📝ꕥ✏️ꕥ📝ꕥ
✏️ꕥ📝ꕥ
📝ꕥ
ꕥ
#بانو_بیست_شو
🧕 بانو بیست و برنامه ریزی
یکی از عوامل بسیار مهم در #پیشرفت هر کاری↙️
💯داشتن #برنامه_ریزی #صحیح و #مداوم است.
⛔️ تصورتان از برنامه ریزی این نباشد که حتی برای کوچک ترین کارهاااا هم باید وقتی را تعیین کنیم ...❕
و اگر نشد افسرده و دلگیر شویم😞
#بعضی_ها متأسفانه اینگونه برنامه ریزی می کنند و در اکثریت موارد با #شکست مواجه می شوند 🔒🔐
🔆 #برنامه_ریزی باید #انعطاف_پذیر و #معقول باشد🔆
🔊 سعی کنید در #برنامه_ریزی های روزانه ، برای کارهای مهم خود ابتدا #مدت #زمان آن را تعیین کنید و سپس آن را در #بهترین_زمان خود گنجانده و انجام دهید.
👌 بهتر است ساعت های #اولیه روز خود را اختصاص به انجام #امور_مهم دهید که تا شب #فکرتان #درگیر انجام آن #امور_مهم نباشد.
#بانو_بیست_ها🙃✌️⤵️
در برنامه ریزی و انجام آن از توانایی بالایی برخوردار هستند💪💪
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-5⃣🌹
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دوازدهم ۱
... ریحانه پنج ساله بود و من برای جشن تولدش آماده می شدم .
یک آپارتمان بزرگ خریده بودیم با وسایل جدید.
شرکت هم بزرگتر شده بود و کارمندان بیشتری از زن و مرد آنجا کار می کردند.
طبق قرارداد عاطفه امسال آخرین سالی بود که در شرکت ما کار می کرد.
خودش هم تصمیم داشت برای ادامه ی زندگی به هلند برود ، یکسری از کارهایش را هم انجام داده بود.
من تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی رها کردم و با همه ی قوا به کار مشغول شدم ، البته این همه تلاش فقط به دلیل شوق #پیشرفت نبود بلکه وجود عاطفه باعث شده بود تا دست از تلاش بر ندارم.
مسعود سال به سال کم حرف تر و #ساکت تر می شد ، طوری که عملا بیشتر کار شرکت روی دوش من بود و او بیشتر به امور کارمندان رسیدگی می کرد.
همین موضوع هم باعث شده بود احساس #قدرت بیشتری کنم.
از هر لحاظ خودم را #برنده ی رقابت با عاطفه می دانستم.
عاطفه تقریبا همسن و سال مسعود بود ، حدودا هشت سال از من بزرگ تر ، و من به خاطر جثه ی ظریفیکه داشتم کمتر هم دیده می شدم ، از نظر آرایش و استایل هم فوق العاده به روز و شیک شده بودم.
در این مدت عاطفه یک بار تا نامزدی هم پیشرفت اما خودش نامزدی اش را به هم زد.
مطمئن بودم هنوز مسعود را بسیار دوستدارد ...
از نوع نگاهش مشخص بود ...
اما هیچ وقت از طرف مسعود چیزی ندیدم ...
عاطفه در چند ماه گذشته خیلی بی حوصله تر بود.
نه مثل قبل به خودش می رسید و نه چندان با کارمندان گرم می گرفت...
او هم مثل مسعود ساکت و کم حرف شده بود.
شب تولد ریحانه مادر و پدرم کادوی خودشان را با تاکسی فرستادند ، مادرم با گلایه پشت تلفن گفت :
_اونجوری که تو مراسم می گیری جای ما نیست.
با اینکه از نیامدن آن ها دلگیر بودم اما چیزی نمی توانست در #انتخاب من تاثیر بگذارد.
من باید طوری زندگی می کردم که #مسعود دوست دارد و باید مطابق میل #او می شدم تا شوهرم به سمت #دیگری میل نکند.
هرکاری می کردم برای #حفظ زندگی ام بود.
کار آرایشگرم عالی شده بود ، موهایم را شرابی براق کرده بودم با گل های سفید لای پیچ و تاب موهای پرپشتم.
آرایشم هم عالی بود ، لباسم را هم یک مزون مطرح برایم دوخته بود که از پشت تا نزدیک کمر باز بود.
یک گروه از صبح تا غروب خانه را دیزاین کردند .
همه ی غذاها و خرید ها هم تا قبل از غروب رسیدند.
مسعود که رسید خانه کشیدمش داخل اتاق تا جواهراتم را برایم ببندد.
جلوی چشمان مسعود چرخ می زدم
_مسعود ببین چه خوشگل شدم...
+خوب شدی عشقم...
فقط ...
شیرین نیستی...
انگار یه غریبه جلومه
چشمکی زدم
_بهتر یه تنوعی هم میشه برات ...
اخمی کرد و گفت :
+من شیرین خودمو می خوام ، خیلی هم این کار هاتو درک نمی کنم...
مثل همیشه لباس #رسمی پوشید.
موهایش کاملا جو گندمی شده بود اما هنوز هم به چشم من #زیباترین مرد عالم می آمد.
دست هایش را گرفتم
_ اگر بدونی چقدر دوستت دارم...
+می دونم خانومم ..
_نمیدونی...
اگر می دونستی حال منو درک می کردی ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
یادتون باشه 😉👇
موفقیت، نتیجهی تلاشی هست که هر روز ادامه میدهید.
فراموش نکنید، هر قدم کوچک در مسیر هدف، شما رو نزدیکتر میکنه به رویای بزرگتون.
مسیر موفقیت همیشه آسون نیست، اما قویترین افراد کسانیان که در برابر چالشها و شکستها، باز هم برخاستن رو یاد گرفتند.😁
پس بلند شو!
تلاش کنید ، و بدونید که هر تلاشتون ارزشمند و پاداشش در راه هست.
راهتون رو ادامه بدید ، چون اونجاست که رویاهاتون رنگ واقعیت بهخودشون میگیرند.
به هر تلاش، هرگز ناامید نشو، چون آیندهای که میسازید، نتیجهی سختیها و تلاشهای امروزتون هست.🚀✨
#تلاش #موفقیت #انگیزش #پیشرفت #هدفمند_باش