#سلام_امام_زمانم✋
ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست
بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید
داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب
دانیم که هجران تو آخر به سرآید
اینمژدهفقطسهمدلمنتظراناست
آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
صبحتون معطر به عطر صلوات بر مهدی صاحب زمان (عج)❤️
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهُم
فراقتآیههاراهمخزانکرد . .
بهار ِ اصلی ِ قرآنتوهستی..🌱🔓*
#السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ
_شَهربییارمَگرارزشدیدندارد...
#اَلـلّــهُــمَّـ_عَـجِّل_لـِـوَلــیـکـَـ_الــفـَـرَج💔
- آبرویَمرابگیروآبِرویم رانگیر ...
گریهاموقتینمیگیردخجالتمیکشم❤️🩹!
#سلطـٰانکربلا
#صلےالله_علیڪ_ایها_اربابــــ
هدیه ای از جنس شهادت🌸
"شهید عباس دانشگر"🌿
«تولدت مبارک رفیق شهیدم»
#شهیدانه
سر صبحی
چه کیفی دارد
دوست داشتنت را
از سر گرفتن
C᭄ᥫ᭡
میچسبد در ایـن بهار 🌸
یک فنجان چای بهـار نارنج
کـه کنـارش آدمـی از جنـسِ
عطرِ اردیبهشت نشسته باشد!
#سحر_رستگار
𝄞⃟♥︎
Ali Razmzanpoor - Khanoom Gol.mp3
6.76M
بیهـوده چرا منکر ِچشــمـان تـو باشم..؟
عاشق شده ام ، عشق که کتمان شدنی نیست...
#صادق_فغانی
«تقدیم به مازنی های عزیز»
C᭄ᥫ᭡
لا تخبرني بأنك تحبني، إفعل ما يجعلني أشعر بذلك . . .
نگو که دوستم داری ؛
کاری کن که احساسش کنم :)
#قشنگیجاتعربی | صبحتون پرتقالی🍊
القلب كالبحرِ لا يستقر على حال."!
قلب همانند دریاست، بر یک حال ثابت نمی ماند •🌊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 من شوق رسیدن به قدم های تو هستم"
🌺 یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم"
تولدت مبارک داداش عباس🎂❤️🌸
🎞 کلیپ ارسالی از مخاطبین
#تولدشهید 🌹
خیلی زیبا بود _ تشکر فراوان☺️🙏
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🔆 کانال ترنم باران به مناسبت سالروز ولادت #شهید_عباس_دانشگر برگزار می کند...
📖 #مسابقه_کتابخوانی از کتاب " اذان صبح به افق حلب "
🎁 همراه با جوایز نفیس 🎁
⏳زمان برگزاری مسابقه: از ولادت شهید ۱۸ اردیبهشت ماه تا سالروز شهادت شهید ۲۰ خرداد ماه
⌛️زمان اعلام اسامی برتر: ۲۲ خرداد ماه ۱۴۰۳
🔴 هر روز یک صفحه از کتاب در کانال دوستان خوب بارگذاری میشه
⭐️ سوالات به همراه راه ارتباطی برای ارسال پاسخ ها روز ۲۰ خرداد در کانال گذاشته میشه
🚨شرطشرکتدر#مسابقه ،عضویت درکانال ترنمباران
👇👇👇👇👇
@samte_aramesh
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت5
#سارینا
نگاهی به میز کردم و گفتم:
- از همه اش.
عمو خندید و برام همه چی کشید.
که گوشیش زنگ خورد اما صدای زنگ سر تا سر سالن پیچید از بلند گو های توی سالن بیرون می یومد.
عمو گفت:
- باز دوباره همون طور شد دوباره بلوتوث من به بلند گو ها وصل شده هنگ کرده قطع هم نمی شه!
یکم باهاشور رفت و گفت:
- نه درست بشو نیست اشکال نداره سارینا عمو مامانته.
گوشی رو وصل کرد و گذاشت روی میز که صدای مامان تو کل سالن پخش شد:
- الو.
لقمه امو قورت دادم و گفتم:
- سلام مامی جون.
نفس راحتی کشید و گفت:
- سلام قربون یکی یدونه ام برم خوبی مامانی؟
لب زدم:
- اره عشق علی!
اسم بابام علی بود منم همیشه به مامانم می گفتم عشق علی.
همه خنده ریزی کردن.
مامان خندید و گفت:
- از دست تو بچه کجایی مامان جان؟
با خنده گفتم:
- یعنی اطلاعات کامل بدم دیگه؟
مامان گفت:
- دقیقا!
لب زدم:
- خوب ببین مامی جون یه ویلاست یه حیاط بزرگ داره با کلی دار و درخت می شه همه با دوست پسراشون اینجا قرار بزارن خیلی باحاله و جای مخفی زیاد داره بعد توی حیاط یه عده پسر با لباس رزمی مشکی مبارزه می کنن از روی لباس هاشون فهمیدم گروه الف هستن داخل سالن گروه ب که دخترن ولباس شون سفیده بعد عمو و چند تا سرهنگ هم اینجا هست ویلا دو طبقه دیگه هم داره که هنوز سر نزدم ببینم چطوریه!
مامان گفت:
- یه نفس بگیر بچه!
با خنده نفس گرفتم که گفت:
- کسی که اذیتت نکرده ناهار خوردی؟
تو که طاقت گرسنگی رو نداری!
لب زدم:
- دارم می خورم نه کسی اذیتم نکرده عمو اینجاست بابا کجاست؟
مامان گفت:
- داره موهاشو خشک می کنه اتفاقا کارت داشت مامان صبر کن.
باشه ای گفتم که صدای بابا پبچید:
- یکی یدونه خل و دیونه خونه سلام.
با اعتراض گفتم:
- عههه بابا قهرم باهات.
با خنده گفت:
- باشه باشه قربونت برم خوبی؟
لب زدم:
- اره به خدا چرا انقدر می گین خوبی؟ نکنه قراره شهیدم کنن ؟
بابا خندید و گفت:
- والا تو شهید نمی شی هیچ بلکه همه رو دق می دی.
خودمم خندیدم و یهو بابا جدی شد و گفت:
- من که می دونم تو چقدر زرنگی باباجون خوب هر چی عمو و سامیار گفتن گوش بده و انجام بده باشه دخترم؟ کارات و خوب انجام بدی یه جایزه تپل پیش من داری .
چشامو ریز کردم و با هیجان گفتم:
- موتور 1400 رو می خری برام؟
بابا گفت:
- اره می خرم .
جیغ زدم:
- ایوووووول عاشقتم.
بعد کمی قطع کردم .
سامیار متعجب گفت:
- چی؟ موتور 1400 برای چیه؟
با دهن پر گفتم:
- می خوام باهاش مسافر کشی کنم خوب برای چیمه می خوام رانندگی کنم دیگه!
عمو اشاره ای به سامیار کرد و رو به من گفت:
- خیلی هم خوب.
کل غذامو خوردم که اون سرهنگ گفت:
- جسه ریزی داره ولی خداروشکر خوش خوراکه.
عمو سری با خنده تکون داد بعد از ناهار همه باز رفتن سر تمرینات شون ما هم توی یه اتاق دیگه که مثل اتاق کنفرانس پلیس ها توی اداره بود رفتیم.
یه صندلی بود خیلی بلند بود فکر کنم صندلی رعیس بود.
رو به عمو گفتم:
- من می خوام اینجا بشینم .
سامیار دستمو گرفت برد به زور نشوندم پیش خودش و گفت:
- دو دقیقه ساکت باشه و بچه بازی رو تمام کن.
هوووفی کشیدم و به عمو نگاه کردیم.
عمو گفت:
- ببین سارینا عمو یه پرونده دادن به سامیار که فقط با کمک تو حل می شه!
به سامیار نگاه کردم که نفس عمیقی کشید و گفت:
- یه باند مواد مخدر هست که از طریق یه سری دانش اموز داره مواد بین دخترا پخش می کنه و ما رسیدیم به مدرسه شما باید ساقی های مواد و توی مدرسه پیدا کنیم و از این کارو تو باید انجام بدی.
متعجب به همه نگاه کردم و گفتم:
- اخه من از کجا بفهمم؟
سامیار ادامه داد :
- این مواد ها رو توی کیک قرار می دن و کیک ها رو بین هم رد و بدل می کنن از توی کشو دو تا جلد کیک دراورد و بهم نشون داد و گفت:
- ببین جلد کیک ها اینجوریه و اینکه توی این کیک مواد همراه با یه نامه است که اطلاع می ده دوباره چطور مواد بگیرن تو باید ببینی این جلد کیک بین کیاست و کی این کیک رو رد و بدل می کنه خوب؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اما من نمی دونم مواد چه شکلیه!
عمو پاشد و از کمد یه ظرف دراورد مثل قابل یخ مربع ای!
بازش کرد و جلوم گذاشت و گفت:
- این انواع مواده هروعین _هشیش_تریاک_شیشه_گل_قرص_...
متعجب سری تکون دادم و عمو گفت:
- چقدر دانش اموز ها رو می شناسی؟
لب زدم:
- زیاد من نشناسمشون اونا منو می شناسن به خاطر فضول کاری هام.
#رمان
میگن وقتی سجده می کنی،
فک کن سرت رو رو پای خدا گذاشتی...
از وقتی شنیدم دلم نمیخواد
سرمو از سجده بردارم :) 🚶♀️
تو را دوست دارم
بے آنڪہ علتش را بدانم
دوست داشتن ڪہ
" علت " داشتہ باشد
یا احترام است یا ریا
بہ احترامِ قلبم ، بے ریا دوستت دارم
_-💌♥️
-هل لديك حبيب؟
+لا
-لمن تكتب؟
+لنفسي
-لنفسك! كلام الحب؟
+نفسي تستحق الحب اكثر مما يفعلون!
-معشوقی داری؟
+نه
-برای كه می نويسی؟
+برای خودم
-برای خودت! حرف عاشقانه؟
+خودم بيشتر از ديگران استحقاقش را دارد!
#عربیات
_غسانکنفانی🌿