eitaa logo
سه میم
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
804 ویدیو
3 فایل
واقعیتش خبر خاصی نیس! این جا دنیا رو از لنز دوربین یک فروند «سه میم» میبینی! #تحلیل و مقالات سیاسی ، اجتماعی #اخبار جالب روزانه #شعر نکات #اخلاقی گاهی هم #روان_شناسی و #مددکاری_اجتماعی راستی تو پست پیوستی کانال گفتم س میم یعنی چی! @M_d_s_h
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفاً از حال این‌ مدل آدما خبر بگیرین!!!🙂 عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2391998595C70c8e449bc
ما برای آرامش راهی جز اتصال به خدا نداریم لذا فرمود: انتم الفقرا الی الله. عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2391998595C70c8e449bc
حسینی رو باس بفرستیم مشاوره، به هیچ توپی نه نمی گه! عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2391998595C70c8e449bc
ریش های بلندم که این روزها دیگر جو‌گندمی شده اند را در دستانم می فشارم. البته شاید جوگندمی شده اند، نمیدانم. من از ترس دیدن چشمانم، مدت هاست که با آینه بیگانه ام. هر کودکی که در اطرافم می بینم، به او کمک میکنم، خیره به کارهایش نگاه، برایش هدیه می خرم ، مهربانِ مهربان! ناگاه در پشت صورت زمخت مردانه ام کودکی فریاد می کشد با همان لحن کودکانه بغض دارد اما پنهان، مبادا شفافیت صدایش را بگیرد من من من مرا هم به آغوش بگیر! دستانم سرد می شود مهربانی ام فروکش می کند دلم به حالش می سوزد نفرت درونم شعله می کشد سرش داد می کشم نه! تو نه! کودک بیچاره به کنجی می رود آرام اشک میریزد... نمی دانم چرا نا امید نمی شود منتظر می نشیند باز پی فرصتی. @semimm
گوشه ی اتاقی تاریک و سرد نشسته است می ترسد ترس ترس ترس ترس و خیلی ترس... برایش روشن نیست چرا؟! حتی از چه؟ می داند که هست گاهی فوران می کند گاهی فروکش اما هست خیلی ترس هست مثل الان که جعبه وسایلش را از انبار آورده است را باز می کند... خاک می بیند و خاک... جرأت ندارد دستانش را نزدیک کند... کثیف می شود... خودش را راضی می کند... آرام خاک روی دفترچه ی قدیمی دوران مدرسه ابتدایی اش را کنار می زند دفتر انگار دیگر خاکی نیست مثل آیینه شده خودش را می بیند... به آن خیره شده است (از همان وقت ها که اگر کسی کنارت باشد یک بشکن می زند و‌ می گوید: توی چه فکری بودی؟) دنیا دور سرش می چرخد... و انگار بین رشته کوه هایی بلند در تنهایی محض جیغ بزنی و اکو شود ، در گوشش همین صدا را به یکباره می شنود... و بعد از آن یک بوق ممتد حدودا چهارثانیه... دفترچه ی کوچک که از فشار دست هایش فقط در همین چند ثانیه، در امان نبوده، زه‌وارش در رفته است‌... تپش های قلبش زیاد شده است... خیلی زیاد... دیگر اتاق سرد نیست... اما تاریک چرا... حتی شاید تاریک تر از اول..‌. گلویش را فشار می دهند... می خواهد فرار کند ... از اتاقی که حالا دیگر سرد نیست از تاریکی همان مثلا اتاق که از زندان بدتر است... کاش دستی بود تا پرده های بی رحم اتاق را کنار بزند... نور و گرما...چیزی که همیشه در گوشه ی آن اتاق آرزویش را دارد و خیالش را در ذهن می پروراند! صدای تلفن همراهش در فضا می پیچد... با اقتدار و خشن مثل همیشه سلام میکند... و شاید البته اینبار محکم تر و‌مقتدر تر بلکه از یاد ببرد سردی و تاریکی چند لحظه قبل را.... @semimm
کسی از دل ها خبر ندارد شاید اگر کسی با آنها سخنی گفته بود یا از آنها احوالی ... و یا حتی با لبخند گرمی به استقبال شان رفته بود بغضشان می ترکید و یا شاید دستانشان را برای یک رقص زیبای دو نفره به سمت ما دراز می کردند و دیگر نماد و اقتدار نبودند... من یک کوه هستم... چشمانم سالهاست که به دشت بی احساس کنارم دوخته شده ... منتظرم کاش روزی کسی از راه برسد اول از همه پا روی آن دشت که همه عمرم را به پای یک لبخندش نشستم، بگذارد و بی آنکه مبهوت اقتدارم شود و یا از ظاهر سرد و سنگی ام قضاوتم کند به یک لبخند به یک فنجان چای به یک آغوش به یک بوسه اما همگی گرم میهمانم کند... قول میدهم از رمل های آن دشت هم شکننده تر باشم... من از سرما خسته ام... @semimm
دریا آغوش گرمش را گشوده بود لبخند می زد منتظر ایستاده بود رود از راه فرا می رسد عمری خودش جای دریا را برای مردمان دور دست ، پر کرده است... حالا خودش مشتاق آب ... عطش رود لحظه لحظه بیشتر می شود... از جنس آب باشی و‌ مشتاق آب! عجیب است! کم کمک گرمای تن دریا را حس میکند. نزدیک تر که می شود به یک باره دستان دریا پایین آمد لبخند دلنوازش تمام شد رخ به رخ با رود ، نگاهش به چشمان لرزان رود که حالا دردلش خبری از آن امید قبل نیست، دوخت و گفت: باید انتخاب کنی! یارود باشی! یا من! کدام؟! رود به یک بار از جا پرید... لذت دریا شدن نشاط رود ماندن چه کار باید کرد؟! راه بازگشتی هست؟ چه بسیارند رودهایی که نتوانستند از خود بگذرند و کنار موج های دریا، به باتلاقی کثیف تبدیل شدند... و چه بسیارند آنها که دیگر چیزی نیستند جز دریا... دریای من! من اما تردیدی ندارم آغوشت را باز کن عزیزکم ای هردومان از جنس آب بی همگان به سر شود...بی تو به سر نمی شود... @semimm
کسی که به امر خدا مشغول نباشد لاجرم به امر شیطان مشغول خواهد شد. این یک‌سنت قطعی الهی است. اشتغال به امر الهی، ارتباطی به حسن فعلی ندارد بلکه باید انسان از حیث شناختی اشتغال به امر الهی داشته باشد. @semimm
من یکی نیستم صندوقچه ی ذهنم را به جان‌کندنی شکافته ام از لایه از لایه ی آن عبور کردم چند نفری کنار هم نشسته بودند خستگی و کوفتکی راه سوی چشمانم را کم‌کرده بودند نزدیک شدم همه شان من بودند انگار آنها هم از اینکه همه شان من هستند و یا این‌که همه شان، هم؛ تعجب کرده بودند. یکیشان کودکی بود که عاجزانه از همه ما میخواست اورا ببوسیم دیگری نوجوانی بود که از ترس اینکه خرابکاری کند گوشه ای نشسته بود حتی حرف هم‌ نمیزد حتی دوست داشت میدان داری دورهمی مان را به عهده بگیرد اما می ترسید. جوانی بیست ساله بود که موهایش را جلو آینه صاف میکرد و عاشق دخترکی که او را دوست نداشت، شده بود و داشت به دیوانگی می افتاد آن طرف تر مرد میناسالی دستش تعدادی روزنامه بود و حسرت عمر بر باد رفته اش را میخورد کنارشان هم پیرمردی بود که از مرگ می ترسید ... بنا گزاشته ام دوباره به اینجا بیایم با همه ی سختی حان کندن هایش میخواهم کودک مظلوم را بوسه باران کنم نوجوان دوست داشتنی را ببرم وسط گود حرف های بزرگتر ها جوانک مو قشنگ را ببرم دختر همسایه مان را ببیند، شاید خوشش آمد و اما هنوز برای مرد میانسال و‌پیر مرد فکری نکرده ام من یکی نیستم همچنان که تو به اعماق ذهنت سفر کن... از تنهایی بیرون بیا تو یکی نیستی! @semimm