eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.8هزار دنبال‌کننده
842 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️هر موقع حس کردی بی مصرفی، یادت بیاد که سازمان ملل هنوز وجود داره! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| یک « ذکر اعظم » که فهم و مداومت بر آن ما را به نهایت قدرت و آرامش می‌رساند! @ostad_shojae |montazer.ir
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : تکیه داد و به صندلی و فقط نگام کرد از اون وقتا بود که اصلاً از چهره‌ ش هیچ برداشتی نمی‌تونستم داشته باشم - امیرعلی : بیا مامان آوردم ، ما رو هم می‌بری با خودت ؟ - بله حتماً پسرم ، اصلاً همه با هم میریم مگه نه بابایی ؟ - نه - آره - گفتم که نه مریم ، بی خود چونه نزن - امیرعلی جان دستت درد نکنه ، برو پیش بچه‌ها ما هم الان میایم - امیرعلی : دارید دعوا می‌کنید ؟ - نه عزیزم دعوا چیه ، حرف می‌زنیم - پس چرا همش نه آره نه آره می‌گید ؟ - امیرحسین : شما برو با بچه‌ها بازی کن پسرم - نگاهی بهم کرد و وقتی که بهش لبخند زدم انگار خیالش راحت شد و رفت - پس همه ی حرفام لالایی بود برات؟ - چرا نمی‌خوای شرایطتو درک کنی ؟ مریم اوایل بارداریته این حجم استرس برات اصلاً خوب نیست در مورد چیزایی هم که گفتی ، درسته حق داری یکم صبر کن قول میدم ی راهی براش پیدا کنم نمی‌ذارم اینطور اذیت بشی اومدم جوابشو بدم که گوشیش زنگ خورد - جانم میثم جان ، سلام داداش شما هم نرفتید هنوز ... یه دفعه به ذهنم رسید که آخرین تلاشمم بکنم شاید گرفت برای همین گفتم : گوشیو بده من کار واجب دارم - چی ؟ - میگم کار واجب دارم - داداش گوشی ، مثل اینکه مریم جان می‌خواد باهات حرف بزنه گوشیو گرفتمو بعد از سلام و احوالپرسی پرسیدم شما عروسی میرید آقا میثم ؟ - راستش زن داداش دیشب خیلی دیر از مهمونی برگشتیم خسته بودیم گفتیم دیرتر راه بیفتیم بهتره ، البته داداش گفته بود نمیاد ولی زنگ زدم بازم بپرسم که اگه یه وقت نظرتون عوض شده بود با هم بریم - چه خوب که پرسیدید ، ما هم میاییم امیرحسین عصبی چشماشو ریز کرد و بهم خیره شد - چه عالی زن داداش خب پس دیگه تنها نیستیم خدا رو شکر ، به داداش بگید تا یکی دو ساعت دیگه خوبه راه بیفتیم ؟؟؟ - ام ... فکر کنم موافق باشند - باشه پس هماهنگ میشیم ، فعلا با اجازه گوشی رو که قطع کردم تازه متوجه ی اخم غلیظش شدم - کار واجبت این بود ؟! - با اجازه ی بزرگترا بللللللهههههه و بعد با لبخند ملیحی سرمو کج کردمو مژه هامو باد بزنی تکون دادم دستی به ته ریش مرتبش کشیدو خندش گرفت - میگم ... علی خواهرشو خوب شناخته که بهش لقب برازنده ی ولوله خانومو داده نه ؟ - مخلص جناب دکتر ... آماده شیم ؟ - به شرطی که بعد از عروسی تو هر شرایطی کنار خودم باشی گونشو بوسیدمو گفتم : تو دنیا برای مریم فقط ی دونه ای 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ما خانوما همچین موجودات قدرتمندی هستیم که وقتی بخوایم کاریو انجام بدیم .... میدیممممم💪💪 😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
هدایت شده از سلام بر آل یاسین
۱- کافیه فقط اراده کنیم ، دنیا رو به زانو در میاریم ؟😄 ۲- سرتق خانومم هستا 😁 ۳- 😊🙈😅 مریمم دوست داره با شما دوست بشه ، اصلا بیا به نیابت از مریم با من دوست شو اونقده دختر خوبیم ... والا 😂 ۴- چشممممم ، ببینید خودتون خواستیدا 😉 ۵- قربان شما مهربان بانو 🤛🤜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ «تاحالا امام زمان (عج) بهت پیام مخفی داده؟!» سخنران استاد رائفی‌پور 🎤 الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینجا روستای جذاب پلکانی قلعه بالا در استان سمنان و در ۱۴۰ کیلومتری جنوب شرقی شاهرود است🍃 🇮🇷🇮🇷 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : رفتم بیرون و بچه‌ها رو یکی یکی فرستادم حموم داشتم تو اتاق ساک لباساشونو جمع می‌کردم که امیرحسین اومد تو و گفت : مریم جان میثمِ خبرچین به دایی گفته که ما هم داریم میریم دایی هم زنگ زده میگه همه قراره فردای عروسی بریم ویلاشون دوست داری این دو روز تعطیلی رو بریم اونجا ؟ - راضی نبودی آقای دکتر چی شد یه دفعه ؟؟!! - اگه بریم ویلاشون که دیگه خبری از اونا نیست فقط ماییم و دایی و بچه‌هاشون - باشه بریم خیلی هم خوبه - ی ساک کوچولو از کمد دیواری برداشتمو پر کردم از لوازم نقاشی چون هر سه تاشون خیلی دوست داشتند ، امیر محمد که خیلی بیشتر... برای اینکه درسو براش لذت بخش کنم چند تا بوم کوچیک گرفته بودمو در کنار درساش طراحی با رنگ روغن رو بهش یاد داده بودم و انصافاً تابلوهای خیلی قشنگی نسبت به سنش کشیده بود ، برای همین دو تا بوم کوچیک و رنگ روغنم براش برداشتم و بعد آماده شدن بچه‌ها رو سپردم به امیرحسین و رفتم بالا نشستم پشت میز آرایش و فکر کردم با این وقت کم چطور موهامو درست کنم ، چون صد در صد اونجا دیر می‌رسیدیم و وقت رفتن به آرایشگاه نبود ؛ موهامو پشت سرم بستمو یه بافت خیلی شل زدم بعدشم به حالت گردو رو هم ، پایین سرم جمع کردم و با سنجاق فیکس کردم و از کنار شقیقه‌هام دو تا تیکه برداشتمو دور اتوی مو پیچیدم برای اینکه حالت دار بشه کارم که تموم شد بلند شدم و تو آینه از تموم زوایا موهامو نگاه کردم و عالی بود عاشق این مدلای ساده و اسپورت بودم - ایولللل ، بیستی مری بانو جان ، آرایشگر می‌شدی خیلی موفق بودیا ! - قطعاً همینطوره به پشت سرم نگاه کردم که دیدم تکیه داده به چهارچوب درو تماشام می‌کنه - شما از کی اینجایی ؟؟ - از وقتیکه داری با خودت حرف می‌زنی - کم نیاوردمو گفتم : آخه می‌دونی ... حقیقتو باید گفت - بله خب ... منم تاییدش کردم خندم گرفت - فکر کنم زیادی دارم برای خودم نوشابه باز میکنم جدی نگیر - اما من جدی گفتم وقتایی که تنهاییم و آرایش می‌کنی محشر میشی ... نمی‌دونم چه بلایی سر اون چشمات میاری که فقط دلم می‌خواد بشینمو تماشات کنم ، مخصوصاً اون سایه آبیه خیلی بهت میاد ، با اون رژ لبه که چند روز پیش زده بودی ، چه رنگی بود ؟ - والا نمیدونم ... با ترنم دیدیم قشنگه خریدیم - همون دیگه میری این چیزا رو میخری و میای برای من آرایش می‌کنی ، بعدش خبر نداری که چه بلایی سر این دل من میاری - واییییی ... فداتون شم امروز چقدر رمانتیک شدین جناب پارسا به جان خودم ادامه بدی دیگه از ذوق مرگی ولو شدم رو دستتا با لبخندی که کنار لبش جا خوش کرده بود اومد جلو و روبروم ایستاد - اجازه دارم یه خواهشی ازین خانوم بلا داشته باشم ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بگو نه اجازه نداری ... برو آماده شو بسه دیگه دل و دلبر بازی 🤣🤣🤣 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧩پازلِ زندگیت رو دُرُست چیدی؟!! ✍پازل زندگی هر کسی بهم ریخته اس و چیدن اون بستگی داره به ظرفیت و استعداد های آدمی... الان مرگ به جوان ها رسیده است...😱 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشکر از همسر دکتر فرهنگ ⬆ حتما ببینید فیلم های دکتر فرهنگ بسیار آموزنده . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - شوما دوتا خواهش داشته باش ، با این حرفات الان حسابی گوشام دراز شده . مطمئن باش اوامرتون اجرا میشه با انگشت رو بینیم زد و ادامه داد خانم خانما تعبیرِ جالبی در مورد خودت به کار نمی‌بریا !!! - ای بابا ... چشم آقا معلم فرمایشتونو فرمایش کنید دیرمون شد - خیله خب ، مریم جان وقتی رفتیم خونه دایی یه وقت نری پیش خانما آرایش کنی کنیا - وا خب چیکار کنم عروسیه دیگه! - دلم نمیخواد آرایش کنی - امیرحسین ؟؟؟!!! - عزیزم وقتی رفتی داخل تالار یه آرایش خیلی ملایم کن مجلسم که تموم شد کامل پاک کن بعد بیا بیرون - یکم مکث کردم تو صورتشو گفتم خیله خب ... بازم هست ؟ - این لباستم که آویزون کردی اینجا مناسب نیست - ی دستمو به کمر زدمو گفتم : نگو که بساط عقدو میخوای پیاده کنی ، فرصت خرید نداریما - عزیز من این لباس خیلی چسبونه تموم قالب بدنت مشخصه کلافه دستمو به پیشونیم کشیدمو گفتم : باشه باشه ، میدونم چی میخوای بگی ، میخوای با مانتو بیام بشینم تو عروسی ؟ - نه ... ی دونه کت شلوار دو ماه پیش گرفته بودی ، اونو بپوش - اونو بپوشم دیگه حله ؟ خندیدو پشت سرشو خاروند - چرا ی چیز دیگه هم هست - دیگه چیه ؟ - دلم نمیخواد خانوم من تو هیچ مراسمی برقصه - خدایا ... اصلا ی دفعه بگو دلت نمیخواد تو هیچ عروسیی پا بزارم ، خودتو خلاص کن و خلاصه بعد از ی بحث کم و بیش طولانی ، حتی از یکی از خواسته هاش هم کوتاه نیومد و این من بودم که همه ی شرایطشو قبول کردم بالاخره آقا میثمو و آرام اومدنو همگی با هم راهی شدیم و تقریبا ساعت ۵ بعد از ظهر رسیدیم خونه ی دایی مرتضی وارد حیاطشون شدیمو با همه سلام و احوالپرسی کردیم ، خانواده ی خودمون بودنو دایی و زن داییش - دایی مرتضی : خیلی خوش اومدید نمیدونی امیرحسین ، پوریا چقدر خوشحاله که اومدید - منم همینطور دایی ، خدا رو شکر دیگه داره سرو سامون میگیره - آره دیگه دایی جون ، با ازدواجت طلسم پوریا رو هم شکوندی - زن دایی : بفرمایید چایی ... تا ی کم خستگی در کنید رفتیم - چایی رو که خوردیم با رضوان اینا رفتم تو اتاقو بچه ها رو آماده کردم و زینبم نشستو و موهاشو ی مدل ساده درست کردم تو خودم بودمو اصلا حواسم به حرفا و شوخیاشون نبود ، هر چی که می‌گذشت، فقط استرسم بیشتر می‌شد دست خودم نبود ی جورایی دیگه داشتم از روبه رو شدن باهاشون می‌ترسیدم ولی نباید کم میاوردم ، باید تا آخرش میرفتم - راضیه : مریم جون پاشو آماده شو که بریم ، اتاق عقد دارند ، بده اگه دیر برسیم چون مراسم عقدشونم نبودیم - باشه عزیزم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| هر وقت کارت گیر کرد، نترس اینجوری دعا کن! الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
‌🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : تنها کاری که کردم موهای دو طرف صورتمو دوباره با اتوی مو پیچیدم و کت و شلوارمو همراه کفش پاشنه بلندم تن کردم ی کت جذب مشکی که زیرش ی تاپ سفید بود با ی شلوار که از بالاش جذب بودو پایینش دم پا ، ترنم برای تولدم خریده بود و انصافا سلیقش بیست بود ینی اگه امیر حسین اینو از قبل تو تنم میدید محال بود بزاره بپوشم ، خب خودش گفته بود همینو بپوش ، منم گوش کردم 😁 - راضیه : به به ... فکر نمیکردم اینقدر لاغرو خوش هیکل باشی ، اونقدر که با لباس گشادو مانتو دیدیمت - ممنونم منیژه : نترس دو تا بچه که بیاره اون وقت میشه مثل ما رضوان : والا با اون ورزشایی که امیرحسین به مریم میده محاله چاق بشه ، آرایشتم بکن که دیگه بریم - راستش امیرحسین خوشش نمیاد اینجا آرایش کنم - منیژه : وااااا عروسیه ها !!! - رسیدیم تو تالار آرایش می‌کنم منیژه : وای رضوان ، چقدر این داداشتون حساسه‌ ، خدا رو شکر که مجتبی بهش نرفته وگرنه دق می‌کردم - رضوان : خیلی دلتم بخواد ، داداشم به این ماهی - آره خیلی ماهه با اون اخلاقش دوباره این شروع کرد - راضیه : اخلاق داداشم چشه ؟ - هیچی ... فقط کافیه بهت چشم غره بره ؛ دلت می‌خواد از جلوش محو شی عصبانی هم باشه که دیگه بدتر ، خودبه خود تموم وجودت رعشه میگیره سر جریان عروسیشون چند دفعه نزدیک بود کار خرابی کنم با این حرفش همه زدیم زیر خنده - والا به خدا - نمی‌دونم شما ازش چی دیدی ولی برای من اونقدر مهربونه و بهم محبت داره که اینجور وقتا اگه ازم چیزی بخواد خجالت می‌کشم به حرفش گوش نکنم آرام بهت زده گفت : جدی میگی مریم یا فقط ازش دفاع الکی می‌کنی ؟؟؟ !!! - جدیِ جدی میگم - آرام : میثم همیشه با شوخی بهت میگه چطور تحملش می‌کنی ولی برای من واقعا سوال شده که چطور باهاش زندگی میکنی من دو کلام احوالپرسی رو هم که باهاش دارم برام خیلی سخته یعنی یه جورایی وقتی باهام حرف می‌زنه دلهره دارم نه اونطور که تابلو باشَما ، ولی ته دلم دوست دارم زودتر به قول منیژه محو شم از جلوش خندم گرفت - رضوان : مگه با غول تشن طرفی ؟ - خب می‌ترسم دیگه ، دست خودم نیست ، اصلا انگار نه انگار که با میثم برادرند ، هیچی شون به هم نرفته - من : تو خونه زمین تا آسمون با چیزی که شما می‌شناسیدش فرق داره ، خیلی خیلی مهربونه - راضیه : به خاطر همین مهربونیشه که زینب و امیر محمد تا این حد بهش وابسته شدن دیگه زن دایی تقه ای به در زد و اومد تو - خانم خوشگلا ، زود بیایید پایین بریم که خیلی دیر شده وقتی رفتیم پایین ، همه دم در منتظر بودند بچه ها هم به هوای بچه‌های رضوان رفته بودن تو ماشین اونا 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. مهربانی ات نور می پاشد به دل تاریک و خسته ی من … برای مهربانیت جوابی جز دوست داشتن ندارم❤️🍃 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️مهم❤️ اتمام حجت با جهان اسلام ❌ این فلسطینی عزیز ، زیر بمباران ۳بار به الله قسم میخوره که ما شما امت اسلام رو نمیبخشیم بخاطر سکوتتان😭 ❌قسممون میده که این صداشو به همه عالم برسونیم😭 لطفا به حداقل وظیفه نشر ندای مظلومیت مردم فلسطین عمل کنیم با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 این درس تاریخ و جغرافیا نیست این درس است. درس عزت نفس است، درس شجاعت و امیدواری و حق‌طلبی است ... 🌷این درس توحید است که یک مادر فلسطینی به فرزندش منتقل می‌کند الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : همگی پشت ماشین دایی راهی تالار که نه یک هتل مجلل شدیم وقتی رسیدیم امیرحسین تا چشمش به هتل افتاد گفت : که چی مثلاً ؟ که آخرش چی بشه ؟ این همه زرق و برق ضامن خوشبختی میشه ؟؟؟ - خب دوست داشتن از پولشون اینجوری استفاده کنند - آخه دایی چرا ؟ خیلی دست به خیر داره اصلا فکر نمیکردم اهل این جور خرجا باشه این همه خرجی که دایی کرده دست کم ۱۰ تا زوجو می‌تونست ببره سر خونه زندگیشون ، متاسفانه خرج ی شب خوشگذرونی میشه - پیچید تو پارکینگ و ماشینو بین ماشین آقا میثمو آقا مجتبی پارک کرد و گفت : مریم جان من شیش دونگ حواسم به گوشیه اگر مشکلی پیش اومد برات یا کسی بهت حرفی زد بیا بیرون و باهام تماس بگیر سریع میام پیشت با اینکه ترس به دلم نشسته بود به روی خودم نیاوردم و گفتم : میشه اینقدر نگران نباشی ؟ انگار نشنید چی گفتم و ادامه داد : مریم از کنار راضیه و رضوان دور نمیشی ، حواست باشه چی گفتما - اگه دستشوییم گرفت چی ؟؟؟ اگه می‌خواستم شیرمو بخورم چی؟؟؟ - مریم من دارم جدی باهات حرف می‌زنم همه چی رو به شوخی میگیری چرا ؟! - عزیز دلم ، منم جدیم ، مگه با بچه سه ساله داری حرف می‌زنی ؟ اینقدر دلواپس نباش دیگه - آقا میثم زد به پنجره و گفت : داداش احیانا نمیخواید پیاده شید ؟ درو باز کردو گفت : یادت نره بهت چی گفتم - چشم یادم نمیره پیاده شدیم و با بقیه به سمت آسانسور حرکت کردیم - چرا رضوان اینا نرسیدن ؟ - میان ... حامد میخواست به بچه ها بستنی بده -بستنیه چه وقت ... لباساشون کثیف میشه - حالا دو تا لکم بیفته چیزی نمیشه - آقا میثم : عجب هتلیه ، بچه ها میگم ... دایی یک دفعه تو عمرش چیز شده‌ و برای پوریا این هتلو گرفته ، این فرصتا دیگه گیرمون نمیاد ، رفتید سر میز شام اندازه ی یک هفته فقط بخورید همه زدیم زیر خنده - بله پس تا هنوز چیز هستم حسابی بخورید که وفور نعمته !!! برق از سر آقا میثم پرید ، برگشت و به دایی نگاه کرد و خندش گرفت - قربونت برم دایی جون منظورم از چیز این بود که ماشالله دایی مون همیشه دست به خرجش توپه - آره پدر صلواتی کامل گرفتم چی بود منظورت ، بیا بریم بالا که امشب حسابی چیزم دوباره صدای خنده ی همه بلند شد میثم : ای بابا دایی ... به این فکر کن که هدف نهاییت از این دعوت چی بوده - چی بوده ؟ - ی سری گشنه رو سیرشون کنی دیگه ، ما هم اینجا اومدیم کمکت کنیم بی دردسر به هدف مقدست برسی دایی جون دایی خندش گرفته بود و اومد جوابشو بده که در آسانسور باز شدو امیرحسین گفت : این میثمو ولش کنیم تا صبح فک میزنه خانوما بفرمایید برید همگی وارد شدیمو رفتیم طبقه ی بالا و مستقیم رفتیم اتاق پرو ، ی آرایش ملایم کردمو کیفمو برداشتم که با راضیه و منیژه و آرام بریم سالن که دو نفر در حالیکه غش غش میخندیدن اومدن تو از تو آیینه که نگاه کردم دیدم خودش بود ، بر نگشتم به سمتش ... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اینجا نون حلوا برات خیر نمیکردن که این همه با اصرار پا شدی اومدی عروسی مریم جون ... عه 😕😕 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294