eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
310 دنبال‌کننده
5هزار عکس
751 ویدیو
29 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ داد پاشا به هوا رفت که از ترس تو خودم جمع شدم و اشک ریختم . پانسمان و وا کرد و با دیدن جای عمیق چاقو دو دستی زد تو سرش و نشست رو زمین که وحشت کردم و هق هق ام بلند شد. داد ش خونه رو لرزوند: - چیکار کردی چه بلاییی سر خودت اوردی یا امام حسین ! فقط گریه می کردم و می ترسیدم چیزی بگم بزنتم! دست برد بالا و داد کشید: - می گی بزنمتتتت. دستمامو جلوی صورتم گرفتم و توی خودم جمع شدم و جیغ زدم اما ضربه ای حس نکردم. دستمو کشید از صورتم و گفت: - با تووووام جواب منووو بده. با هق هق گفتم: - به خدا من کاری نکردم. دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و داد کشید: - کاری بهت ندارم بگو ببینم کی این بلا رو سرت اورده. با ترس تند تند گقتم: - به خدا تاکسی گرفتم هی نگاهم می کرد گفت چقدر خوشکلی به خدا من گفتم کارشو بکنه بعد دیدم مسیر و نمیره گفتم اشتباه داری می ری بعد چاقو کشید زدم زیر دستش درو باز کردم و خودمو هل دادم سمت بیرون که چاقو کشید بازومو برید و افتادم وسط خیابون بیمارستان بودم با امبولانس بردنم به خدا. سریع دوید پانسمان و اورد و بازمو بست دستمو گرفت و زد بیرون . تاحالا اینطور ندیده بودمش. چنان عصبی و خشن شده بود می ترسیدم ازش. درو باز کرد و کمک کرد سوار بشم درو کوبید و سوار شد و گفت: - کدوم پاسگاه. هق هقی کردم و گفتم: -... با سرعت بالا راه افتاد و وقتی رسیدیم. اومد و دستمو گرفت رفتیم تو. با دیدن همون راننده که دستبند دستش بود بازوی پاشا و گرفتم که با خشم برگشت سمتم به مرده اشاره کرد نگاه کرد و گفت: - همین بی ناموس بود؟ سر تکون دادم که سمتش رفت و یه مشت محکن حواله صورت ش کرد. زیر مشت و لگد گرفته بودش و داد و فریاد هاش اداره رو پر کرده بود. من که یه گوشه وایساده بودم و جیک ام در نمی یومد. چند تا سرباز جداش کردن و فرستادنمون اتاق سروان. سروان رو به پاشا گفت: - چه خبره جوون؟ اینجا رو گذاشتی رو سرت؟ پاشا با خشم به مرده نگاه کرد و گفت: - چطور عصبی نباشم به ناموس من چشم داشته می خواسته بهش دست درازی کنه چاقو کشیده بگین بیان دست زن منو ببین خودشو پرت کرده وسط خیابون ماشینی از روش در می شد چی؟ سروان گفت: - حساب این اقا رسیده می شه نگران نباشید حیدری. یه سرباز داخل اومد و گفت: - یه اب قند بگو بیارن برا خانوم خوب نیست حالشون یه پرونده شکایت هم بیارین.
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ یه خانوم پلیس برام اب قند اورد و خوردم. یکم حالم بهتر شد واقعا گرسنه ام بود. از دیشب تاحالا چیزی نخورده بودم. پاشا شکایت نامه رو نتظیم کرد و بعد انجام کار ها زدیم بیرون . سوار شدیم و تا چشم هامو بستم خوابم برد. با صدا کردن های مکرر پاشا چشم باز کردم و نالان نگاهش کردم. اروم تر شده بود و مثل قبل خشن نبود. دستمو گرفت و اوردم پایین. سمت اسانسور رفت و گفت: - بریم خونه هر چقدر می خوای بخواب. سری تکون دادم و در واحد مونو باز کرد و داخل رفتیم. سمت اتاق رفتم و چادر مو دراوردم و روی تخت دراز کشیدم. حسابی خسته بودم و نا نداشتم. تا چشامو بستم خوابم برد. توی خواب احساس سرما و لرز می کردم. با تکون های دست پاشا بی جون چشامو باز کردم و گفت: - یاس بلند شو یه چیزی بخور ضعف کردی داری می لرزی. دوباره چشامو بستم که نشوندم و گفت: - دهن تو باز کن. با همون چشای بسته دهن مو باز کردم و قاشق غذا رو توی دهنم گذاشت. هر قاشقی که غذا تو دهنم می زاشت سه ساعت طول می کشید تا بخورمش. کم کم دست و پام جون گرفت و گرمم شد. وقتی کامل غذا رو بهم داد خابوندم و گفت: - بخواب حالا. چشم که باز کردم افتاب از پنجره می زد داخل. مگه ساعت چنده؟ نیم خیز شدم و به ساعت نگاه کردم. هییییع ساعت 10 صبح بود! مدرسه ام وای خدا. سریع پاشدم و لباس پوشیدم. حتما پاشا رفته بود شرکت اخه چرا بیدارم نکرد؟ حداقل به زنگ دوم سوم چهارم می تونستم برسم! سریع چادرمو سرم کردم و اومدم درو باز کنم که نوشته روی در رو دیدم: - سلام یاس خانوم برای اینکه ضعیف و زخمی امروز فقط استراحت کن مدرسه تعطیل!ناهار هم خودم می گیرم میارم . برو بابا به نوشته روی در گفتم و هر چی دستگیره درو تکون دادم باز نشد! درو قفل کرده بود. نالان گوشی رو برداشتم و زنگ ش زدم که صدای جدی ش خورد به گوشم: - جانم؟ حتما یکی پیشش بود که داشت اینطور باهام حرف می زد. لب زدم: - توروخدا بیا درو باز کن کلاسم دیر شده! پاشا گفت: - عزیزم امروز فقط استراحت می کنی جایی نمی ری! نالیدم: - پاشا. اونم گفت: - جان پاشا؟ صدامو مظلوم کردم و گفتم: - کلید و کجا گذاشتی؟ دوباره حرف شو تکرار کرد: - غذا هست خوراکی هست همه چی هسا بشین قشنگ بخور لذت ببر. با حرص گفتم: - تو قول دادی جلوی تحصیل مو نگیری! لب زد: - نگرفتم یه نگاه به دستت و صورتت بنداز بری مدرسه فکر می کنن من زدمت! بمون خوب بشی فردا برو باید برم جلسه فعلا عزیزم. و قطع کرد. جلوی اینه رفتم حداقل کبودی ش بهتر از دیشب بود. دیشب چقدر پاشا غیرتی و عصبی شده بود! خوب بود به من چیزی نگفت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب بخیر یعنی سپردن خود به خدا وآرامش در نگاه خدا... یعنی سیراب شدن از چشمه‌ی مهربانی‌های خدا... یعنی لبخند رضایت از حضور خدا... شبتون بهشت😊 🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۱۵۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
0155.mp3
3.05M
🍃 صفحه ۱۵۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
155 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-08-14.mp3
3.22M
🍃 صفحه ۱۵۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
"یبقی الله حین لا یبقی احد" خدا می‌ماند وقتی هیچکس نمی‌ماند🌚🫀(((: 💌
السلامـ علیک یا صاحب الزمان ای ولی عصر و امام زمان ای سبب خلقت کون و مکان ما همه موریم و سلیمان تو باش ما همه جسمیم و بیا جان تو باش تا تو ز ما روی نهان کرده‌ای خون به دل پیر و جوان کرده‌ای منتظران را به لب آمد نفس ای ز تو فریاد به فریاد رس صبحتان منور به جمال امام زمان عج با ذکر صلوات
💎 ‌دائم سوره قل هوالله را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان عجل الله این عمل باعث می شود مورد توجه خاص حضرت قرار بگیرید. 🌿نقل از آیت‌الله قاضی