روبروی من که می ایستی!
زبانم انگار حرف زدن را از یاد می برد
من اما آنقدرها بی دست و پا نیستم.
جبران میکنم....
اعضای بدنم یکی یکی میآیند...
چشمهایم رقصان رقصان جلو آمده، فریاد میزنند که چقدر از دیدنت خوشحالاند.
لب هام بی آنکه کسی بفهمد به لبهایت چشمک ریزی میزنند و میگویند چقدر شیفتهی آننند تا آنها را به آغوش بکشند...
گونههایم قرمز میشوند و با زبان بیزبانی از خجالت و حیایم با تو سخن میگویند
دستانم اما خودشان را به جان هم انداختهاند تا مبادا زود هنگام سراغ دستان تو بیایند
سینه ام خودش را گرم میکند گاهی حتی داغ، خصوصا بعد از آن خندههای بی هوایت؛ یواشکی به سینهات اشاره میکند؛ هوا سرد است بیا اینجا، اینجا گرمِ گرم است...
تو به حرفهای زبانم گوش نده...
آنها بهانهاند تا بقیه، حرفهایشان را بزنند...
تو به حرفهای بقیه گوش بده!
#ادبیات
#دل
#عشق
@semimm
در روزگاری نه چندان دور،
هنگام نوشیدن یک چای
یا قهوهی گرم، آنگاه که چشمانت جایی را برای نگاه کردن پیدا نمیکنند و دنبال گوشهای دنج می گردند،
به یادم خواهی افتاد...
ناخودآگاه لبخند سردی می زنی که از آن حسرت چکه میکند...
آن روزگار دیر است...
من اما همه چیز را با تو میبینم، چیزی جز تومعنا ندارد...
ما با هم فرق داریم...
#دل
#ادبیات
@semimm
یک صبح به بام آی و ز رُخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
#محتشم_کاشانی
#ادبیات
#دل
@semimm
و اما من!
همو که تو در فراز و نشیبهای زندگی، او را برای همراهی با خود میخواهی.
من!
بله، من!
چقدر جملههای بریده بریده در توصیفش به ذهنم میجهد.
زبانم دستپاچه است که کدامش را برایت بگوید.
من!
که درماندهام حتی از وصف خود،
تو از من آنگاه انتظار
چه داری؟!
من!
گاهی خودش را در هم دوست ندارد، تو چهطور؟
آیا تو، من هستی؟
#ادبیات
#دل
#سه_میم
@semimm