🔹داد زد خــدا لعنتـت كـنــد
احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمی را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود، سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ...
در جايی از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بی ادبی می شد.
من اين را فهميدم لابد ديگران هم همين طور، ولی همه لال شديم و دم بر نياورديم با جهان بينی روشنفكری خودمان قضيه را حل كرديم.
طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم اما يک نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد:
خدا لعنتت كند چرا داری توهين میکنی؟!😡😡
همه سرها به سويش برگشت در رديفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سيمایی بسيار جذاب و نورانی كلاهی مشكی بر سرش بود و اوركتی سبز بر تنش از بغل دستی ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را ميشناسی؟»
گفت: سيد مرتضی آوينی است.💕
#شهیدسیدمرتضیآوینی
#خاطرات_شهدا
آرزویی که بر دل ماند به شوق پروانگی 💔🥺
همسر شهید طاهر درباره آخرین تماس سیدرضا صحبت کرد و گفت:
۱۵ اردیبهشت ماه بود که سیدرضا با من تماس گرفت.
این آخرین تماسی بود که سیدرضا با من داشت و بعد از آن به شهادت رسید.
شاید تنها آرزویی که سیدرضا داشت و به آن نرسید این بود که دوست داشتند سوار شدن پسرمان بر دوچرخهای که برای تولدش خریدیم را ببیند. هر بار که تماس میگرفت از من میپرسید آیا سیدمحمد سوار دوچرخه شده است یا نه؟
هر بار که تماس میگرفت میپرسید که حالش خوب است و فقط تماس گرفته است تا صدایم را بشنود و آرام شود.
#شهیدسیدرضاطاهر
#خاطرات_شهدا
بارها گفته ایم شهید ابراهیم هادی الگوی بسیاری از جوانان بوده و هست.
مصطفی علیدادی دانشجو بود، اما یکباره درس را رها کرد و در نیروی انتظامی استخدام و ازدواج کرد!
بعدها فهمیدیم در دانشگاه، برخی از دختران دانشجو به سراغش آمده بودند، برای رهایی از وسوسه شیطانی تلاش های بسیاری کرد اما در نهایت درس را رها کرد و مشغول فعالیت شد.
مصطفی، زمانی که کار جهادی انجام میداد متوجه شد که یک خانم در محل آنها به خاطر گرفتاری مالی به کارهای خلاف شرع رو آورده!
از طریق شخص دیگری پیگیری کرد و متوجه شد این خانم هر ماه باید چند میلیون بابت تهیه دارو پرداخت نماید و به همین دلیل آلوده به فساد شده.
از طریق خیرین مبلغ داروی او را فراهم کرد و جلوی فساد یک انسان را گرفت.... 🌱
#شهیدمصطفیعلیدادی
#خاطرات_شهدا
توی مقر تخت هایمان کنار هم بود. ساعتم یک ربع قبل از اذان صبح زنگ می زد. زودتر بلند می شدم برای نماز شبی، دعایی، چیزی
علی توی خواب و بیداری فحش می داد. پتویش را می کشید روی سرش و می گفت” عجب گیری کردم از دست شما بچه حزب الهی ها. نمی گذارید بخوابم.”
ساعت خودش سر اذان زنگ می زد . بعضی شب ها تنها می خوابید ، توی چادر فرماندهی. یک شب یواشکی خودم را رساندم دم چادرش. چراغ خاموش بود اما صدای مناجاتش را می شنیدم.
تازه فهمیدم همه این کارهاش فیلم بوده برای مخفی نگه داشتن نماز شب هاش.🙂💕
#شهید_علی_محمودوند
#خاطرات_شهدا
زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت.
ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود.
هیچ وقت نشد زنگ درِخانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد.
تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد.
خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد.
می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.»
می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»
می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
راوی:
ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید
📚 برگرفته از کتاب؛
« به مجنون گفتم زنده بمان »
بقلم فرهاد خضری
#شهید_محمد_ابراهیم_همت🤍
#خاطرات_شهدا💚
از اردوی راهیان نور که برگشتم، بهم گفت :
چادر خاکی ات را در خانه بتکان میخواهم خاکی که شهدا روی آن پر پر شده اند ، در خانه ام باشد .❤️
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#خاطرات_شهدا
هنگامی که به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها میرفت، دوست داشت که یک خلوت تنهایی داشته باشد و گوشهای میرفت که کسی او را نبیند و دعا میکرد و شهادت میخواست و به آرزوی خود رسید.
#شهید_احسان_کربلاییپور
#خاطرات_شهدا
بعد از عملیات خیبر ؛
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(علیهالسلام)
وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود.
نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان ...
اما مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم:
«تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شده ای !!!
نابودی کفار ؟؟؟
پیروزی رزمندگان؟
سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت ...
به جان امام قسمش دادم،
گفت:
فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت:
«مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(علیهالسلام) گفتم ...
گفتم:
واسطه شو
این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود.
قبلا هروقت حرف از شهادت میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم.
صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود...
امام رضا (علیهالسلام) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش...
🌱راوی:
مصطفی مولوی
📚کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
#شهید_مهدی_باکری
#خاطرات_شهدا
ظهر شده بود برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت، رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.
چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد، امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه.
وقتی جواب نه شنید غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...❤️
#شهیدامیرسیاوشی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
#خاطرات_شهدا
همیشہ با مَحاسن شانه کشیده و لباسهای تمیز و مرتب در اجتماع حاضر میشد و میگفت: این فکر غلط است که ما نباید آراستگیِ ظاهر داشته ݕاشیم!
حزب الهی ݕودن یعنی نظم و انضباطِ باطن و ظاهر.
+ شادی روح شهید عبدالمهدی مغفوری صلوات
#شهیداحمدمشلب
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
احمدبه خاطر شغلش درحزب الله معمولاً ۱۰ الی ۱۵ روز از خانه دور بود و میزان این دور بودن بستگی به مناطق مأموریتش داشت ولی آخرین باری که رفت به إدلب تقریبا ۱۰ روز آنجا بود .
ماه رمضان وقتی از ماموریتش برمی گشت هرشب تا صبح درمسجد می ماند و دعای افتتاح رابادوستانش می خواند و نماز صبح رابه جماعت می خواندو با دوستانش افطار آماده میکرد .
راوی :
دوست شهید🍃
همرزم شهید :
احمد آنقدر شجاع بود كه بعضي وقتها به كمين دشمن ميرفت و با تير مستقيم مينيكاتيوشا به آنها حمله ميكرد. 💕
بعد از عمليات والفجر 8، به علت كمشدن پاتك دشمن و مجروحيت تعدادي از نيروهاي ادوات، ما را براي تجديد قوا به مرخصي فرستادند. وقتي مجدد به منطقه برگشتيم، احمد را با پاي گچگرفته و روحيه بسيار بالا در آنجا ديديم اين موضوع باعث تقويت و تجديد روحيه بچهها شده بود.🌱
#شهیداحمدنادعلیزاده
#خاطرات_شهدا
#شهیدحمیدقربانی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
پول حرام نه!!!
🔸توی یکی از مأموریت هاش یکبار لبنیات فاسدی را کشف کرده بود صاحب بار به حمید میگه ۲۵میلیون بهت میدن صورتجلسه نکن. با همه این مشکلات مادی که داشتیم حمید قبول نکرد و بهش گفته بود همین پیشنهاد رشوه رو هم صورتجلسه میکنم.
🔸شهید مدافع وطن حمید قربانی رئیس پلیس مبارزه با موادمخدر فسا استان فارس یکم خرداد۹۶ در حین تعقیب و گریز با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
#خاطرات_شهدا 💌
دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو مُحرم بود.
مثل همیشه پیام میدادم بهش ازش پرسیدم: حسین عزاداری هم میکنید اونجا؟! گفت: نه، اینجا اکثرا ۴ امامی هستن، عزاداری نمیکنن! بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم
حسین گفت:
خوش به حال شما که میتونید برای امام حسین عزاداری کنید خیلی استفاده کنید از محرم!✨
بعدها وقتی برگشت، به حسین گفتم:
چرا مُحرم رفتی؟ گفته بود: من همه چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار، فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛
اونم ایام مُحرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم...
شهیدمدافعحرم
شهیدحسین معزغلامی 🌷
امام وشهدارایادکنیم باذکرصلوات 🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️
#محرم
🌸هدیه ازدواج🌸
در بحبوبه جنگ و درگیریهای کردستان و درست زمانی که محمودکاوه تصمیم قطعی خودش را مبنی بر حمله به خطوط نبرد عراق و درگیری همزمان با گروهکهای تروریستی کومله و دمکرات گرفته بود فرصتی پیش آمد و رفتم پیشش، گفتم:
«آقا محمود وضعیت من را که میدانید، متاهل شدهام.
از وقتی همسرم را به ارومیه آوردهام دائما خودم درگیر عملیاتهای پیدرپی شدم و همسرم از ترس اینکه مبادا چه اتفاقی در عملیات بیفتد دچار وضع روحی خوبی نیست.
اجازه بدهید من مدت کمی در کنارش باشم.»
کاوه وقتی شنید، با مرخصی چند روزه من موافقت کرد.
یک روز کاوه به من و چند تا از بچهها گفت آماده بشوید برویم داخل شهر گشتی بزنیم؛ امری که خیلی کم اتفاق میافتاد، با همان لباس فرم که از او سبز بود و از ما خاکی ...
البته بیشتر هدفش این بود که برخورد مردم را متوجه شود.
راه افتادیم تا اینکه به یک مغازه عطرفروشی رسیدیم و آقا محمود وارد مغازه شد و بعد از سلام و علیک از فروشنده سراغ عطرهای مشهوری را گرفت و خریداری کرد.
ما مانده بودیم کاوه که اهل عطر نبود و وقت خود را دائم در جبهه و درگیری میگذراند، چرا چنین عطرهایی خرید؟
پس از آنکه فروشنده هر دو عطر را برایش بسته بندی کرد آمد پیش من و عطرها را داد و گفت:
«این هدیه از طرف من به شما و همسرتان است.
به ایشان بگویید ما را حلال کنند، در این مدت بابت مسائل عملیاتها و دوری از تو سختی و مرارت کشیده است.»🌱
راوی:
جواد نظامپور
#شهیدمحمودکاوه
#خاطرات_شهدا
رسول قبل از اینکه در محل کارش شروع به کار بکنه، دو بار رفته بود کربلا، بعد از مشغول شدن به کار نمی تونست بره.
این اواخر خیلی هوایی شده بود، قرار بود با هیئت ریحانه برن ولی رفته بود سوریه. وقتی برگشت دید دوستاش رفتن ناراحت شد. گفت هر جوری شده باید یه سفری بره. دوباره رفت سوریه ولی دیگه برنگشت. نتونست بره کربلا ولی در عوض آقا به دیدنش آمد و با خودش برد.♥️
راوی:
مادرشهید
#شهیدرسولخلیلی
#خاطرات_شهدا
https://eitaa.com/seedammar
#خاطرات_شهدا
هرگاه نمازت قضا شد و نخواندی، در این فکر نباش که وقتِ نماز خواندن نیافتی، بلکه فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی!
🧔🏻♂ شهید نوید صفری
• شادی روح همه شهدا صلوات
#خاطرات_شهدا
برای ترمیم سنگرها رفته بودیم، که وقتِ نماز شد.
شهید باقری گفت: اول نماز بخونیم.
یکی از بچهها گفت: اینجا خطرناکه؛ بهتره وقتی جای اَمنی رفتیم نماز بخونیم.
شهید باقری در جواب گفت: کسی که به جبهه میاد نماز اولوقت رو رها نمیکنه!
بعد خودش شروع به خوندن نماز کرد..
آتش دشمن بر سر ما لحظهای قطع نمیشد!
ما وحشتزده شده بودیم ولی اون آروم و بدونِ عجله نمازش رو میخوند..
نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود ❤️
🧔🏻♂ شهید حسن باقری
شادی روح همه شهدا صلوات
.
#خاطرات_شهدا
🔮 لبخند شهید
امام جماعت يكي از مساجد شيراز مي گفت:
«در اولين روزهاي پس از فتح خرمشهر پيكر 28 تن از شهداي عمليات آزادسازي خرمشهر را به شيراز آورده بودند.
پس از اين كه خيل جمعيت حزب الله در قبرستان دارالرحمه ي شيراز بر اجساد مطهر و گلگون اين شهيدان نماز خواندند.😊
علماي شهر كه در مراسم حضور داشتند، مسئوليت تلقين شهدا را بر عهده گرفتند، از جمله خود من.
وقتي درون قبر رفتم و شروع به تلقين شهيدي كردم، با صحنه اي بس عجيب و تكان دهنده مواجه شدم،😳😳😳
تا جايي كه ناچار شدم به دليل انقلاب روحي، تلقين را نيمه كاره رها كنم و از قبر بيرون بيايم.🙄🙄
ماجرا اين بود كه هنگام قرائت نام مبارك ائمه در تلقين، تا به اسم مبارك حضرت صاحب الزمان (عج) رسيدم، مشاهده كردم كه شهيد انگار زنده است، لبخندي زد و سرش را تا نزديكي سينه به حالت احترام پايين آورد.»😭😭
🌹 شادی روح شهدا صلوات
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
#خاطرات_شهدا
همیشه وضو داشت.
یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره میشینی، وقتی میخوابی، وقتی از خونه بیرون میری اول وضو میگیری؟
گفت: وقتی کنار سفره میشینم، مهمان امیرالمومنینم شرم میکنم بدون وضو باشم، وقتی میخوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم.
هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید رو داره! میخوام از اجر شهید محروم نشم.. ✨
🧔🏻♂ شهید رضا پورخسروانی
#خاطرات_شهدا
فوتبالش خیلی خوب بود ⚽️
داشتیم مسابقه میدادیم که تیمِ مهدی، یک گُل عقب افتاد..
یه فرصت عالی جور شد، توپ روپای مهدی افتاد و راحت میتونست گل کنه تا بازی مساوی بشه، اما یهو مادرش صداش زد و گفت: مهدی برو نون بگیر 🍞
مهدی هم توپ رو ول کرد و رفت نونوایی!
🧔🏻♂ شهید مهدی زینالدین
✍ بهش گفتم: از این سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی، برام بگو.
راستش آن اوایل تا میدیدمش، مدام به رهبر، بد و بیراه میگفتم.
او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد.
آن روز گفت: گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسیش!
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.
بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار رهبری ، گفتیم تو هم بیای.
پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.
عزت از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: عاقبت بخیر بشی!
همانجا به محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم.
📕برگرفته از کتاب سربلند ؛ روایت
هایی از زندگی #شهیدمحسنحججی...🌷🕊
#شهیدمحسن_حججی.
#خاطرات_شهدا
☑️#خاطرات_شهدا ☑️#سیره_شهدا
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🥀🕊 شهید سجاد زبرجدی
با دوتا از بچه ها و آقا سجاد سر مزار شهید سید مصطفی میرنعمتی عهد کردیم برای شهادت دعا کنیم
باهم قرار گذاشتیم که هرکسی شهید شد شب اول قبر تا صبح بالای سرش بمونیم و دعا کنیم، قرآن بخونیم و زیارت عاشورا
سجاد اون شب با سیدمصطفی کلی حرف زد و اشک ریخت و اون شب شهادت رو براش نوشتن
بعد از حدود ۳ سال آقا سجاد در حلب سوریه به شهادت رسید
شهید زبرجدی خیلی روی نماز اول وقت حساس بود و همیشه حتی در سخت ترین شرایط نمازشو میخوند
یادمه با بچه های یگان صابرین رفتیم برای آموزش راپل و صخره نوردی 🧗. برف 🌨 هم اومده بود. شهید زبرجدی تو اون برف و سرما از همه سریعتر رفت و وضو گرفت و نماز خوند و همون نمازای اول وقتش بود که به شهادت نزدیکش کرد
#خـــاطرات_شهدا
علی با پیروزی انقلاب اسلامی بهعنوان معلم راهنما و سپس نماینده آموزش و پرورش در بخش خلجستان مشغول به کار شد. در سال ۶۲ با سمت معاون اداری و مالی در اداره مرکزی آموزش و پرورش قم اشتغال یافت و سپس مسئولیت ریاست آموزش و پرورش منطقه ۲ را به عهده گرفت و تا زمان شهادت در این سمت باقی بود....
#شهیدعلی_بیطرفان
📕 سایت مشرق
#ماه_رمضان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#علی_اکبر_شیرودی
در زمانی که طی یکی از عملیات ، ضد انقلاب پی در پی آماج حملات دشمن شکن #شهید_شیرودی قرار می گیرد و نجات خود را تنها در گرو خاموشی آتشباریهای هلی کوپتر #علی_اکبر می بیند ، برای شخص او پیغامی می فرستند ، بدین مضمون که ما دو راه در مقابل خلبان #شیرودی قرار می دهیم ، یا به ما بپیوندد و در خدمت ما بجنگد که در این صورت ماهیانه صد هزار تومان – در سال 59 – به عنوان حقوق در یافت می نماید و یا به شهر خود بازگشته و تنها از حضور در جبهه ها خود داری کند که در آن صورت مبلغ سی هزار توما ن از ما در یافت می دارد . راه سومی هم هست .در صورت نپذیرفتن این دو راه #خلبان_شیرودی باید یقین داشته باشد که سر بریده اش را برای خانواده اش ارسال خواهیم کرد . در همان زمان که #شیرودی مشغول پیکار با ضد انقلاب و متجاوزین بعثی بود ،جبهه ای دیگر نیز از سوی لیبرالها و عوامل دولت موقت و سپس بنی صدر در مقابل او تشکیل شد. قلب مهربان او که به عشق اسلام ، امام و امت می تپید ، همواره از کار شکنی ها و اخلال آن روباه صفتان به درد می آمد و روح بلندش آزرده می گشت ، اما طبق قول خودش اگر چه می تواند آنان را رسوا و افشا نماید ، اما به خاطر فرمان و اراده حضرت امام سکوت اختیار می کند.
💐 #سالروز_شهادت💐
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌹🕊