eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
923 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
2538_30376.pdf
567.3K
پی‌دی‌اف صفحه دوم کیهان
2538_30386.pdf
515.2K
پی‌دی‌اف صفحه آخر کیهان
۳۱ ✅ هفت سنگ 💠 این بازی با هفت تکه سنگ و در میان دو گروه انجام می‌شود که بهتر است کمتر از پنج نفر نباشند. 🔸هفت تکه سنگ روی هم از بزرگ به کوچک چیده می‌شود. 🔸نقطه‌ای در چند قدمی محل چیدن این سنگ ها معلوم می‌شود. 🔸 به قید قرعه یکی از دو تیم بازی را آغاز می‌کند. یک نفر از تیم آغازگر، از نقطه ای که تعیین شده سنگها را هدف می‌گیرد. 📌 اگر توپ به سنگها خورد، بازی به نحوی که خواهیم گفت ادامه پیدا می‌کند و اگر نخورد، یک نفر دیگر از اعضای گروه این کار را انجام می‌دهد. اگر هیچ کدام از افراد نتوانستند این کار را انجام دهند، جای تیم ها عوض شده و تیم مقابل تلاش می‌کند تا این کار را انجام دهد. 🍃 تیم مقابل باید در کنار سنگها باشد که وقتی توپ به سنگها خورد، خیلی زود توپ را برداشته و به دنبال افراد تیم حریف بدود. 🍃 تیمی که سنگ ها را ریخته، باید مراقب باشد که تیم حریف با توپ آنها را نزند. هر کسی که مورد اصابت توپ قرار بگیرد سوخته و باید بیرون بایستد. علاوه بر این، باید تلاش کنند که سنگ‌هایی را که ریخته‌اند دوباره روی هم بچینند. ✴️اگر پیش از آن که سنگ‌ها روی هم چیده شود، تمام افراد تیم مورد اصابت توپ قرار بگیرند، بازنده شده و تیم مقابل یک امتیاز گرفته و باید بازی را از نو آغاز کنند؛ اما اگر موفق به این کار شدند، با صدای بلند می گویند: "هفت سنگ" و یک امتیاز می‌گیرند. 🔺در این صورت باز هم خودشان توپ را به دست گرفته و سنگها را نشانه گیری می‌کنند. در ابتدای بازی، سقف امتیازها معلوم می‌شود تا هر کسی که زودتر به این امتیاز رسید برنده اعلام شود. 🔰 سرگروه تیمی که مراقب سنگهاست، می‌تواند افراد گروه را جمع کرده و توپ را به یکی از آنها بدهد؛ اما همه افراد باید دست هایشان را زیر لباسشان بگذارند تا معلوم نشود که توپ در دست کیست. ⚜ حالا همه افراد در همین حال به سراغ افراد تیم مقابل می روند. در این صورت به دلیل مبهم بودن فردی که توپ در دست اوست، بازی هیجانی‌تر می شود. اگر کسی از تیم مقابل در حال چیدن سنگ‌ها بود و توپ به او اصابت کرد، دیگر نمی‌تواند چیدن سنگها را ادامه دهد. ⚜ گروهی که پرتاب کننده توپ هستند، باید تلاش کنند که در هنگام پرتاپ توپ سنگ‌های کمتری روی زمین بیفتد؛ زیرا در این صورت چیدن دوباره سنگ ها روی هم آسان‌تر است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
. ✡ 📖 تاریخ فرهنگی "قبیله لعنت" قسمت بیست و چهارم ◀️ ۲ 🔹در «قرآن کریم»، میان واژه‌ی «بنی‌اسرائیل» و «یهود» تفاوت بسیاری است. بنی‌اسرائیل، به قوم پیامبری چون حضرت موسی (ع) اطلاق می‌شود؛ در حالی‌که واژه‌ی یهود ناظر بر مفهومی متفاوت است که از قوم یهود در سده‌های اوّلیه‌ی میلادی شکل گرفته بود. نماد بارز آن، اقوام یهودی ساکن در «عربستان» بودند که به رباخواری اشتغال داشتند. آنان در «قرآن»، قوم حریص و ناسپاس توصیف شده‌اند (۲) و هیچ نسبتی با پیامبران الهی ندارند. آنان کتاب خدا، تورات را پنهان کرده و گمراهی را بر هدایت ترجیح دادند. 🔹جلال‌الدین آشتیانی در کتاب «تحقیقی در دین یهود» درباره‌ی کهانت بنی‌اسرائیلی می‌نویسد: "مهم‌ترین وظیفه‌ی کاهن در کتاب مقدّس، نظارت و اجرای شعائر قربانی است. در بخش‌های متعدّد، لاویان و کاهنان بنی‌هارون، مجریان قربانی ذکر شده‌اند و حتّی در لوی تأکید می‌شود که اگر «بنی‌اسرائیل» قربانی خود را توسط کاهن و در مقابل خیمه‌ی مقدّس ذبح نکند و در جای دیگر قربانی کند، او قاتل محسوب خواهد شد و به گناه خون‌ریزی از جامعه باید بیرون رانده شود. امّا از سوی دیگر، در بین کوچگران و سامیان بدوی، پدر که مقام روحانی خانواده را داراست، مجری شعائر قربانی بوده است و از روایات کتاب مقدّس نیز برمی‌آید که در دوران قضاوت، شیوخ موظّف به اجرای این آداب بوده‌اند. 🔹از بررسی روایات، می‌توان حدس زد که تا قبل از ظهور سلطنت، کهانت متشکّل در جامعه‌ی بنی‌اسرائیل تظاهری نداشته است. 🔹رینگگرن معتقد است در دوران صحرا، دین موسی فاقد روحانی و کاهن بوده و این مقام در «کنعان» اقتباس شده است. او می‌نویسد: «گزارش پنتاتویخ درباره هارون و لاویان، شرایط زمان بسیار جدیدتر را منعکس می‌سازد. منابع بسیار قدیم‌تر گواه بر آن است که افراد عادی بدون دخالت کاهن، قربانی تقدیم کرده‌اند.» او نتیجه می‌گیرد: «دستگاه کهانت به‌تدریج شکل گرفته و باید توجه کرد که ما در اینجا، آشکارا با شعائر تلفیقی روبه‌رو هستیم.» 🔹فروید معتقد است: «شعائر معبدی و قربانی و روحانیت… عبارت بود از شعائر سحر و جادو که موسای مصری با آن مخالف بوده و شدیداً و عمیقاً آن را مردود ساخته است.» 🔹تورات شغل روحانیت را موروثی تعیین کرده است. در روایت قضات، اولین‌بار به‌طور نامشخص از یک خانواده‌ی لوی سخن گفته می‌شود که برای معبدی خدمت می‌کرده که در دان برپا شده و مجسمه‌ای از یهوه در آن پرستش می‌شده است. ولی کهانت موروثی در ساموئل مطرح می‌شود که الی (۳) (عیلی) پسران خود را به کهانت «شلیوه» (۴) برگزیده و این شغل را در خانواده خویش موروثی می‌سازد، و آبیاتار کاهن، داوود را به الی و خانواده او نسبت می‌دهد. به عبارت دیگر، کهانت از الی آغاز گشته است. در دوران سلیمان، ابیاتار تبعید شده و کهانت به خانواده زدوک (صدوق) منتقل می‌گردد و تا حدود هزار سال در این خانواده باقی می‌ماند. جالب است که در اولین روایت مربوط به کاهنان، فساد و ریا و شرارت آنها مطرح می‌شود. فرزندان الى، به‌نام روحانی به غارت اموال مردم می‌پردازند و با دروغ، مکر و حتی زنا و جنایت از معتقدات مردم سوءاستفاده می‌کنند. 🔹اگر در کتاب مقدس دقت کنیم درمی‌یابیم که کهانت به معنی واقعی از دوران داوود شکل گرفته است و قبل از آن نمی‌توان وجود یک کهانت متشکّل را حدس زد… در دوران سلیمان، با بنای معبد و دربار در کنار هم، تشکیلات روحانیت، بیشتر درباری می‌شود و معبد اصولاً یکی از مؤسسات دربار سلطنتی می‌گردد. با انتصاب زدوک به کهانت «اعظم اورشلیم»، رابطه‌ی کهانت و دین دولتی مستحکم‌تر می‌شود؛ زیرا به‌نظر می‌رسد او از تبار همان شاه کاهنان قدیم سالم‌شهر است که قبل از ورود داوود، «رهبری اورشلیم» را به عهده داشته‌اند… 🔹کاهنان اولیه، لباس ساده‌ای به تن می‌کردند و هنگام قربانی لبادہ کتانی می‌پوشیدند و آن را اِفُد [افود] می‌نامیدند. برای ساموئل (شموئیل) کاهن و قاضی مشهور اسرائیلی در آغاز، سالیانه یک روپوش کتانی از جانب مادرش تهیه می‌شده است تا در آداب قربانی به‌کار گیرد. ولی به‌تدریج بر تشریفات معبدی و تجملات کاهنان نیز افزوده می‌شود. لباس آنها زینت می‌گردد… 🔹…هر قدر بر تعداد کاهنان موروثی افزوده می‌شد، تشکیلات و رسوم و نظام آنها نیز توسعه می‌یافت. کم کم حتی یک اشرافیّت دینی به‌وجود آمد که از کاهنان اعظم و رؤسای کاهنان تشکیل می‌شد. حتى رؤسای کاهنان اجازه داشتند با دربار وصلت کرده و با شاهزادگان درباری ازدواجی کنند. از این وصلت‌ها در کتاب مقدس نیز اشاراتی دیده می‌شود. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌺❤️ ❤️🌺 🇮🇷قسمت بیست وچهارم🇮🇷 ✒هوای دلپذیر داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ... دکتر دایسون ... رئیس تیم جراحی عمومی بود ... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده ... برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... اما یه چیزی ته دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه ...و حق با حس دوم بود. برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود. گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد‌. سخت تر از همه، ماه رمضان از راه رسید. حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل. انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره، اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود... از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ... - امشب هم شیفت هستید؟ - بله ... - واقعا هوای دلپذیری شده ... با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ... - خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم... برای چند لحظه واقعا بریدم ... - خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟ توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... از طرفی هم، ارشد من ... و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده ... - دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده ... نه رئیس تیم جراحی... چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه ... - دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه... اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ... اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ولی بین مردم من، نه ... ما برای خانواده حرمت قائلیم ... و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم... با کمال احترامی که برای شما قائلم ... پاسخ من منفیه... این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم ... در حالی که ته دلم... از صمیم قلب به خدا التماس می کردم ... یه بلای جدید سرم نیاد ... روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بود ... سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه ... مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه ... توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید ... و من رو خطاب قرار نمی داد ... اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم ... حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود ... سه، چهار ماه به همین منوال گذشت ... توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو ... بدون مقدمه و در حالی که ... اصلا انتظارش رو نداشتم ... یهو نشست کنارم ... - پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ ... اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن ... چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ همه زیر چشمی به ما نگاه می کردن ... با دیدن رفتار ناگهانی دایسون ... شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد ... هنوز توی شوک بودم اما آرامشم رو حفظ کردم ... - دکتر دایسون ... واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ ... یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن ... و وقتی یه مرد ... بعد از سال ها زندگی ... از اون زن خواستگاری می کنه ... اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟... یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ .. ◀️ ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ دختر خانمی که عکس حاج‌قاسم رو پاره میکنی و جیغ میکشی بدون اگه سرت به بدنت چسبیده صدقه سر سلیمانی هاست... 🔹‌ بلایی که د۱عشی‌ها بر سر زنان ایزدی آوردن... 🔹‌ بچه رو جلوی مادرش کشتن و به مادرش گفتن اگر میخوای بهت تجاوز نکنیم باید گوشت‌شو بخوری.... بچه رو سر بریدن و مادر گوشت بچه شو خورد.... @salonemotalee
(۱۷) 🇺🇸 🗽زن زندگی آزادی در آمریکا ‼️هر 68 ثانیه یک آمریکایی مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد و از هر شش زن آمریکایی یک نفر در طول زندگی خود قربانی تجاوز جنسی شده است ! https://www.google.com/amp/s/dnd.com.pk/a-guide-on-how-to-avoid-sexual-and-physical-violence/250971 https://www.rainn.org/statistics -------------- @salonemotalee
(۱۸) ۸ ✳️ آمریکا «کشف» نشد؛ اِشغال شد! 🔹این اولین درس تاریخ است که برای فهم مناسبات حاکم بر جهانِ امروز باید به فرزندانمان بیاموزیم. امروز، ۱۱ اکتبر روز مقاومتِ بومیان است نه روزِ کریستوبال کولون جنایتکار (که در فارسی به معروف است). سرنگون باد تمام مظاهر استعمار و اشغالگری! -------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۱۹) ۹ ✳️ میراث در آمریکا 🔹کریستوف کلمب یکی از قهرمانان بزرگ اروپا بود که در جزیره هیسپانیولا در قاره آمریکا از کشتی پیاده شد. اکثر مردم آنجا از بیماری که توسط اروپاییان آورده شده بود جان خود را از دست دادند و بسیاری دیگر بر اثر بیگاری و کار زیاد یا به‌دلیل گرسنگی ناشی از غارت منابع غذایی جان خود را از دست دادند. 🔸کریستوف کلمب اصرار داشت که همه باید مقداری طلا برایش بیاورند و دستان کسانی‌که قادر به انجام این کار نبودند را قطع می‌کرد. 🔹آنچه کلمب در آمریکا انجام داد یک جمعی مردم بومی آمریکا بود. قبل از ورود اشغال‌گران جمعیت بومیان آمریکا صدمیلیون نفر بود ولی در ابتدای قرن ۱۹ به یک میلیون نفر رسید. -------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه قشنگی دیگه براتون آوردم تو این شلوغی ها ببینید، روحیتون عوض بشه مثل این پیرزن و باشید ❤️ -------------- @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 🔹 📖 قسمت اول عصبانی از خونه زدم بیرون... واقعا نمی فهمیدم علت این همه ممانعت چیه؟! هنوز هم با من مثل همون پسر بچه‌ی کوچلو رفتار می‌کنن! خسته شدم انگار نه انگار هجده و نوزده سالمه....! وسط حرف زدن با خودم بودم که گوشیم زنگ خورد... فکر کردم بابامه... با خودم گفتم: "ولش کن بعدش جواب می‌دم! شاید یه کم نگرانی براشون بد نباشه! آخه تا کی حرف، حرفِ اونا باید باشه!" اما تا چشمم به شماره افتاد؛ دیدم عه! مهدی داره زنگ میزنه... گوشی رو وصل کردم... _الو سلام مرتضی خوبی؟ _چقدر دیر جواب دادی پسر...! گفتم: سلام مهدی خوبی؟ ببخش! جونم! بگو! .... گفت: مرتضی خوبی؟ چرا صدات گرفته! گفتم: چیز خاصی نیست! یه کم با مامان و بابام بحثم شده! گفت: پسر چرا تو آدم نمی‌شی!!!‌‌ مرتضی! اینقدر با پدر مادرت کَل نگیر!!! عاق والدین می‌شی، دستت می مونه تو پوست گردو... عصبانی گفتم: بیا! پدر و مادرم کمه! شما هم تعارف نکن نصیحتی، سرزنشی، چیزی داری راحت بگو ...! گفت: خیلی خوب! چقدر زود بهت بر می‌خوره. حالا سر چی بحثتون شده!!! شاید بتونم کمکت کنم؟! در حالی که بلند، بلند صحبت می‌کردم، گفتم: مهدی تو چه می‌فهمی درد من چیه! شما برای خودت آقایی! هر کار دلت بخواد می‌کنی! بعد چطوری می‌تونی درد نکشیده، درد دردمند رو بفهمی!؟ حضرت حاج آقا!!!! گفت: مرتضی داری کنایه میزنی؟؟؟؟ گفتم: ببخشید مهدی! عصبانیم! خوب توقع داری شعر عاشقانه برات بخونم.... گفت_ههه! ههه! مگه بلدی!!!! گفتم: مهدی ولش کن!!! اگه کاری نداری بی خیال. خداحافظ! گفت: مرتضی صبر کن کارت دارم! کجایی اصلا؟! هم ببینمت هم کارم رو بهت بگم... چاره ای نبود! اگه نمی‌دیدمش بی‌خیالم نمی‌شد! قرار شد بیاد دنبالم... نیم ساعت بعد ماشین پژو پارس جلوم ترمز کرد... مهدی بود با عبا و قبا و عمامه! گفت: بفرما بالا آقا مرتضی ... جرقه‌ای توی ذهنم زد! کی بهتر از یه طلبه! اصلا شاید واقعا مهدی بتونه یه کاری برام بکنه. هر چی باشه بابام، مهدی رو خیلی قبول داره! سوار شدم... محکم زد روی شونه‌ام و گفت: خوب حالا بگو ببینم چطوری؟! نگاهش کردم و دستم رو گذاشتم روی شونم گفتم: حاج آقا! حق الناس بخداااا! اینقدر محکم نزن کبود شد جاش!!!! سری تکون داد و گفت: بسلامتی اوضاع‌ات قمر در عقربه!!! نفس عمیقی کشیدم بی‌توجه به حرفش ادامه دادم: نمیذارن بیام حوزه ثبت نام کنم، میگن اول دانشگاه...! مهدی با خنده گفت: خدا خیرشون هم بده. تو بیای حوزه علمیه! حوزه کجا بره!!! نگاه معنی داری بهش کردم... نگاهم کرد و گفت: خوب چیه! دروغ می‌گم! تاااازه مرتضی! تو سر اینکه بیای حوزه علمیه با پدر و مادرت بحث کردی! داداش من یه عمر تو حوزه‌ی علمیه درس خوندم تهش می‌گن بعد از خدا هر چی پدر و مادرت گفت، اگه حرام نبود بگو چشم تا نمره‌ی قبولی بگیری! با این حساب شما نیومده رفوزه‌ای برادر... بعد هم چه فرقی میکنه! دانشگاه یا حوزه تو به درد اسلام بخور، در هر جایگاهی که هستی باش! اینجوری دل پدر و مادرتم بدست میاری... عصبانی گفتم: نه حاج آقا! مثل اینکه تو نمی‌خوای کمک من کنی! نگه دار من پیاده می‌شم. من رو بگو روی کمک کی حساب باز کردم! شما آخوندا عادت دارین به تک خوری!!!!! محکم زد روی ترمز... نگاه نافذی بهم کرد و جدی گفت: مرتضی اگه من تک خورم بگو مهدی تو بدی، تو تک خوری! باید بدونی تا هنوز پات رو توی حوزه‌ی علمیه نذاشتی همه جا ممکنه خوب و بد باشه! حتی توی حوزه ی علمیه ولی این دلیل نمی‌شه جمع ببندی فهمیدی!!!! 🔸ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔹 (۳)🔹 : ♦️وَ مُتَابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنِي 💠 مهارت انتقادپذیری: ♦️هنگامی که می‌خواهیم از کسی و تمجید کنیم، به نظر نمی‌رسد کار سختی پیش رو داشته باشیم! چون می‌دانیم که همه از و تعریف خوشحال می‌شوند پس اغلب نیازی نمی‌بینیم آداب خاصی را رعایت کنیم. ♦️روی دیگر سکه زمانی نمایان می‌شود که آن ویژگی، بد و منفی است و احتمالا طرف مقابل از اینکه آن را واضح بیان کنیم چندان خوشحال نخواهد شد. ‼️بنابر این اگر برایمان مهم باشد که روابطمان را دچار چالش نکنیم؛ باید به روشی کنیم که شخص مقابل تصور نکند از روی و حرفی زده‌ایم. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺کارتون زیبای ۱۴ 🎞این قسمت : دانا وزنه‌بردار می‌شود. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پی‌دی‌اف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمه‌الله
صفحه ۱۲۴ قرآن کریم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
۲۰۴ ی سلامی هم داشته باشیم به اون پدر و مادرایی که سرزده و بدون در زدن یهویی وارد اتاق بچه‌ها می‌شن سلام! گروه ضربت !!!✋😂😂 یکی از آداب اسلامی اینه که وقتی وارد یک جایی می‌شیم باید اذن بگیریم، در بزنیم و وارد بشیم. بعضیا مثل چی و به سرعت موشک وارد اتاق می‌شین بابا! وایسا! بذار کارمو انجام بدم خودمو جمع کنم بعد وارد شو. باید هم به خودمون و هم به فرزندامون یاد بدیم قبل از ورود به هر مکانی اجازه ورود بگیریم. قرآن و اهل بیت بر این موضوع تاکید بسیاری می‌کنند. از امام صادق علیه السلام نقل شده: الِاسْتِئْذَانُ ثَلَاثَةٌ أَوَّلَهُنَّ يَسْمَعُونَ وَ الثَّانِيَةَ يَحْذَرُونَ- وَ الثَّالِثَةَ إِنْ شَاءُوا أَذِنُوا وَ إِنْ شَاءُوا لَمْ يَفْعَلُوا- فَيَرْجِعُ الْمُسْتَأْذِنُ گرفتن اجازه ورود به خانه دیگران سه مرحله است؛ مرحله اول صاحب خانه و اعضای آن بشنوند مرحله دوم خود را آماده کنند؛ مرحله سوم اگر خواستند إذن دخول بدهند و اگر نخواستند ندهند اگر اجازه ندهند بايد اجازه ‏گيرنده باز گردد. الخصال، ج‏۱، ص: ۹۱ 🔸🌺🔸-------------- سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121505548120360.pdf
14.55M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز چهارشنبه‌ ۲۰ مهر ۱‌۴۰۱ ۱۵ ربیع‌الاول ۱۴۴۴ ۱۲ اکتبر ۲۰۲۲ ذکر روز چهارشنبه؛ صد مرتبه: یا حَیُّ و یا قَیُّومُ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee