eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
300 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
699 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_17171697232315172155037.mp3
3.51M
ای پناهم(: ◉━━━━━━───────♡     ↻   ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ 🎙مداحی های
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سجده شکر پس از هر نماز از بهترین و ضروری ترین سنّتها است:)) - حضرت‌مهدی؏-🌱"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_میان شعله‌های غم، دلم سوخت به زیر بارش نم نم، دلم سوخت الا ای روح جاری در تن من دل تو سوخت و من هم دلم سوخت(:
فأنا لا أملكُ في‌الدنيا إلا عينيک و أحزاني... و در این دنیا دیگر چیزی جز «چشمانت» و «غم‌هایم» برایم باقی نمانده... | یک فنجان شعر🤍
‏دلبرے ڪردن همیشہ ڪار انسانها ڪہ نیس گاہ گاهے استڪانے چاے هم دل مے برد... عصرتون بخیر ☕️ 🍓🍃🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️همسرداری اگر همسرتان فرد حساسی است او را حسود خطاب نکنید... 👈روی رفتار خود و اطرافیان دقیق شوید. ریشه آنرا پیدا کنید و آنها را حذف کنید. به همسرتان بفهمانید که آرامش او آرزوی شماست. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ "زنها به توجه نیاز دارند؛ حتی اگر پیر باشند!" 🔹 در زندگی زناشویی، اندازه کاری که یک زن انجام می‌دهد مهم نیست. مشکل از جایی شروع می‌شود که زن احساس می‌کند کسی به او توجهی ندارد. 🔸 وقتی مردها یاد بگیرند که چگونه باید به احساسات و نیازهای عاطفی همسرشان توجه کنند، زن‌ها نیز احساس آرامش خواهند کرد و از زندگی مشترک‌شان لذت خواهند برد. ✅ وقتی زن از زندگی‌اش لذت می‌برد و قدر زحمات شوهرش را می‌داند، مرد هم در کمک به همسرش از چیزی دریغ نکرده و از اینکه می‌تواند نیازهای همسرش را برآورده و او را خوشحال کند، لذت می‌برد. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
عِشق‌رآزۍست‌کِہ‌تَنھـٰابِہ‌خُدابـٰایَدگُفت؛🤌🏼🫀!• چِہ‌سُخَن‌هـٰاکِہ‌خُـدابـٰامَـن‌تَنھـٰادارَد.🚶✨️؛
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
- علیک سلام اقا سامیار. سامیار بلند شد وگفت: - سلام زن عمو. مامان گفت: - واسه چی این بچه رو نگه داشت
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 مامان با عصبانیت گفت: - پس دست کیه؟ سامیار گفت: - طبق قانون اونایی که زیر 18 سالشونه خانواده اشون باید بیاد و تعهد بده. مامان گفت: - کجا رو تعهد بدم؟ سامیار نشون ش داد و مامان انگشت زد و امضا کرد و گفت: - بریم مامان جون. لب زدم: - می خوام برم توی شهر بعد میام خوب؟ سری تکون داد و گفت: - باشه پول داری؟ اره ای گفتم و رفت. دست به کمر سامیار رو نگاه کردم و گفتم: - خوردی؟ نوش جونت. دستاشو توی جیب ش کرد و گفت: - یه روز از دنیا هم مونده باشه بلاخره خودم تورو ادم می کنم . زبونی براش در اوردم و زدم بیرون. . تا رفت بیرون محمد و صدا زدم و گفتم: - بقیه رو انجام بده باید برم دنبالش. محمد گفت: - چیه داش نکنه دلت پیشش گیره؟ سریع سمت در رفتم و گفتم: - نه احمق کیارش دنبالشه چقدر خری تو. اهانی گفت و سریع سوار ماشین شدم و کنار پیاده رو وایسادم و بوق زدم برگشت. با دیدنم اومد سمت ماشین و گفت: - ها؟ لب زدم: - بیا بالا هر جا بخوای بری خودم می برمت. دستاشو زد به کمرش و شیطون گفت: - اونوقت چرا؟ ابرویی بالا انداختم و گفتم: - بیا دیگه لوس نشو . سوار شد و گفت: - ببرم تو شهر تابم بده . ادم بیکار که می گن یعنی همه! ادم بدبخت هم که می گن منم که کارم به این بیکار افتاده. هی خدا کرم تو شکر. اینجوری فایده نداشت. باید یه برنامه ای می چیدم و کیارش و توی دام می نداختم. 2 هفته گذشت سامیار24 ساعت پیشم بود. اصلا عجیب مهربون شده بود هر چی می خواستم می خرید می بردم بیرون اصلا نمی زاشت تنهایی از این در برم بیرون . خیلی وابسته اش شده بودم و هر شب کلی باهاش چت می کردم وقتی شب ها می خواستم بخوابم. مطمعنم اونم عاشقم شده و گرنه چه دلیلی داره بعد عملیات این همه پیگیرم باشه؟ با ذوق به عکس سامیار نگاه کردم. خدایا خیلی دوسش داشتم. ابهت ش جذبه اش خوشکلیش مهربونی هاش اهمیت هاش توجه هاش. با ذوق لبمو گاز گرفتم و خودمو توی لباس عروس و اونو توی لباس دامادی تصور کردم. چقدر خوشکل بودیم کنار هم. ای کاش زودتر بیاد بهم بگه که عاشقمه. اصلا تحمل ندارم ازم دور بمونه خیلی دلم براش تنگ شده. اصلا باید تا فردا بگه و گرنه خودم بهش می گم ها؟ شاید اون فکر می کنه من عاشقش نیستم! باید زود تر بهش بگم و ازدواج کنیم. طبق معمول صبح اومد برسونتم مدرسه و کیف کوک بود. نشستیم باهم صبحونه می خوردیم و هی لبخند می زد. زیر چشمی نگاهش می کردم . عجب عشقی دارما! یه عکس زیر زیرکی ازش گرفتم. اصلا تا عکس هاشو نمی دیدم خوابم نمی برد. حتا زهرا و فاطی هم فهمیده بودن دیگه بس که ورد زبونم شده بود سامیار سامیار. حآلا که فکر می کنم از همون اول دوسش داشتم که این همه باهاش کلک می کردم. لب زد: - سارینا بریم؟ ولی مدرسه نه می خوام ببرم یه جا رو بهت نشون بدم. با لبخند سر تکون دادم و گفتم: - بریم.
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩             👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 نشستیم تو ماشین و حرکت کرد با ذوق گفتم: - کجا می ریم؟ تو فکر بود و با لبخند عمیقی گفت: - یه جای خوب . نکنه می خواد ازم خاستگاری کنه؟ با ذوق انگشت هامو کف دستم فرو کردم و به بیرون خیره شدم. به خاطر من فلش خریده بود و ظبط رو روشن کرد که یه اهنگ عاشقانه پخش شد. کلک خودش گذاشته بود روی اهنگ عاشقانه. مثل این فیلم ها مطمعنن الان می برم یه جایی زانو می زنه ازم خاستگاری می کنه. با فکرش هی بیشتر و بیشتر نیشم وا می شد. یه جایی خارج از تهران بود. یه جاده ی خاکی بود و وسط هاش دیگه جا نبود ماشین بره. پیاده شدیم و به سربالایی نگاه کردم. باهم دیگه بالا رفتیم و حرف می زدیم. رسیدیم به بالاش خیلی از تهران معلوم بود. عجب جایی هم اوردتما! با لبخند بهش نگاه کردم و خواستم چه جای قشنگی که با صدایی قلبم اومد تو دهنم. خوب می شناختم صدا رو. کیارش بود. بهت زده برگشتم و با دیدن ش که اصلحه دست ش بود اب دهنمو قورت دادم و پشت سامیار پناه گرفتم. ترسیده لب زدم: - ت.. تو.. کیارش خندید و گفت: - چیه فک نمی کردی شما دو تا عاشق رو گیر بندازم؟ یعنی تمام مدت دیده باهم بیرون بودیم؟ ادامه داد: - شرمنده جناب سرگرد اما باید سارینا جونت رو ببرم. سامیار پوزخندی زد و گفت: - می دونی فک کردی خیلی زرنگی؟ کیارش گیج بهش نگاه کرد و سامیار گفت: - نه من زرنگ ترم. و صدای تیر اومد جیغ کشیدم. فقط کیارش تفنگ داشت یعنی سامیار رو زد؟ وحشت زده چشم باز کردم دست کیارش تیر خورده بود و اطراف اینجا معمور بود. بهت زده نگاهشون می کردم. چه خبر بود؟ مگه کیارش زندان نبود؟ بقیه رفتن اداره و یکی از نیرو ها منو رسوند. ال باید کیارش الان می یومد که سامیار می خواست از من خاستگاری کنه؟ هوووف عصبانی گفتم و تا رسیدم مستقیم رفتم تو اتاقم و نشستم داشتم فکر می کردم . تازه داشتم به عمق عشق سامیار پی می بردم اون می دونست کیارش فرار کرده اما بیخیالم نبود همه جا خودش می بردتم که هم ابراز علاقه کنه هم مراقبم باشه. تمام مدت خودشو وقف من کرد تا به من اسیبی نرسه وای خدا چقدر دوسم داره! شاید خجالت می کشید بهم بگه! باید خودم کار رو تمام می کردم باید می فهمید این علاقه دو طرفه است. سریع یه دخترونه ناناسی زدم. سفید و یاسی. یه ارایش خوشکل هم کردم و تا چشم مامان و دور دیدم با ماشین بابا از خونه زدم بیرون
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩     
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 سمت پارک قشنگی که جدید زده بودم رفتم و شماره سامیار رو گرفتم که جواب دا‌د: - بعله. با شنیدن صدا ش هم ذوق می کردم. خیلی وقته شده بود زندگیم ولی نمی خواستم باور کنم می ترسیدم منو نخواد. لب زدم: - سامیار یه کار خیلی خیلی واجب پیش اومده بیا به این ادرس . و نزاشتم چیزی بگه قطع کردم. از پیش گل فروشی گل خریدم و از اولین طلا فروشی دو تا حلقه گرون خریدم. بزار بفهمه چقدر عاشقشم. بزار بدونه هر شب م با عکس هاش صبح می شه. همون جایی که بهش گفتم توی پارک وایسادم و مطمعن بودم میاد. با صدای سارینا گفتن ش تو دلم قربون صدقه اش رفتم و برگشتم. با لبخند سلام کردم که اومد و نشست به گل و جعبه حلقه ها نگاهی انداخت و گفت: - چیکارم داشتی؟ گل و گرفتم سمت ش و با لبخند سر کج کردم و زل زدم به چشاش که همه دنیام بود و گفتم: - اینا مال توعه. متعجب گفت: - مال من؟ به چه مناسبت؟ و ازم گرفت با ذوق گفتم: - خوب بزار یه اعترافی بکنم اولا خیلی خوشم ازت نمی یومد فکر می کردم عقب مونده ای اخه ساده تیپ می زدی با اینکه پولدار بودی و اینا بعد از همون اولا یه طوری شدم برام مهم شدی کم کم و کم کم هی مهم تر شدی ولی خوب همش با هم لجبازی می کردیم که فکر کنم علاقه زیاده و کم کم عاشقت شدم مطمعنم تو هم عاشقمی مگه نه؟ چشاش گشاد شد و اخم کرد و گفت: - عشق چی؟چی می گی سارینا؟ متعجب گفتم: - خوب تو مراقبمی همه جا منو می بری من خیلی دوست دارم به خدا خیلی وقته توهم منو دوست داری دیگه چون همه جا می بردیم همش مواضبمی تازه می دونستی کیارش دنبالمه چشم بر نمی داشتی ازم خش نیفته روم تو عاشقمی من خیلی دوست دارم من.. دست حلقه ها رو وا کردم و گفتم: - ببین گرون ترین حلقه ها رو خریدم برا دوتامون من.. با داد ش چهار ستون بدم ام لرزید و حس کردم قلبم ریخت کف پام: - ساکت شووو سارینا. با چشای گشاد شده نگاهش کردم و لب زدم: - من فقط گفتم دوست دارم. یهو یه طرف صورتم محکم سوخت. قلبمم سوخت! داد زد: - اینو زدم که بار اخرت باشه این جمله رو بگی احمق هوا برت داشته دو دقیقه دور و برت بودم؟ اصلا تو به من می خوری؟ من مذهبی بیام تو رو بگیرم؟ یه نگاه به خودت کردی 17 سالته اندازه یه دختر ۹ ساله عقل نداری عفت و حیا سرت نمی شه حالم از ادا اصول و تیپ زدن ت و لوس بازی هات بهم می خوره بعد بیام عاشقت باشم؟ فک کردی عاشق چشم و ابروت شدم؟ نه بابا من مراقبت بودم و تحمل ت کردم چون مجبور بودم چون برای اثبات خودم باید این پرونده رو حل می کردم و خودمو اثبات می کردم و سرهنگ می شدم! و فقط به تو نیاز داشتم همین و سرهنگ مو گرفتم و عملیات گرفتم واسه خارج یکم چشاتو وا کن بس که این بچه بازی تو اخه من چطور ادمی مثل تو رو تحمل کنم؟ هر چیزی ت می شه وای مامان وای بابا . اشکام صورتمو خیس کرده بود و بی توجه به قلب خورده شده من هر چی دوست داشت می گفت. جای سیلی ش روی پوست م گز گز می کرد و بدتر از همه قلبم می سوخت. اخ خدا. کی به کسی که عاشقشه سیلی می زنه؟ من که من که تا عکس شو بوس نمی کردم خوابم نمی برد من که تا اسممو صدا می زد از ذوق می مردم. یعنی از من فقط مثل یه ابزار استفاده کرد تا به هدف ش برسه؟ یعنی من هیچ ارزشی براش نداشتم؟ ولی ولی اون که تمام زندگی من بود! یعنی تمام مدت بازی خورده بودم؟ داد زد: - پاشو گمشو از جلوی چشام حالمو بهم زدی یکم ارزش واسه خودت قاعل بودی این مسخره بازی رو راه نمی نداختی. بلند زدم و عقب عقب رفتم پاشد و با عصبانیت گلد و پرت کرد تو سطل زبالهو جهت مخالفم رفت. هق هقی کردم و برگشتم و دویدم. چشام پر از اشک بود و چیزی نمی دیدم چشامو بستم و دویدم توی خیابون. با صدای بوق ماشینی چشامو باز کردم اما دیر شده بود و محکم خورد بهم که پرت شدم روی شیشه نیسان و خورد شد و افتادم جلوی ماشین. گرمی خون و روی سر و صورت ام حس می کردم و نگاه م کشیده شد به سامیاری که اون دور وایساده بود و با ناباوری نگاهم می کردم و دیگه چیزی نفهمیدم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشبختی شاید توی صفحه بعدی باشه کتابو زود نبند📖🌱✨ 🍓🍃🤍
ط' همانی ک‌ خیالم همه شب درپی توست🌕🪴؛
Hoorosh Band - Bato Ghashangeh.mp3
7.13M
🎤آهنـــگ«با تو قشنگه» از: «هوروش بند»  •🎧•●━━━┈┈ ───❤️⇆❤️ 🎧🎼
خدایاااا... دستانمان خالیست اما دلمان قرصه چون تو هستی به تو توکل میکنیم و اطمینان داریم به قدرتت دلخوشیم به بودنت که تنهایمان نمیگذاری بیشتر از همیشه مراقبمان باش<🤍> شبتون با یاد خدا بخیر✨🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۵۷🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
057.mp3
3.08M
🍃 صفحه ۵۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
57 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-03-16.mp3
3.85M
🍃 صفحه ۵۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢سلام امام زمانم✋ از قعر زمین بہ اوج افلاڪ سلام از من بہ حضورحضرٺ یارسلام صبح اسٺ دلم هواییٺ شد مولا از جانب قلب من بر آن یار سلام سلامتی و فرج مولایمان صاحب الزمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف⚘️
دلت‌|♥️🌱|ڪہ‌گرفت قرآن‌برداربسم‌الله‌بگو یـه‌صفحهہ‌ا‌ش‌روبازڪن‌بگو:📖 خدایہ‌ڪم‌باهام‌حرف‌بزن‌آروم‌شم..!🌱🌸 فقط‌تو‌میتونی‌آرومم‌کنی😌✨
-مرده‌ام تا که تو جانم بدهی مثل یک فرش حرم خوب تکانم بدهی..❤️‍🩹🌱
enc_17171809714415639598706.mp3
5.87M
حسین جونم؛به چشمای ِترم آقا؛ببر من رو حرم آقا ((((: ❤️‍🩹 ◉━━━━━━───────♡     ↻   ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ 🎙مداحی های
ایوان طلا🥲❤️‍🩹