خـــღــدایا....
خداونـــــدا... اے خدایے ڪہ یڪے از صفاتــــــــــ ڪبریاییات
«هــــــــــو الرفیــــــــــق» است.
اے دوستــــــــــ و رفیق ما....
سعادتــــــــــ مصاحبت خـــــــــــــود را بہ ما عـــــطا ڪن
و ما را عاقبت بہ خـــــیر فرما.
غـــــمها را از تـــــمامے دلها بزداے
و
تمام بیماریها را شـــــفا بدہ ڪہ ٺــــــو شـــــافے هستی
و ٺـــــو رحـــــیمی.🙏🏼🙏🏼🙏🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلید آرامش
جایے در پس افڪار توست
هر شب ڪہ
چراغ ها را خاموش میڪنے
با اندیشیدن بہ رویاهایت
ڪلید آرامش را روشن ڪن!
🌙 شب بخیر 😴
هرڪس قبل از خواب ۲۱ مرتبہ (بسم الله الرحمن الرحیم)بگوید؛
الله بہ فرشتگان میگۅید بہ ازاے هر نفسی ڪہ میڪشد یک ڪار نیڪ بنۅیسند:))🕊🌿
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ سلام امام زمانم✋
🔹سـلامـ تنهاترین منجے
🔹تاڪــیدلمــنچشــمبـهدرداشتهباشد
🔹اۍڪــاشڪسی ازتوخبـرداشتهباشد
🔹آنبادڪــهآغشتــهبــهبــوینفستوست
🔹ازڪــوچــهیمـاڪاش گذرداشتـهباشد
#السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#امام_زمان
「🤍」
بیا تا جوانم بده رُخ نشانم . . .🥲♥️
بابامهد؎ِقلبم : )
دࢪد ما از هجࢪ یوسف کمتࢪاز یعقوب نیست؛
او پسࢪ گم ڪࢪده بود و ما پدࢪ گم ڪࢪدهایم ..💔:)
•♥︎🕊•
'غمعشقتومراکشتولیحرفینیست
عمردرراهتوخوباستبهپایانبرسد🥹❤️🩹:)
#سلطـٰانکربلا
#صلےالله_علیڪ_ایها_اربابــــ
-_
ما شیعیان صادقِ حضرت نبوده ایم💔
اما محب حضرتِ صادق که بودهایم
ما را قبول کن به درت ایهاالعزیز
در کاسههای خالیمان مغفرت بریز
#محدثه_نبی_حسینی
آجرک الله یا صاحب الزمان🖤
شهادت مولا امامصادقﷻ رو خدمتِ شعیانِ حضرت تسلیت عرض میکنیم؛💔
اَلسَلامُعَلیکَیاشیخُالاَئِمة¹⁹⁵
«فاش بگویم ...»
و خدایی که به شدت کافیست....💝
شهید مرتضی آوینی
سلام🙋 صبحتون بخیر🌞
قسم به صبح و به مشق قلم
که خواهد گفت؛
به نام عشق
که هر چیز خوب یعنی تووووو
#مهدی_هاشمی
C᭄ᥫ᭡
«🔗🍊🧡»
چِهکَردهای•تُ•بادِلَم؟!
کِه•نَبضمَنصِدای•تُوست..[🔒🥺
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت119
#غزال
سری تکون دادم بهت زده گفت:
- تمام مدت بهت تکیه داده بودم؟
اره ای زمزمه کردم و نگران به گوشی نگاه کردم.
یعنی گیر می یوفته؟
یا زرنگ تر از این حرفاست؟
شایان شرمنده گفت:
- ببخشید حتما خیلی اذیت شدی.
چیزی نگفتم که گفت:
- بریم صبحونه بخوریم؟
نه ای گفتم و با استرس صفحه گوشی رو روشن کردم.
نگاهی بین من و گوشی رد و بدل کرد و گفت:
- شیدا رو نمی گیرن اوم اب نمی ره زیر پاش.
لب زدم:
- خدا رو چه دیدی شاید گیر افتاد فقط نمی دونم فرهاد از کجا این شیدا رو خوب می شناسه و امار شو داره.
سری تکون داد یه 20 دقیقه ای گذشت که اقای سعدونی زنگ زد سریع جواب دادم با خبری که بهم داد مونده بودم چی بگم!
اصلا باورم نمی شد!
بهت زده قطع کردم!
شایان نگران نگاهم کرد و گفت:
- چی شد؟غزآل!
بهت زده گفتم:
- مواد ها رسید دو تا کامیون جاسازی بوده وقتی رفتن داخل ادم های شیدا می بینن شیدا نیومده بیرون از اتاق ش برای چک بار و پلیس ها می ریزن همه رو می گیرن این حرف و که از بادیگارد ها می شنون می رن توی اتاق شیدا می بینن از بس مشروب و الکل خورده سنگ کوپ کرده و مرده!
شایان با مکث گفت:
- شوخی می کنی دیگه؟شیدا هفت تا جون داره مرده؟
بهت زده گفتم:
- راست می گم به خدا گفت بریم دفترش و فرهاد هم ببریم.
شایان با صدای بلند تری گفت:
- توروخدا راست می گی؟
عصبی داد زدم:
- دارم می گم اررررررره.
محمد از خواب پرید و ترسیده نگاهمون کرد.
یهو شایان داد زد از خوشحالی که من و محمد گرخیدیم.
یهو از ماشین پیاده شد و شروع کرد بلند بلند خداروشکر گفتن.
از ماشین پیاده شدم و گفتم:
- شایان چیکار می کنی مردم خواب ان شایان.
فقط داد می کشید و خدا رو شکر می کرد افرادی که واسه پیاده روی تو خیابون بودن با تعجب نگاه مون می کردن.
محمد پیاده شده و ترسیده گفت:
- مامانی چی شده؟
شایان از زمین کندش و بردش بالا و شروع کرد باهاش بازی کردن و بلند بلند حرف زدن:
- راحت شدیییییم بابایییی شر شیدا کنده شده دوباره ما سه نفره زندگیم می کنیم یوووووووهوووووووو.
با صدایی که سعی در کنترل ش داشتم گفتم:
- نکن بچه رو می ندازی ابرومو نو بردی بشین تو ماشین دیر شد.
سریع نشست و حرکت کرد صدای اهنگ و زیاد کرد که سریع کم ش کردم جلوی بستنی فروشی وایساد کلی بستنی گرفت اما ما که سه نفر بودیم وای خدا.
همه رو داد دست محمد و گفت بخوره.
محمد با تعجب به من نگاه کرد و من به محمد.
بچه ام فکر می کنه باباش خل شده!
به فرهاد هم زنگ زدم و گفتم بیاد دفتر سعدونی.
تا وقتی که برسیم شایان فقط چرت و پرت گفت از خوشحالی و خودمم کم کم داشتم به عقل ش شک می کردم!
#رمان
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽مستند استوری| وصیتِ آخر
💠 امام چشم مبارکشان را گشودند و امر کردند تا فورا همه خویشان و نزدیکان را نزد ایشان حاضر کنم...
_ روایتی از آخرین لحظات عمر شریف حضرت امام صادق علیه السلام
570_40595601167896.mp3
5.57M
🎵یه درد دل دارم میون این سینه
🎵 برای هر کس که حال بقیع رو میبینه ....
🎤 حاج #مهدی_رسولی
🏴 #شهادت_امام_صادق (ع)◼️
🔰امام جعفر صادق(ع): هر مؤمنی به بلایی گرفتار شود و صبر كند، اجر هزار شهيد برای اوست...
🔹اصول كافی، ج ۳ ، ص ۱۴۶
#حدیث_روز