eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
867 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای اباعبدالله .. میشه مارو بِکوبی از نو بسازی؟! ما خیلی دربوداغونیم . . اینجوری بہ دردِ آقامون نمیخوریم :)🚶‍♀
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : زینب و امیرمحمد سلام کوتاهی کردند و خجالت زده رفتند پشت من - و شما هم آقا امیرعلی هستید ؟ - بله ، امیرعلی ستوده - خیلی خوشبختم آقای ستوده - منم همینطور - بفرمایید جناب ستوده بریم داخل - ممنون و بعد دست زینب و امیرمحمدو گرفتو رفتند داخل و با رفتنشون همه خندیدیم - ماشالله خدا حفظش کنه ، بفرمایید داخل که سفره ی غذا پهنه همگی وارد خونه شدیم یک خونه ی قدیمی با ی حیاط خیلی بزرگ و سرسبز همراه چندین درخت قدیمی و بلند ، که دور تا دور حیاط پر بود از اتاق بود وسط حیاط یک حوض سیمانی که به رنگ آبی بود و فواره ی کوچکی هم وسطش خودنمایی می‌کرد و چند تا تخت چوبی که زیر درخت ها چیده بودند - حامد : به پسر ... چرا تا به حال ما رو اینجا نیاوردی ؟ - مصطفی: شرمنده موقعیتش نشد ، البته دوست داشتم زمانی بیایم اینجا که همگی دور هم جمع بشیم صابر اینا هم تو راهند ، تا چند ساعت دیگه میرسند، بفرمایید دستو صورتمونو شستیمو نشستیم دور سفره داشتیم قورمه سبزیه خوشمزه ی بیتا رو می‌خوردیم که آقا مصطفی گفتند : ی گروه جهادی که گاهی همراهشون میرم هم صبح اومدن و با خودشون یک دندونپزشک همراه با یک یونیت دندونپزشکی آوردند و از صبح بنده خدا مدام گردنش خمه و داره کار میکنه ، اگر رضوان خانوم هم بیان عالی میشه - رضوان : چه عالی ، حتما میام رضوان دندونپزشک بود !!!؟؟؟ پس چرا تا به حال امیر حسین چيزی نگفته بود - آقا مصطفی : میخواید یکم استراحت کنید بعد بریم - امیرحسین : نه ، من که خسته نیستم آقا سید و آقا حامد هم همینو گفتند و بعد از غذا بلند شدند تا برند بعد از ناهار امیرحسین ساکامونو برد تو یکی از اتاق‌های دور حیاط و بعد با بقیه آقایون همراه داروهایی که آورده بودند رفتند ما هم با بچه‌ها چیزهایی که به عنوان ارزاق خریده بودند رو آوردیم و تقسیم کردیم تو مشماهای مختلف و برای شب هم غذا گذاشتیم اونقدر با لیلا و بیتا گفتیم و خندیدیم که اصلاً خستگی کارو احساس نکردیم آخر شب هم آقا صابر و خانمش که ۵ ماه باردار بود و دو تا بچه‌هاشون بهمون اضافه شدند و دیگه از فرداش امیرحسین و بقیه از صبح زود ، میرفتن بیرون و شب برمی‌گشتند - ما هم بیکار ننشستیم و بچه‌های روستا رو از فرداش جمع کردیم و یک مدرسه تو حیاط خونه برپا شد و با بچه های خودمون حدود ۳۵ تایی شدند که همراهشون روزهای خاطره انگیزی رو داشتیم از نون پختن و کمک کردن تو برداشت باغ‌ها و بادمجون چینی و خر سواری گرفته تا حتی رنگ کاری خونه ی یک پیرزنی که بِیگم صداش می‌کردن خلاصه همه چیز خوب و عالی پیش می‌رفت تا اینکه شب سوم فرا رسید.... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
1_5129902375632372236.mp3
4.15M
گریه‌نکن‌عزیزم‌ دیگه‌پیشت‌می‌مونم..😭 الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
🍃 ما دورهایمان را زدیم در این دنیا چیزی ارزش دلبستن نداشت جزحسین ...❤️ 🌱
دوازدهمین امام . پویانفر (1).mp3
9.16M
❤️🍃 دوازدهمین امام به اشکای تو سلام از غربت غدیر خم بگو از دیوار و در مدینه و از ضربه ی دوازدهم بگو 😭😭 ❤️🍃 🌱السَّلامُ عَلَيْكَ يَا داعِيَ اللّٰهِ وَ رَبَّانِيَّ آياتِهِ ✨سلام بر تو ای دعوت‌کننده به سوی خدا و آگاه به آیاتش✨
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : گوشیم زنگ خورد - سلام خانم خانومای دل من - سلام خسته نباشید - چه خبرا خوش می‌گذره ؟ - خیلی ، همه چی عالیه - خدا رو شکر ، من که دارم از خستگی می‌میرم ، ولی وقتی نیاز مردمو می‌بینم ترجیح میدم کار کنم تا استراحت - غذای درست و حسابی می‌تونید بخورید ؟ - غذا رو که هر روستایی میریم بعضی از مردم لطف می‌کنن و میارن برامون نیارَنَم ی چیزی ‌گروه جهادی برامون درست می‌کنند - خدا رو شکر - مریم جان الان زنگ زدم که بگم امشب نمیتونیم برگردیم خیلی دور شدیم جاده هم کوهستانیه و خطرناک ، شبو همین جا می‌مونیم و صبح زود راه می‌افتیم میریم یک روستای دیگه و تا ساعت ۴ و ۵ برمی‌گردیم - باشه مشکلی نیست فقط مواظب خودتون باشید - حتماً ، به بقیه هم بگو که نمیایم ، اینجا روستاش بین دو تا دره ست آنتن نمیده - پس چطوری الان تماس گرفتی ؟! یکی از اهالی روستا گفت باید بیام سر این کوه وایستم الانم کلی بالا اومدم تا تونستم باهات تماس بگیرم - آخیییی ، زحمت کشیدی ممنونم که خبر دادی - خواهش میکنم مریم بانووی من ، فقط دیگه از الان به بعد بیرون نرید ، درم از داخل قفل کنید - باشه چشم - به نظرم بهتره همتون برید تو مهمون خونه پیش هم بخوابید - نترسونمون دیگه - نه بحث ترس نیست پیش هم باشید بهتره ، مصطفی میگه خیالمون راحت باشه روستای امنیه ، اما کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه - چشم ، دیگه ؟ - دیگه همین ، بچه های رضوان بهانه نمی‌گیرند ، اذیتت نمیکنند ؟ - نه اصلا ، از صبح اونقدر خوش گذروندیم که اصلاً حواسشون به بهانه گرفتن نبود ، الانم فکر کنم تا جاها رو پهن کنیم همه شون غش کنند از خستگی - پس سرتون حسابی شلوغ بوده ، اومدم برام تعریف کن - حتماً - کاری نداری - نه عزیزم - پس یا علی - خدانگهدارت گوشی رو قطع کردم و به بقیه هم گفتم که امشب تنهاییم ، غذامونو خوردیم و همگی رفتیم مهمون خونه جاها رو انداختیم که بخوابیم ، لیلا داشت برای همه قصه می‌گفت و بچه‌ها تو فاز خواب بودن که صدای زنگ خونه بلند شد و پشت سر هم بی وقفه صدا می‌کرد به ساعت نگاه کردم ، ۱۰ شب بود همگی نشستیم سر جاهامون ، لیلا چادرشو سر کرد تا بره حیاط - من : صبر کن منم میام چند تا از بچه‌ها که هنوز بیدار بودند هم بلند شدن که باهامون بیان بیرون - من : شما کجا ؟ بمونید الان برمی‌گردیم - امیرعلی و امیر محمد : نه ما هم میایم خلاصه چهارتایی رفتیم تو حیاط و لیلا از پشت در گفت : کیه ؟ - خانومی بلند گفت : خانم جان ، خانم جان ، تو رو خدا درو باز کنید عروسم داره می‌میره اومد درو باز کنه که نذاشتم و بلند گفتم : اینجا دکتر نداریم خانم ، برید ی جای دیگه - بهمون گفتند چند نفر دکتر اومدن و اینجان - من : الان نیستن یه دفعه با مشت چند نفری کوبیدن به در ترسیدیم و چند قدم به عقب رفتیم بیتا و ریحانه (خانم آقا صابر) و بچه‌ها هم اومدن بیرون و همگی شوک زده به در نگاه کردیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. طفلک امیرحسین ، الکی نگران نبود پس !!! پارت امروزمون رو تقدیم میکنم به اون مامان گلی که با وجود داشتن ۵ تا بچه ی قد و نیم قد بازم رمان ما رو دنبال می‌کنند خدا قوت پهلوون 😉😉❤️❤️ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 طرح هرهیئت ۵ دقیقه ⭕️ اجرای اول 🔶 وقتی پدر و مادر ارزش فرزندانشان را نمی‌دانند 😓 ✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
(:اَهلُ‌البَیت:) در دعای جوشن کبیر یه عبارتی هست که : '' یا ‌کریم الصَّفْح '' یڪ جوری تو رومیبخشه انگار نه انگار تو خطایی مرتکب شدی وخدای ما اینگونه است ツ😍🍃
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : خانمه جیغ می‌زد : تو رو خدا درو وا کنید عروسم داره می‌میره ، تو رو خدا درو وا کنید -همگی ترسیده بودیم ، بیچاره ریحانه که از ترس پاهاش سست شدو کف حیاط نشست ی دفعه بیتا داد زد : بسه نکوبید به در ، اینجا زن باردار هست ، داره پس میفته خدا رو خوش نمیاد اینجوری می‌کوبید آقایی که به صداش می‌خورد مسن باشه داد زد ، خانوم جان تو رو خدا عروس منم بارداره الان وقتش نبود ولی دردش گرفته تو رو به هر که می‌پرستید بیایید بریم بالا سرش - بیتا : خب برید بهداری - خانومه : نیستند ، تو رو خدا داره می‌میره از صدای جیغ و دادشون انگار مردم دورشون جمع شده بودند صدای مشت علی کدخدای ده اومد که گفت : چه خبر شده این موقع شب ؟ - سلام مشت علی عروسم داره می‌میره - بیتا : پس شناسند بزار درو باز کنم درو باز که کرد یه دفعه زنه خودشو انداخت تو و با التماس گفت : تو رو خدا خانوم ، تو رو خدا بگید دکترتون بیاد بریم - بیتا : نیستن رفتن ی روستای دیگه خیلی ازینجا دورند زنه نشست کف حیاط و شروع کرد به خودشو زدن و جیغ و هوار کشیدن همه ریختن تو حیاط ، آقایی که همراهش بود گفت : - خانوم تو رو جون بچه‌هاتون کمکمون کنید ، زنگ بزنین بیان - لیلا : روستایی که رفتن آنتن نداره عربده کشید ، حالا ما چه خاکی تو سرمون کنیم ؟ - بچه ها حسابی ترسیده بودن من بلند گفتم : آقا صداتو بیار پایین اینجا زن باردار هست پس افتاد و همه نگاه کردیم به ریحانه که رنگش مثل گچ شده بود - مشت علی : یکی بره آب قند بیاره - حلما جان ( دختر رضوان) : بدو برو آب قند بیار - لیلا : یعنی چی آخه اینجور ترس انداختید به جون ما ، پاشید برید بیرون - مشت علی : مرداتون کی میان دخترم ؟ - لیلا : امشب نمیان دوباره زنه شروع کرد به زدن خودش - من چه کار کنم ، بعد ۹ سال خدا بهشون این بچه رو داده ، اومده بودند برای محرم نذرشونو ادا کنند ای خداااااا به کی بگیم دردمونو - مشت علی : برید بهداری... - روستای ما بهداری نداره ، رفتیم روستای احمدآباد که دکترش نبود زنه دوید و دست من و لیلا رو گرفت و گفت : - خانم جان تو رو خدا شما بیاین بریم چشمام گرد شد چی میگفت این !!!؟؟؟ - لیلا : خانوم ما که پزشک نیستیم -پیرمرده : شوهرتون که هست - لیلا : شوهرمون هست به ما چه ربطی داره ؟ - خب بالاخره مردتون بوده ، این همه مدت یاد نگرفتید ؟ - من : یعنی چی ؟ مگه پزشکی یاد گرفتنیه ؟ - سرم بلند داد زد : آره یاد گرفتنیه والا ما از موقعی که چشم باز کردیم هرچی طبیب که داشتیم همینطور از پدراشون یاد گرفتن آقایی که گویا از همسایه‌ها بود اومد جلو گفت : پدر جان صداتونو نبرید بالا ، زن و بچه مردم می‌ترسن الان وضعیت فرق کرده کلی باید درس بخونن . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110