ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🖊#کف_خیابون 87 ابوالفضل سریعا رفت دنبال کسانی که زهره را برداشته بودند و داشتند میبردند... معلوم بو
🖊#کف_خیابون 88
اون شب، طولانی ترین شب زندگی هممون تا اون موقع بود! شما تصور کنین: من دنبال عفت... ابوالفضل دنبال زهره توی باغ های اطراف تهران و میون یه مشت گرگ صفت... عبداللهی با تمام شجاعت و ایثارش پشت دیوار سفارت انگلیس و منتظر کوچکترین تحرک از طرف ندا... 233 هم ناجون و آسیب دیده با دو سه تا دنده شکسته روی تخت بیمارستان... با خودش که حرف زدم چیزی نگفت... اما پرستارش میگفت تنفسش مشکله و مشکل جدی تنفسی پیدا کرده...
💎بالاخره صبح شد...💎
با خودم فکر کردم که اگر من بتونم عفت را یه جوری گیر بندازم و دستگیر کنم میتونم با تمرکز بیشتری به بقیه بچه ها کمک کنم... اما نمیشد... با اینکه مدارکمون درباره خیانت عفت به کشور و نظام از همه جهت، چه اخلاقی و چه سیاسی کامل بود و دستمون پر بود... اما نمیشد...
اخبار و رسانه های داخلی و خارجی اعلام کردند که مثل همیشه، رهبر انقلاب، اولین کسی بودند که سر صندوق حاضر شدند و رای دادند... و مثل همیشه، همه را به شرکت در انتخابات دعوت کردند... حتی خاکستری ها و قشر خفته که اصولا هیچ چیز این نظام و انقلاب براشون مهم نیست...
ملت مثل همیشه از خونه هاشون ریختند بیرون و رفتند که رای خودشون را توی صندوق ها بندازند... ما سه نفر هم هر کدوممون درگیر سوژه های خودمون...
ابوالفضل اعلام کرد که مکانش را عوض کرده و الان به طرف حرکت در محدوده میدون انقلاب هستند... عبداللهی ندا را به زور رصد کرده بود و داشت با فاصله معقول، تعقیبش میکرد... منم پاشدم رفتم حسینیه... حضرات داشتند رای میدادند و هر از گاهی هم شعار و شلوغ کاری... اما در کنترل بود... شاهد مشکل خاصی نبودیم...
ظهر شد... همینجوری اونا میچرخیدند و سوژه ها هم میچرخوندنمون... جو تهران اصلا ملتهب نبود... شعار و شعار نویسی و اینا بود اما بحران نداشتیم...
واحدهای دیگه هم مشغول بودند... استعلام از ستاد هم گرفتم و اونا هم مشکل جدی نداشتند... میگفتند که حتی به یکی دو تا از صندوق ها توسط افراد ناشناس حمله شده اما سریعا دفع شده و تحت تعقیب هستند!
مثل فرفره همه جا بودم... رد عفت را از طریق مباشر داشتم... یه بسکوییت خریدم تا ضعف نکنم... دیدم مشکل ضعفم بالاتر از این قصه هاست... یه نون لواش خریدم و همینجوری ذره ذره میخوردم تا زود تموم نشه... در همون حین، خانم گلم تماس گرفت... «سلام بت من... چطوری امنیت ملی؟»
گفتم: «قربون خودت و صدات و تیکه هات و بچه هات! چطوری؟ بابات چطوره؟»
گفت: «بابامم خوبه... میخوام بدونم کی جرات داره غیبتش کنه؟ راستی محمد جان!»
گفتم: «جوووونم!»
گفت: «حالا به کی رای بدیم؟ یا نه... اینجوری بگم بهتره... به کی رای بدیم تا تو زودتر برگردی خونه و پیش زن و بچت زندگی کنی و منتظر خبر بدی نباشم؟!»
با یه کمی حالت طنز گفتم: « با تشکر از شما که این موقعیتو در اختیارم قرار دادی! ... ههههه .... اما از شوخی که بگذریم، سوال خیلی خوبی بود... بنظرم به انقلاب رای بده! به نظام رای بده! به امنیت رای بده! امنیت، رایگان و سهل الوصول نیست...
هیچ کدوم از کاندیداها در طول کل این انتخابات ها و تبلیغاتشون از اول انقلاب تا حالا شعاری برای حفظ امنیت و برنامه برای امنیت «روانی» و امنیت «اقتصادی» و امنیت «سیاسی» و امنیت «فرهنگی» نداده اند! دقت کن... با محوریت امنیت منظورمه... وگرنه هر کسی اومده جوری حرف زده که انگار نسخه علاج اقتصاد و فرهنگ بیمارمون توی جیب کوچیکشه... حالا یا سوادش نداشتند که احتمالا همینه... یا اصلا براشون موضوعیت نداشته و ترجیح دادند شعارهای عوام پسندتر بدن!
ببین گلم! به کسی رای بده که بدونیم حداقل از جانب اون دچار خلل امنیتی نمیشیم... خیالمون راحت باشه که بعدا شاخ نمیشه... به کسی رای بده که نه سر از سازش در بیاریم و نه سر بچه های مقاومت و حزب الله قمار بزنه و نه سر از جریانات انحرافاتی... آخوند و غیر آخوندش فرقی نمیکنه... چون متاسفانه یا خوشبختانه خیلی قرار نیست کار تخصصی مطابق با رشته تحصیلیش و لباسش بکنه... نه اگر آخوند باشه تا حالا خیلی خوش به حالمون شده از رئسای جمهور قبلی... و نه اگر آخوند نباشه قراره اسلام و مسلمین به خطر بیفته... به یکی رای بده که بتونیم بعدش کم دردسر زندگی کنیم... نه کسی که چون نتونستیم رد صلاحیتش کنیم، حالا مجبوریم هشت سال تحملش کنیم...»
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🖊#کف_خیابون 89
عصر روز انتخابات بود... بوی خوبی از بعضی ستادهای انتخاباتی نمیومد... بعضیا از پشت خنجر خوردند و حتی اعضای ستاد انتخاباتشون هم به اونا رای ندادند... بعضیا هم داشتند پیامک تبریک و شادباش بخاطر پیروزی قطعی نامزدشون در انتخابات میدادند... بعضی از خبابونا هم شاهد پیاده روی تعداد قابل توجهی از مردم، بدون هیچ شعار و تنش خاصی بود!
این پیاده روی خیلی به چشم میومد... چون مدام داشت جمعیتشون زیادتر میشد... سر و تهش هم دقیقا مشخص نبود... به این روش میگن «اعتراض آرام» یا «اعتراض خاموش»! اما اون موقع از عصر روز انتخابات، یه کم گیج کننده بود... با اینکه هنوز نه پیروزش مشخص بود و نه شکست خوردش! اما حضور مردم، فوق العاده بود و رکورد دوره های قبل را شکسته بود...
من اخبار بقیه شهرها نداشتم اما بچه ها میگفتن همه نیروهای امنیتی در تمام شهرهای داخلی و خارجی که داره انتخابات در اونا برگزار میشه، روند خوبی ارزیابی میکردند... مشکل حادی گزارش نشده بود و ملت مثل بچه آدم داشت زندگیشو میکرد!
ما هنوز درگیر سوژه های خودمون بودیم... 233 که در بیمارستان بود... بیسیمش فعال بود و هر از گاهی میتونستم باهاش ارتباط بگیرم... حالش چندان تعریفی نداشت اما معلوم بود که داره گزارش ها را رصد میکنه... منم بخاطر اینکه اذیت نشه، دسترسیش را مسدود نکرده بودم و میتونست گزارش های بچه ها را بشنوه!
ابوالفضل که مثل سایه دنبال زهره بود و لحظه به لحظه گزارش میداد... ابوالفضل گفت: «زهره و رویا و حدودا بیست نفر دیگه در یکی از آپارتمان های نزدیک ستاد انتخاباتی خیابون پاسداران جمع شدن و نمیشه بهشون نفوذ کرد... اما ظاهر زن هایی که اینجا جمع شدند، اصلا ظاهر سیاسی و شورشی نیست... بیشتر توی همون مایه های افسانه و رویا و مانکن و مدل و اون حرفا هستند!!»
فکرم مشغول اونجا شد... با خودم گفتم ینی اونا قراره کی وارد عمل بشن؟! چرا اون تیپی ها را نزدیک ستاد خیابون پاسداران جمع کردن؟! ما ردی از خیابون پاسداران در طول این پرونده نداشتیم! چون عبداللهی نبودش و درگیر مورد خودش بود، فورا دادم بچه های اداره تا استعلام کنن و ببینن اون خونه مال کیه و پرونده اش چطوریه؟
چند دقیقه بعدش از اداره ثبت استعلام کردند و فهمیدیم که اون خونه متعلق به رامین تاجزاده است! اصلا نمیشد حرفی از زن و فحشا و مدل و مدلینگ و مزون وسط باشه اما پای رامین تاجزاده وسط نیاد!
حتی ابوالفضل تونست با هزار مکافات بفهمه که رامین تاجزاده هم اون موقع در خونه بوده و اصلا خودش مشغول سازماندهی نیروهاش بوده! اما هنوز تا اون موقع نمیدونستیم اونا دقیقا کین و چرا اونجا جمع شدن و کارشون قراره چی باشه؟!
گفتم عبداللهی... اون لحظه، شرایط اون از همه ما سخت تر بود... گفت: «ماشینو پارک کردم و دارم دنبالشون راه میرم... حدودا سه ساعت هست که داریم راه میریم... چند کیلومتر راه رفته بودند...»
ظاهرا عبداللهی توی همون پیاده روی مشکوک بود و داشت ندا را تعقیب میکرد... میگفت: «ندا خیلی عوضیه... تمام آدمای دور و برش مشکوکن... عکس دو سه تاشون را برای واحد تشخیص هویت فرستادم و گفتن که از اراذل سابقه دار و خشن و بعضا فراری هستند... ضمن اینکه هر کی میاد باهاش دست میده و باهاش روبوسی میکنه! قربان! اگر دست از پا خطا کرد و به جون مردم افتاد، قول نمیدم بتونم زنده شکارش کنم...»
گفتم: «خانم عبداللهی! بنظرت برنامشون چیه؟ تا کی میخوان اداه بدن و راه برن؟!»
عبداللهی گفت: «مشخص نیست... خیلی مرموزه این حرکت... تا حالا سابقه چنین حرکتی در عصر روز انتخابات نداشتیم!»
گفتم: «مسیرشون کدوم طرفه؟!»
گفت: «به نظر میرسه دارن میرن خیابون فاطمی!»
اصلا خوشم نیومد... خیابون فاطمی... نرسیده به میدون جهاد... این آدرس وزارت کشوره! بعدا مشخص شد که «کمپین ملی صیانت از آراء» تشکیل داده بودند و مثلا میخواستند خودشون از آراء خودشون صیانت و محافظت کنند! دقیقا همون چیزی که بیست و ششم اردیبهشتش در شبکه های سلطنت طلب بهایی توی گوش مردم خوندند! چون از شش ماه قبلش در فضای مجازی و اینستاگرام میگفتن میخوایم بیست و ششم اردیبهشت برای مخالفت و حتی براندازی نظام بیاییم توی خیابونا ... اما به علت عدم استقبال مردم و مسخره شدن توسط مردم موفق نشدند این کار را انجام بدن... بخاطر جبران آبروی از دست رفتشون، مثلا خواستند اینجوری یه حالی از نظام و مردم بگیرند!
به عبداللهی گفتم چشم ازش برندار... حتی پلک نزن تا یه وقت از جلوی چشمات محو نشه... مواظب اطرافت هم باش... معمولا اینا اطرافشون حداقل تا شعاع دویست متر، آدم میذارن که مواظبشون باشه!
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🖊#کف_خیابون 90
شب شد... تهران اون شب قصد آرامش و خواب و شب مهتاب و حبیبم کجاست و این چیزا نداشت! مذهبی و غیر مذهبی... انقلابی و غیر انقلابی... کوچیک و بزرگ... همه و همه منتظر اتمام زمان اخد رای و آغاز شمارش آراء و نتیجه و این حرفا بودند!
علی رغم تلاش های حضرت آقا مبنی بر عدم ایجاد فضای دو قطبی در کشور، عده ای فضای دیگری را داشتند رقم میزدند... همیشه حداکثر دو قطب موجود در انتخابات را «چپ و راست» تشکیل میداد و هر کسی زیر علم حزب و اعتقادش سینه میزد!
اما اون سال، تبلیغات عوامل داخلی و خارجی دشمن، علی الخصوص چند هزار نیرویی که وارد کشور کرده بودند در صدد تشکیل فضایی تحت عنوان «موافق نظام و مخالف نظام» بودند! ینی اینبار فتنه اکبر، در قالب موافق و مخالف نظام داشت جلوه میکرد! هر چیزی که ما داشتیم، اونا از چند ماه قبلش تلاش کرده بودند که برای خودشون بتراشن و داشته باشند!
مثلا ما آخوند و عالم و مرجع داشتیم... اونا هم آخوند و عالم و مرجع و موسسه داشتند و حتی کفن پوش و قرآن به دست، میتینگ هم گذاشتند! تازه، علما و آخوندها و مراجع اونا پاشدن اومدن کف خیابون اما مال ما.... حالا بگذریم...
ما خانواده شهید و رزمنده و جانباز داشتیم... اونا هم خانواده های شهدا را علم کردند و حتی قبل از انتخابات رو کردند و میتینگش هم گذاشتند! ... تازه، بعضی از خانواده های رزمنده و شهدای ما معمولا بعد از انتخابات و مراسم های راهپیمایی پیداشون میشه اما مال اونا هنوز هیچی به هیچی نیست، پاشدن تو روی نظام وایسادن و میگن حقمون را از این انتخابات میگیریم!
ما سران کشوری و لشکری داشتیم... اونا هم شب قبل از انتخابات در حسینیه...... همه سرانی که پشتشون بودند را با همون ماشین های ضد گلوله و شیشه های دودی حاضر کردند! بعضی سران ما فقط شاید چهرشون را بشه در مراسم عزاداری هایی که در بیت آقا برگزار میشه دید و حداکثر راهپیمایی 22 بهمن و تا حدودی هم نماز جمعه!
ما هیچ چیزی از اونا بیشتر نداشتیم جز یک چیز! شده تا حالا فقط یه چیز از رقیبت بیشتر داشته باشی اما خیالت جمع و خاطرت راحت باشه که همون یه چیزو کسی دیگه نداره و حالا حالاها هم نمیتونه لنگشو پیدا کنه؟! ... فقط میشد همین حسو داشت... چون ما فقط «یک چیز» بیشتر از اونا داشتیم که اون «چیز» ینی «همه چیز» برای ما ! ... ما یه «آقا» داشته و داریم که اونا نداشتن و ندارن! و همین حضرت آقا برای ما ینی همه چیز!
بگذریم...
ابوالفضل اومد روی خطم و گفت: «حاجی! از وقتی من اینجام و آمار میگیرم، شاید حدود 40 نفر زن و دختر تو اون خونه جمع شده باشن... اما مرد و پسر هم داره میره بالا! حاجی! غلط نکنم مسائل منکراتی داره تشدید میشه ... چون این چیزی که من دارم میبینم، به پارتی سکس بیشتر شبیهه تا خونه تیمی و خرابکاری سیاسی!»
مدام با حرفایی که ابوالفضل از اونجا میزد، تپش قلب من بالا میگرفت... حسم داشت داد میزد که یه بی آبرویی بزرگی در راه هست و روز و شب و فردای انتخابات این آشغال ها چرا یه جا جمع شدن و دارن چیکار میکنن؟!
با بچه های اداره مطرح کردم که به پلیس و نیروی انتظامی بگن تا بریزن جمعشون کنن... اما قبول نکردن و گفتن ممکنه سر و صدا بشه و بریزن تو خیابون و درگیری و ... خلاصه در اون موقعیت صلاح ندونستند! هر چند همون موقع، خداشاهده من معتقد بودم که دارن اشتباه میکنن و دودش تو چشممون خواهد رفت!
به ابوالفضل گفتم: «داداش چاره ای نیست... موقعیتت را حفظ کن... برای ما در حال حاضر، زهره و رامین تاجزاده در اون خونه اولویت دارن و تحت هیچ شرایطی نباید گمشون کنیم!»
من رفتم خیابون فاطمی... چون بنظرم میرسید عفت یا باید اونجا باشه یا باید قاعدتا بره حسینیه..... اما وقتی فهمیدم که تعدادی از کسانی که در حسینیه بودند را به خیابون فاطمی و محدوده وزارت کشور بردن، منم مطمئن شدم باید برم اونجا...
خبر پایان زمان رای گیری اعلام شد... رفتم یه آب زدم به صورتم تا یه کم سر حال تر بشم و بتونم دقیق تر نگاه کنم... حدود یک ساعت بین مردم میگشتم... جو کم کم داشت از حالت سکوت و آرام خارج میشد و شعار میدادن... به روش خودم گشتم و گشتم... تا اینکه بالاخره دیدمش... عفتو دیدم... افتادم دنبالش... اون میرفت و منم ملک الموت دنبالش میرفتم... حلقه محافظین حرفه ای دور و برش بودند...
با خودم گفتم نباید بره بالا و سخنرانی کنه... اگر بلندگو بدن دستش، معلوم نیست چی میخواد بگه و بعدش چی پیش بیاد! اونم این جمعیت... نزدیک وزارت کشور... در ساعات اولیه شمارش آراء...
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
#خاطرات_شهدا 🍃💞
وقتے صداے اذان رو مےشنید
دست از غذا خوردن مےڪشید
و مےرفت نمـاز بخونہ 😌
بهش اصرار مےڪردیم و مےگفتیم:
غذاتـ سرد میشه، تمومش ڪن
بعد برو نمازت رو بخون.
امامحمود مےگفت:
اگہ نروم نماز بخونم،
غذاي روحم سرد میــشہ♥️
#سردارشهیدمحمودشهبازی🌿
📚منبع:|کتاب محراب عشق|
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❃💕❃💕❃💕❃💕❃💕❃💕❃💕❃
✨زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
🍃حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی،
برخوردیم که در #آتش می سوخت.
🔥فهمیدیم یک #بسیجی داخل
نفربر گرفتار شده و دارد
زنده زنده می سوزد!
🍁من و حسین آقا هم برای نجات
آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم.
و از همان دو سه متری، می پاشیدیم
روی آتش!
⚡جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده،
با این که داشت می سوخت،
اصلا ضجه و ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
🗣بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
💥خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی
حضرت #زهرا نمی رسه!
🔅خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام
رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
🍂خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری
برای ولایت سوخت!
❌آتش که به سرش رسید،
گفت: خدایا! ...دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
🌷خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
🌀آن لحظه که جمجمه اش ترکید،
من دوست داشتم خاک گونی ها را
روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
🌾حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود
و های های گریه می کرد.
🌻 و می گفت:خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره
بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و
هر طوری بود راه افتادیم.,
تمام مسیر را، پشت موتور،
سرش را گذاشت روی شانه ی من
و آن قدر گریه کرد
که پیراهن و حتی زیر پوشم
خیسِ #اشک شد.
#شهیدسردارحاج_حسین_خرازی 🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_تفحص_شهدا
✍بعد از یک ماه تلاش بیثمر، گروه تفحص، یکی از بچههای تفحص که سید هم هست گوشهای نشسته بود زار زار گریه میکرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم»
شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.
✍سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوانهای ما است و بنده عاجزم از بیان آن؛ شما باید به اهل آن مراجعه کنید و گمان نکنید با یک یا 2 سال به دست میآید، نه! رازش دست امام زمان (عج) است.
جبهه، عالمی داشت؛ آمدن اسرا، دنیایی بود، پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه به لطف خدا، فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج).
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
فرزندی که راه پدر را ادامه میدهد😔💔
«امیر حسین» فرزند 2 ساله شهید مدافع حرم
#علی آقا عبداللهی
از جوانان بسیجی منطقه 11 تهران بود که در اوج جوانی و در حالی که فقط 27 سال سن داشت،
فرزند خردسال خود را به همراه همسرش تنها گذاشت و به دفاع از حرم حضرت زینب (س) پرداخت.
شهید «علی آقا عبداللهی» در وصیت نامه اش برای فرزندش نوشته است:
✅نمی دانی چقدر دوستت داشتم و دل کندن از تو برایم سخت بود اما بدان که پدرت برای فرزندان کوچکی که به شهادت می رسند، به سوریه رفت.
یاد شهید با صلوات❤️
🌺🌺🌺🌺🌺🌺