجا ! و کربلای سیدالشهدا کجا..؟! با نبودِ مختارها و هانی ها .. ، و با ایجاد شک و شبهه ها و تحلیلات نادرست و القاء ترس از جنگ و تبعاتش در جامعه ی آنروز ، نماینده ی امام را تنها گذاشتند و شد آنچه که میدانید ... و قرنهاست عبرت نگرفته‌ایم ! هنوز می‌شنویم مگر ولی فقیه معصوم است؟! هنوز می‌شنویم که، می مانیم تا امام زمان عجل الله بیاید و برایش جان خواهیم داد ... اهل کوفه نبودن یعنی : تا وقتی حسین علیه السلام نیامده ، مسلم ولی امر است تا بصیرت ...قرن ها باید رفت ؛ تا بصیرت ... حسین بن علی ها به مسلخ می‌روند. «توابین» وقتی باید می‌آمدند، نیامدند... وقتی آمدند که کار از کار گذشته بود. آنها برای امام حسین علیه السلام جان فدا کردند ، اما جانفشانی شان به موقع نبود ؛ لذا اثر کارشان یک هزارم ِکار شهدای کربلا نبود . اگر آنها همان جان فشانی را در زمان ورود حضرت مسلم انجام می‌دادند چه بسا "مسیر_تاریخ" عوض میشد . این یعنی هر حرکتی در چقدر اساسی و مهم است . بیایید مانند توابین نباشیم؛ اماممان به ما احتیاج دارد .. این قسمت از وصیت نامه حاج قاسم را که فراموش نکرده‌ایم 👇👇 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی شماست.... پس شاخص ما فقط است که ، نه جلوتر برویم و نه عقب تر. «وَ اللَّازِم لَکُم لاحق» و ان شاء الله همه مان جزو لازمین این مسیر باشیم و وظیفه مان را انجام بدهیم.
وقتی خدا بخواد یکیو بزرگ کنه اول دلشکسته، و افسرده میکنه تا خود واقعی و قوی‌شو تو خلوت خودش پیدا کنه...!😉