مداحی آنلاین - میون بستر زحمی و خسته - جواد مقدم.mp3
8.94M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴میون بستر زخمی و خسته
🌴براش بمیرم سرش شکسته
🎙 #جواد_مقدم
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀🖤🥀
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت30
#غزال
به محضر رسیدیم و هر سه پیاده شدیم.
چه غریبانه داشتم عروس می شدم!
هیچکس نبود هیچکس!
نه همراهی نه مادری نه پدری نه برادری.
توی تصوراتم اصلا عروسیم اینجور نبود اما تصورات من کجا واقعیت کجا!
محضر خالی از سر و صدا و شادی بود.
محمد روی صندلی مهمان نشست و من و ارباب زاده روی صندلی عروس و داماد.
انقدر سکوت اینجا غم انگیز بود برام که اشک توی چشمام حلقه زد!
بابا همیشه با اب و تاب از عروسی و مراسم عروسیم تعریف می کرد و حالا..
سرمو پایین گرفتم تا محمد و ارباب زاده متوجه اشک هام نشن.
ای کاش حداقل فرهاد اینجا بود ولی خوب نمی شد با اون کاری که کرد!
نگاهمو به سفره دوختم و نگاهم به اینه خورد که ارباب زاده از اینه داشت بهم نگاه می کرد.
سریع سرمو پایین انداختم تا متوجه اشکام نشه اما دیر شده بود.
اروم کنار گوشم گفت:
- گریه ات برای چیه؟محمد می بینه ناراحت می شه!
حقیقتا دلم می خواست حداقل بگه خودت چرا ناراحتی اما خوب کسی که اون اون دوست داشت من نبودم محمد بود پس دلیلی نداشت نگران من و حال من باشه باید نگران محمد می بود.
اشک هام اروم پاک کردم طوری که محمد متوجه نشه.
عاقد اومد و اونم با دیدن ما بدون همراه تعجب کرد.
شروع کرد به خوندن عقد خم شدم و قران رو برداشتم بسم الله ی گفتم و بازش کردم.
همون اینه ای که در اومد رو شروع کردم به خوندن وسط صفحه رسیده بودم که عاقد برای بار اول اجازه رو خواست چشامو بستم خودمو به دست خدا سپردم و گفتم:
- با توکل بر خدا بعله.
و ادامه ی قران رو خوندم و ارباب زاده هم بعله رو داد.
حتما الان دیگه باید شایان صداش می کردم.
شایانی که همسرم بود اما فرسخ ها باهاش غریبه بودم توی دلم.
محمد با ذوق دست زد و خندید.
لبام رو به خنده وادار کردم برای محمدی که یه تیکه از وجودم شده بود.
اما چشم هام پر از درد بود درد هایی که فکر شو نمی کردم روزی به سرم بیان.
بعد از امضاء بلند شدم و محمد اومو توی بغلم بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم.
شایان گفت:
- ناهار کجا بریم؟
من که چیزی نگفتم چون قطعا نظر محمد رو می خواست نه من.
محمد با ذوق و شوق گفت کباب.
ارباب زاده هم قبول کرد و راه افتاد.
یه جاده جنگلی داشت مسیری که می رفتیم و هوا هم یکم سرد بود.
محمد که توی بغل من پنهون شده بود و به بیرون نگاه می کرد.
شاید تنها فرد خوشحال از این وصال محمد بود.
بلاخره رسیدیم به یه رستوران که توی دل جنگل بود با یه شهر بازی.
محمد اول کار خواست بره شهر بازی که شایان گفت اول غذا.
پیاده شدیم و از عقب چادرم رو در اوردم سرم کردم.
دست محمد و گرفتم و هر سه وارد رستوران شدیم
#رمان
#آئین_همسرداری
💗 کم توقع باشیم؛ از همسرمان آن قدر انتظار داشته باشیم که بتواند به انتظارات پاسخ دهد.
💗 گذشت کنید؛ مطمئنا زندگی بدون خطا نیست و هر کدام از ما دچار اشتباهاتی می شویم و با گذشت می شود زندگی شیرین تری داشت.
💗 این را قبول کنید که او با یکسری عادات و خو ی ها بزرگ شده است و راحت نمی تواند آنها را کنار بگذارد. به او فرصت دهید.
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
#خانومها_بخوانند
خانومااا📢📢📢
🔰تا جایی که میشه نشون ندید که از نبودن همسرتون #اذیت میشید
🔰بزرگترین اشتباهی که اکثر خانمها مرتکب میشن اینه که مدام #شکایت میکنن که چرا زنگ نمیزی؟چرا کم اس ام اس میدی؟چرا سرت گرمه کار و دوستات میشه منو #یادت میره و ...
این کارا فقط شوهرتونو #دورتر میکنه.
🔰بذارید به کاراش برسه شما هم سرتون رو با یه کاری #گرم کنید.خودش دلش تنگ میشه و #جذبتون میشه
بذارید فکر کنه محدودش نکردید
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
#احکام_خوشبختی
📚 وضو و غسل با وجود لاک ناخن
💠 سؤال: استفاده از #لاک توسط خانمها در #ناخن های دست و پا هنگام #وضو و #غسل چه حکمی دارد؟
✅ جواب: تمام ناخن های دو دست در هنگام وضو باید از لاک و هر مانع دیگری پاک باشند، ولی اگر از ناخن های پا، یک ناخن پاک باشد و روی آن مسح کشیده شود، وضو صحیح است
اما در هنگام غسل، تمام ناخن های دست و پا باید پاک باشند.
📎 #احکام_بانوان
📎 #وضو_با_لاک
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
#اصول_زندگی_شاد🦋
❇️ دنیا جای آرزو کردن نیست !
جای جنگیدن و به دست اوردنه ...
واسه چیزی که میخوای بجنگ و بدستش بیار ..
#انرژی_مثبت