فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنزانه 🌱
طوری نشد با چسب
۱_۲_۳ درست میشه😐😂😂😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📣با ما همراه باشید
☆🌹🌸☆
#اصول_زندگی_شاد 🦋
خوشحالی
به معناے بدست آوردن همه چیزایی که میخواے نیست،
به معناے لذت بردن از چیزاییه که دارے
#انرژی_مثبت
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت66
#غزال
شیدا بیرون رفت و قاضی اشاره کرد محمد و ببرم پیشش.
سمت قاضی رفتم محمد و از بغلم گرفت و روی میز نشوند و گفت:
- به به چه گل پسر نازی چه چشم های خوشکلی حالت چطوره عمو جون؟
محمد گفت:
- سلام ممنون خوبم.
از کشو براش شکلات در اورد و محمد یکی برداشت.
قاضی گفت:
- عمو جون به من می گی اون روز که پیش مامانت بودی چی شد؟
محمد محکم منو که کنارش بودم بغل کرد و گفت:
- اون مامان من نیست این مامان منه.
بغلش کردم و گفتم:
- اروم پسرم اروم اگه به اقای قاضی بگی چی شده دیگه اصلا نمی ری پیش اون.
محمد گفت:
- قول،؟
سری تکون دادم و گفتم:
- قول.
محمد گفت:
- رفتیم اونجا گفت باید شما هر کاری کردین من بهش بگم منم گفتم نمی خوام می خوام برم پیش مامانم اونم منو زد گریه کردم.
بغض کرد که اشک تو چشام جمع شد و گفتم:
- می زنم ش که پسرمو زده خوب بگو مامان جان.
محمد گفت:
- می خواست یه چیزی بچسبونه تو سرم نزاشتم اخه با اون چیز همه چیزای تو خونه امونو می دید و می شنید بعد من فرار کردم نیشکون ام گرفت دردم اومد.
قاضی گفت:
- اون چیز و چسبوند کجا عزیزم؟محمد به گردن ش اشاره کرد چیزی نبود که!
قاضی گفت:
- حتما دوربین و شنود پوستیه.
زنگ زد به یکی و گفت:
- الان کارشناس میاد.
بعد چند دقیقه کارشناس اومد با یه وسایلی.
شایان هم سمت مون اومد و نگران گفت:
- درد که نداره؟
کارشناس گفت:
- نه اصلا.
سری تکون دادیم و اول با یه دستگاهی برسی کرد بعد هم با یه دستگاه دیگه از گردن محمد جداشون کرد انقدر نازک و رنگ پوست بود که به زور دیده می شد و گفت:
- شنود و دوربین پوستیه فقط بچه های سپاه از اینا دارن اگه داره حتما قاچاقیه که خودش جرمه.
و بعد رفت.
با محمد برگشتیم به جایگاه و قاضی گفت:
- لطفا شما بچه رو ببرید بیرون و بیرون از دادگاه منتظر همسرتون باشید.
سری تکون دادم و با محمد بیرون زدیم.
توی ماشین نشستیم محمد بهم تکیه داد و چشاشو بست.
#رمان
#احکام_خوشبختی
👈حکم سجده بر مهر تیره شده
#احکام_نماز
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
یارّمن زیباو چشم شور دشمنها زیاد🔐 ،
میسـپارم عشق خـود را من به دسـتِ
" وَ إن یَـکاد '🤌🏻♥️ ."
#عاشقانه_مذهبی😍
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت67
#غزال
پسرکم خسته شده بود و من استرس داشتم.
نمی دونستم رای دادگاه چیه!
دعا دعا می کردم همون باشه که محمد دلش می خواد.
یه ربع ساعتی توی ماشین منتظر شدیم و خودمم داشت خوابم می برد که در ماشین باز و بسته شد و ماشین حرکت کرد.
چشامو خسته باز کردم و به شایان دوختم که دیدم شایان نیست و یه فرد موعتاده جیغی کشیدم و وحشت زده دستامو دور محمد پیچیدم خنده ای کرد که دندون های سیاه ش که یکی در میون بود به نمایش گذاشته شد و از ترس قلبم محکم به سینه ام می کوبید.
چاقوی توی دست ش و حال ش که مال خودش نبود داشت سکته ام می داد.
محمد از خواب پریده بود و محکم خودشو توی بغلم فشار می داد.
فقط جیغ می کشیدم که اون دست ش که چاقو داشت رو سمت محمد اورد و چاقو رو بالا برد که سریع چرخیدم و محمد و سمت در گرفتم پشت بهش کردم که چاقو ی تیز توی بازوم فرو رفت فریادم از درد به اسمون رفت و چشمم خورد به دست گیره در.
توی یه تصمیم انی درو باز کردم و قبل اینکه باز چاقو رو فرو کنه تو بدنم دستامو دور محمد پیچیدم و خودمو پرت کردم از ماشین بیرون.
چند دور روی اسفالت ملق خوردم و بلاخره کنار سطل زباله کنار جاده وایسادم.
محمد سالم بود و همین کافی بود.
دستامو باز کردم که نشست روی زمین و زد زیر گریه.
همین جوری از دستم داشت خون می رفت و چاقو توی دستم مونده بود.
از درد اشکام روی صورتم لغزید.
فقط چند متر از دادگاه اون ور تر اومده بود ماشین مردمی که دم در دادگاه ایستاده بودن به سمت ما دویدن و دور مون حلقه زدن.
دو تا از خانوم های معمور دادگاه کمکم کردن و بلندم کردن یکی شونم محمد و بغل کرد و سمت دادگاه رفتن و زنگ زدن امبولانس.
با سر و صدا های زیاد بقیه هم از دادگاه بیرون اومدن شایان سریع بیرون اومد با دیدن ما وحشت زده نگاهمون کرد.
با دیدن چاقوی مونده توی دستم دو دستی توی سرش زد و یا امام حسین ی گفت.
کنارم نشست و شونه هامو بین دستاش گرفت که اخی گفتم و گفت:
- چی شده یا خدا محمد کو.
خانومه سمت ما اومد و شایان به محمد نگاه کرد که سالم بود و داشت گریه می کرد.
با درد لب زدم:
- محمد و..اروم کن.
امبولانس رسید کمکم کردن سوار شدم و شایان محمد و بغل کرد و سوار شد.
پرستار سریع مشغول شد و چاقو رو از دستم در اورد که جیغی کشیدم و به نفس نفس افتادم
#رمان
هزـٰارقصِہنِـوشتیمبَـرصَحیفِـہ؎ِدل
هَنوز،عِـشقتوعـنوانسرمقـٰآلِـہمـٰآست🖐🏽..!
#رهبرانه
آقایون عزیز؛ ما خانمها دوست داریم ابراز احساسات متعادل و به موقع شما رو در عمل ببینیم و بشنویم. به حساب جذابیت و یا تشنه کردن ما این مساله حیاتی رو از ما دریغ نکنید.
🔸 اگر به موقع و درست به ما محبت کنید؛ چنان نیرویی به ما میدهید که چند برابرش توی خونه و زندگی برمیگرده و صرف آرامش همه اعضا خانواده میشه.
🔹 وقتی توی موقعیتهای مختلف مراقبمون هستین و حواستون به ما هست. وقتی خوبیهای ما رو جلوی خانوادتون و دیگران میگید و از ما دفاع میکنید. اینجور مواقع، از چشم ما میشید مرد ایدهآل و جذاب و خانواده دوست!!!
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
#خانم_ها_بدانند
ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺳﺎﻋﺖﻫﺎﯼ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻄﺒﺎﻕ ﺑﺎ ﻣﺤﯿﻂ ﺟﺪﯾﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﻭﺭﻭﺩ، ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﻭ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ . ﻣﻌﻤﻮﻻً ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ۲۰ ﺗﺎ ۳۰ ﺩﻗﯿﻘﻪﺍﯼ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
658_38543553804901.mp3
7.72M
این آهنگ زیبا را به همسر عزیز خود تقدیم کنید
╰═•♥️◍⃟🎼═╯
🌀ترس از خدا در بچهها ايجاد نكنيد و آنها را مطلقا از خدا نترسانید.
♦️دراين سن زمان شناساندن زيبايي و عظمت و جلال خداونداست.
هر تفكري كه خدا را از بچه ها بگيرد به انسان و به بشريت خيانت كرده است.
دركودكي از مهرباني و رحمت و زيبايي خداوند بگویید، به سن عقل كه رسيدند از قانونمندي آفرينش بگوييد.
#تربیت_فرزند
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
yek-marde-kochak-va-yek-qole-bozorg.mp3
1.76M
قصهی یک مرد کوچک و یک قول بزرگ🤙🧒
ا👶🧒👦
پویایی های عزیز
شبتون زیبا🌺🌹😍
#قصه_شبانه 😴
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت68
#غزال
چشام از درد سیاهی رفت و محمد از جیغ من خشک ش زده بود و حتی گریه کردن هم یادش رفته بود.
هق هق ام توی ماشین پیچید و شایان مونده بود چیکار کنه چطوری ارومم کنه:
- قربونت برم عزیز دلم اروم باش فدات بشم چیزی نیست خوب می شی تحمل کن.
بلاخره رسیدیم بیمارستان و بردنم توی اتاقی به محمد و شایان هم اجازه ورود ندادن با امپولی که بهم زدن چشام روی هم افتاد و دیگه چیزی یادم نمیاد
#شایان
محمد توی بغلم بود و پشت در روی صندلی نشسته بودم.
حتی نمی دونستم چه اتفاقی افتاده و دست و پامو گم کرده بودم.
محمد انقدر حالش بد شده بود که نمی تونستم از محمد هم بپرسم.
نکنه شیدا گفته کسی این بلا رو سرش بیاره!
با صدای سلام سر بلند کردم پلیس بود.
سلام کردم و بلند شدم و محمد و روی صندلی نشوندم.
جناب سروان گفت:
- به من گفتن همسر تون چاقو خورده و از ماشین خودشو پرت کرده تو خیابون می شه توضیح بدید چرا با همسرتون این کارو کردید؟
بهت زده گفتم:
- من؟ما امروز وقت دادگاه داشتیم بعد برای نتیجه دادگاه به همسر و پسرم گفتم برن توی ماشین چون محیط اونجا برای پسرم خوب نبود بعد از یع ربع من دیدم سر و صدا های زیادی هست نگران شدم اومدم بیرون دیدم پسرم بغل یه خانوم گریه می کنه و همسرم چاقو خورده است و امبولانس رسید اومدیم بیمارستان خودمم نمی دونم چی شده!
همون دو تا خانوم مامور که دم در دادگاه کنار غزال بودن رسیدن و جناب سروان حرف های من رو بازگو کرد و خانوم مامور گفت:
- بعله ایشون درست می گن زمان وقوع حادثه کنار همسر و فرزند شون نبودن ما برسی کردیم و دوربین های دادگاه رو چک کردیم خانوم و پسر ایشون توی ماشین شخصی ایشون بودن یک فرد موعتاد که اصلا حال ش دست خودش نبوده سوار ماشین می شه و ماشین و به حرکت در میاره و صلاح سرد دس ش بوده ظاهر به خانوم ایشون چاقو زده توی ماشین و خانوم ایشون هم در ماشین رو باز کرده برای نجات خودش و بچه اش خودشو انداخته توی خیابون سارق هم جلو تر با ماشین به مانع وسط جاده خورده و فوت کرده ماشین هم کاملا درب و داغون شده.
#رمان
شما امر کن ما نمیذاریم چیزی ازشون باقی بمونه 😎❤️
#حضرت_آقا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دوران بزن دررو تمام شده، یکی بزنید #ده تا میخورید
🚀
#انتقام_سخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای لشکر صاحب زمان آماده باش...😎🚀
🔶🔹
#استوری