eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
317 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
766 ویدیو
32 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا که نصف جهان را به نام من بزنند چرا که شهر دلم "اصفهان" دلتنگی است...          ‌╔═💎💫═══╗    🤍          ╚═══💫💎═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 شایان با صدای بلند بلند قربون صدقه ام می رفت و محمد از ذوق بالا و پایین می پرید. خدمه وقتی شنیدن باردارم خوشحال شدن همگی و بهم تبریک گفتن. با دیدن این اوضاع و شور و خوشحالی بقیه گریه یادم رفت و لبخندی روی لبم نشست. باورم نمی شد بقیه انقدر خوشحالن به خاطر بارداری من. روی تخت نشسته بودم و کلافه به شایان نگاه کردم. با حرص گفتم: - شایان برو کنار دلم پوسید توی این اتاق مگه زندانیم؟ شایان شونه هامو گرفت و خوابوندم روی تخت و دست به سینه وایساد بالای سرم و گفت: - خیر عزیزم ولی شما الان دیگه دونفری یه نی نی هم با خودت داری و باید کاملا مراقب سلامتیت باشی بهتره استراحت کنی. نشستم و بلند شدم کنارش زدم و گفتم: - هیچیم نمی شه می خوام برم پایین هوا بخورم مگه بادکنک ام که فوتم کنن بترکم. شایان نگران نگاهم کرد و گفت: - وایسا بیام دستتو بگیرم رو پله ها نخوری زمین. نگاهی به خودم کردم فقط یکم تپل شده بودم یه کوچولو هنوز تغیر انچنانی نکرده بودم که نتونم جلوی پامو ببینم و بخورم زمین. محمد این دستمو گرفت و شایان این دستمو. با چشای ریز شده و تهدید وار به دوتاش نگاه کردم مثل دو تا نگهبان می موندن. لب زدم: - اگه الان نرید پایین و نزارید خودم مثل همیشه بیام من می دونم و شما دوتا پدر و پسر از صبح تاحالا منو دیونه کردید اقا اصلا این نی نی تونو از توی شکم من در بیارید من راحت بشم. محمد کنجکاو گفت: - می شه درش بیاریم من باهاش بازی کنم؟ با سوال محمد خنده ام گرفت. شایان خندید و گفت: - اره عزیزم ولی وقتی 9 ماهش بشه الان 3 ماهشه 6 ماه دیگه میاد که باهاش بازی کنی. محمد سمتم اومد و دستاشو باز کرد خواستم بغلش کنم بریم پایین که شایان فوری بغلش کرد و گفت: - پسر بابا تو که نمی شه بری بغل مامانت اون نی نی داره اگه بری بغلش نی نی مون دردش میاد مامانی هم درد ش میاد. محمد گفت: - ولی اون که تو شکم مامانیه چجوری دردش میاد؟ راه افتادیم سمت پایین و شایان گفت: - خوب وقتی تو رو بغل کنه تو سنگینی یکم بهش فشار میاد باید زور بزنه تو رو بلند کنه و اگه زور بزنه نی نی توی دل ش دردش میاد. محمد سری تکون داد و سه تایی رفتیم توی حیاط. روی تاب نشستیم و محمد دست کشید روی شکمم و گفت: - مامانی میشه اسم شو من بزارم؟ قربون صدقه اش رفتم و گفتم: - اره قربونت برم من. شایان گفت: - اول باید ببینیم نی نی داداشیته یا ابجیت. با لبخند دستی به موهای محمد کشیدم و گفتم: - خوب تو دو تا اسم بگو یکی برای دختر یکی برای پسر. محمد یکم فک کرد و گفت: - اگه نی نی داداشی بود بزاریم ماکان اگه ابجی بود بزاریم آروشا. شایان بوسیدتش و گفت: - قربون پسر خوش سلیقه ام برم من. شایان لب زد: - غروب بریم دکتر؟ببینیم بچه دختره یا پسر؟یکمم سیسمونی بخریم. محمد منو بغل کرد و گفت: - مامانی بگو اره بگو اره. دستمو دور حلقه کردم و گفتم: - چشم بریم. موقعه ناهار بود و سه تایی روی میز نشستیم . شایان هم برای من کشید هم برای محمد. انقدر برام کشیده بود که هاج و واج داشتم به غذا نگاه می کردم حتی برای خود‌ش هم کمتر از این ریخته بود. نصف شو برگردوندم توی دیس که گفت: - چرا ریختی تو دیس؟من گذاشتم تو بخوری. متعجب گفتم: - شایان خودت انقدر نمی تونی بخوری بعد من این همه رو انتظار داشتی بخورم؟ شایان متعجب گفت: - خوب تو الان دونفری دیگه مگه غذات هم دوبرابر نمی شه؟ محمد گفت: - یعنی نی نی غذا نمی خوره؟پس چجوری غذا بخوره بزرگ بشه من باهاش بازی کنم؟ غذا رو توی دهن محمد گذاشتم و گفتم: - چرا عزیز دلم بزرگ می شه غذا هم می خوره زود زود هم میاد که تو باهاش بازی کنی حالا غذا تو بخور. سری تکون داد و مشغول شد. رو به شایان گفتم: - مگه این بچه چقدر می خوره اخه هر چقدر من بخورم یکم کوچولو شو هم این بچه تغذیه می کنه. محمد با دهن پر گفت: - اسم داره اسمش اروشاست من مطمعنم دخ..
در چشم های تو هزار شجریان ربنا میخواند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸾🌻💛⸾ ‌‌‌‌وخـداگفــت : شـب‌راآفریــدم تاازبیقرارےهایت برایـم‌بگویے ..! :) مراقب‌مهربونیاتون‌باشید!−😌🌱 شب‌خوش✨🌙 💔🫀
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۸ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
08.mp3
3M
🍃 صفحه ۸ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
8.mp3
3.48M
🍃 صفحه ۸ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
♥️ 🤲 شکر خدا که صبحم با سلام بر شما به خیر می‌شود... 🤲 شکر خدا که قلبم با نام شما جلا می‌یابد... 🤲 شکر خدا که عطر یاد شما در لحظه هایم جاری است ... 🤲 شکر خدا که دوستتان دارم ... شکر خدا که دلتنگتان هستم ... شکر خدا که شما را دارم ...♥️ 🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا