eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
298 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
692 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 نگاهی به میز کردم و گفتم: - از همه اش. عمو خندید و برام همه چی کشید. که گوشیش زنگ خورد اما صدای زنگ سر تا سر سالن پیچید از بلند گو های توی سالن بیرون می یومد. عمو گفت: - باز دوباره همون طور شد دوباره بلوتوث من به بلند گو ها وصل شده هنگ کرده قطع هم نمی شه! یکم باهاشور رفت و گفت: - نه درست بشو نیست اشکال نداره سارینا عمو مامانته. گوشی رو وصل کرد و گذاشت روی میز که صدای مامان تو کل سالن پخش شد: - الو. لقمه امو قورت دادم و گفتم: - سلام مامی جون. نفس راحتی کشید و گفت: - سلام قربون یکی یدونه ام برم خوبی مامانی؟ لب زدم: - اره عشق علی! اسم بابام علی بود منم همیشه به مامانم می گفتم عشق علی. همه خنده ریزی کردن. مامان خندید و گفت: - از دست تو بچه کجایی مامان جان؟ با خنده گفتم: - یعنی اطلاعات کامل بدم دیگه؟ مامان گفت: - دقیقا! لب زدم: - خوب ببین مامی جون یه ویلاست یه حیاط بزرگ داره با کلی دار و درخت می شه همه با دوست پسراشون اینجا قرار بزارن خیلی باحاله و جای مخفی زیاد داره بعد توی حیاط یه عده پسر با لباس رزمی مشکی مبارزه می کنن از روی لباس هاشون فهمیدم گروه الف هستن داخل سالن گروه ب که دخترن ولباس شون سفیده بعد عمو و چند تا سرهنگ هم اینجا هست ویلا دو طبقه دیگه هم داره که هنوز سر نزدم ببینم چطوریه! مامان گفت: - یه نفس بگیر بچه! با خنده نفس گرفتم که گفت: - کسی که اذیتت نکرده ناهار خوردی؟ تو که طاقت گرسنگی رو نداری! لب زدم: - دارم می خورم نه کسی اذیتم نکرده عمو اینجاست بابا کجاست؟ مامان گفت: - داره موهاشو خشک می کنه اتفاقا کارت داشت مامان صبر کن. باشه ای گفتم که صدای بابا پبچید: - یکی یدونه خل و دیونه خونه سلام. با اعتراض گفتم: - عههه بابا قهرم باهات. با خنده گفت: - باشه باشه قربونت برم خوبی؟ لب زدم: - اره به خدا چرا انقدر می گین خوبی؟ نکنه قراره شهیدم کنن ؟ بابا خندید و گفت: - والا تو شهید نمی شی هیچ بلکه همه رو دق می دی. خودمم خندیدم و یهو بابا جدی شد و گفت: - من که می دونم تو چقدر زرنگی باباجون خوب هر چی عمو و سامیار گفتن گوش بده و انجام بده باشه دخترم؟ کارات و خوب انجام بدی یه جایزه تپل پیش من داری . چشامو ریز کردم و با هیجان گفتم: - موتور 1400 رو می خری برام؟ بابا گفت: - اره می خرم . جیغ زدم: - ایوووووول عاشقتم. بعد کمی قطع کردم . سامیار متعجب گفت: - چی؟ موتور 1400 برای چیه؟ با دهن پر گفتم: - می خوام باهاش مسافر کشی کنم خوب برای چیمه می خوام رانندگی کنم دیگه! عمو اشاره ای به سامیار کرد و رو به من گفت: - خیلی هم خوب. کل غذامو خوردم که اون سرهنگ گفت: - جسه ریزی داره ولی خداروشکر خوش خوراکه. عمو سری با خنده تکون داد بعد از ناهار همه باز رفتن سر تمرینات شون ما هم توی یه اتاق دیگه که مثل اتاق کنفرانس پلیس ها توی اداره بود رفتیم. یه صندلی بود خیلی بلند بود فکر کنم صندلی رعیس بود. رو به عمو گفتم: - من می خوام اینجا بشینم . سامیار دستمو گرفت برد به زور نشوندم پیش خودش و گفت: - دو دقیقه ساکت باشه و بچه بازی رو تمام کن. هوووفی کشیدم و به عمو نگاه کردیم. عمو گفت: - ببین سارینا عمو یه پرونده دادن به سامیار که فقط با کمک تو حل می شه! به سامیار نگاه کردم که نفس عمیقی کشید و گفت: - یه باند مواد مخدر هست که از طریق یه سری دانش اموز داره مواد بین دخترا پخش می کنه و ما رسیدیم به مدرسه شما باید ساقی های مواد و توی مدرسه پیدا کنیم و از این کارو تو باید انجام بدی. متعجب به همه نگاه کردم و گفتم: - اخه من از کجا بفهمم؟ سامیار ادامه داد : - این مواد ها رو توی کیک قرار می دن و کیک ها رو بین هم رد و بدل می کنن از توی کشو دو تا جلد کیک دراورد و بهم نشون داد و گفت: - ببین جلد کیک ها اینجوریه و اینکه توی این کیک مواد همراه با یه نامه است که اطلاع می ده دوباره چطور مواد بگیرن تو باید ببینی این جلد کیک بین کیاست و کی این کیک رو رد و بدل می کنه خوب؟ سری تکون دادم و گفتم: - اما من نمی دونم مواد چه شکلیه! عمو پاشد و از کمد یه ظرف دراورد مثل قابل یخ مربع ای! بازش کرد و جلوم گذاشت و گفت: - این انواع مواده هروعین _هشیش_تریاک_شیشه_گل_قرص_... متعجب سری تکون دادم و عمو گفت: - چقدر دانش اموز ها رو می شناسی؟ لب زدم: - زیاد من نشناسمشون اونا منو می شناسن به خاطر فضول کاری هام.
میگن وقتی سجده می کنی، فک کن سرت رو رو پای خدا گذاشتی... از وقتی شنیدم دلم نمیخواد سرمو از سجده بردارم :) 🚶‍♀️
تو را دوست دارم بے آنڪہ علتش را بدانم دوست داشتن ڪہ " علت " داشتہ باشد یا احترام است یا ریا بہ احترامِ قلبم ، بے ریا دوستت دارم
_-💌♥️ -هل لديك حبيب؟ +لا -لمن تكتب؟ +لنفسي -لنفسك! كلام الحب؟ +نفسي تستحق الحب اكثر مما يفعلون! -معشوقی داری؟ +نه -برای كه می نويسی؟ +برای خودم -برای خودت! حرف عاشقانه؟ +خودم بيشتر از ديگران استحقاقش را دارد! _غسان‌کنفانی🌿
سَر به راه بُودَم و یک عمر نگاهم به زمین آمدی سر به هوا، چشم به راهم کردی... 🍊
قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی . . . سجاد‌سامانی
«☕️🔗☕️» چای؟ قهوه؟ نسکافه؟ نمی‌دانم! هر کدام دیرتر خنک و تمام شود تا بهانه‌ی با تو بودنم بیشتر شود : ) 🍊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینم تقدیم میکنم به دختران سرزمینم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 یهو فوران کرد: - اصلا من کمک توروووووو نخوام کیو باید ببینم؟ منم ریلکس گفتم: - انگار من اومدم التماست کردم سامیار توروخدا بزار من بهت کمک کنم خوبه خودت اومدی دنبالم بچه مثبت فراموشی داری می گیری ها گفتم یه دامپزشک برو. بازومو گرفت و گفت: - من نمی دونم عمو چطور دختر بی تربیتی مثل تورو تحمل می کنه یالا پاشو برسونمت خونتون من بمیرم از تو کمک نمی گیرم! هلش دادم کنار و جیغ زدم: - انقدررررر به من دست نزن! منم بمیرم به تو یکی کمک نمی کنم فهمیدی پچههههههه مثبت؟ به صدا زدن های عمو توجه ای نکردم و حسابی بهم برخورده بود. خودش منو ورداشته اورده هر چی دلش بخواد هم بارم می کنه. کوله و لباسامو از روی مبل برداشتم. و سمت در رفتم که همون پسره بدو بدو اومد چی بود اسمش احمد؟ عضنفر؟ اکبر؟ جعفر؟ اها محمد. لب زد: - بیا خودم می رسونمت. چیزی نگفتم و زیر لب غر غر کردم: - پسره ی دراز بد قواره سر من داد می زنه فک کرده ننه اش کیه! تیرک برق بی خاصیت! نمی دونم هدف خدا از وجود این چی بود؟ فکر کنم حوصله اش سر رفته بود و از دست ادم های جهنمی ش عصبی بود و هر چی گل به درد نخور مونده بود اینو ساخت شترق فرستاد وسط زمین گند بزنه به زندگی من! صدای ویبره می یومد نگاه کردم دیدم این پسره هی می خنده. چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: - چته عامو خودرگیری مزمن داری؟مگه خلی الکی می خندی؟ با خنده گفت: - چه چیزایی بار سامیار بدبخت کردیا. ای وایی باز بلند فکر کرده بودم. هووفی گفتم و به بیرون نگاه کردم. موتور هم پریدا! دم در خونه نگه داشت و خواستم پیاده بشم که گفت: - ببین دختر جون نگران نباش راهی نداره دوباره برمی گرده پیش خودت. توجه ای نکردم و پیاده شدم درو باز کردم رفتم تو. مامان ملاقه به دست اومد تو پذیرایی ببینه کیه با دیدن من جا خورد. بغض کرده رفتم تو بغلش و اون دستاشو دورم حلقه کرد و گفت: - سارینا مامان دورت بگردم چی شده؟ بغض کرده با عصبانیت گفتم: - اون سامیار دراز بی خاصیت روم داد کشید جلو همه. مامان چشاش درشت شد و گفتم: - منم قهر کردم اومدم. مامان با عصبانیت سمت تلفن رفت شماره عمو رو گرفت: - الو اقا احمد. ..... - چه سلامی چه علیکی شما به من گفتی مراقب سارینا هستین دو ساعت نشده با چشم اشکی برگشته بچه ام عین ابر بهار اشک می ریزه سامیار به چه حقی روی سارینا داد کشیده جلو همه؟ ...... - شما گفتین کمک شو نیاز دارید با اینکه خطرناکه من قبول کردم اما با این کار امروز اقا سامیار من دیگه نمی زارم سارینا بیاد خدانگهدار. ... و گوشی رو قطع کرد. حالا من کجا گریه کردم مامان گفت عین ابر بهار داره اشک می ریزه؟ دستمو کردم تو چشم اخ چه دردی داشت اصلا نمناک هم نشد اصلا اشکی تو چشام جمع نشده بود که بخواد عین ابربهار بریزه! مامان قربون صدقه ام رفت و برام غذا اورد مگه می شد به دستپخت مامان نه گفت؟؟ اصللآ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراقب نگاه ها و صحبت هایتان در مورد خانم های دیگر باشید زنان به شدت به نگاه مردان و تعریف و تمجید آنها نسبت به زنان دیگر حساس هستند گرچه ممکن است بروز ندهند. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶🔹🔶🔹🔶🔹 📌شما با هم ازدواج کرده‌اید که با هم رشد کنید. شما با هم ازدواج نکرده‌اید که یکی از شما فریز شود. بسیاری از اوقات مخصوصاً مردها به دنبال زنی هستند که با او ازدواجـ کنند و با او مانند بچه رفتار کنند. "بشین"، "کاری نکن"، "بمون"، من همه کارها را می‌کنم، حتی بعد از مدتی در خانه آشپزی‌ هم می‌کنند. "ظرفها را من می‌شورم"، "من جارو می‌کنم". تو فقط بشین مثل ملکه خودتو باد بزن. 🔺در صورتی که همه‌ی ما پرنده‌ای هستیم در حال پرواز و روزی که پرمان را بستند، مطمئن باشید سقوط می‌کنیم. 🔺بنابراین در زندگی مسئله‌ی «رشد» با «راحت طلبی» تضاد دارد. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مُجَاهِدْ..: این روزها حجابت را محڪم به سر بگیر که آخرین نگاه امام حسین علیه‌السلام به خیمه ها بود ! ..💔
379_32868864678634.mp3
6.12M
‌ ⬜◻◽▫️〰〰〰〰〰〰〰〰 زنگ بهم بزن حرف باهام بزن هنوز تموم شهر میدونن تویی خط قرمزم بسه عشق من به کی غیر تو شب بخیر بگم 🎶《خط قرمز - سهراب پاکزاد》 ⬜◻◽▫️〰〰〰〰〰〰〰〰
بیائید دعا کنیم:🤲 زیر این سقف بلند روی دامان زمین هر کجا خسته شدیم یا که پرغصه شدیم دستی از غیب به دادمون برسه و چه زیباست که آن دست خدا باشد و بس.... شب بخیر🌙 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من که هرشب با خيالت گرمِ صحبت می‌شوم هر كجا هستى بخواب آرامِ جانم "شب بخير"🍃🍃
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۲۸ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید