🖊#کف_خیابون 90
شب شد... تهران اون شب قصد آرامش و خواب و شب مهتاب و حبیبم کجاست و این چیزا نداشت! مذهبی و غیر مذهبی... انقلابی و غیر انقلابی... کوچیک و بزرگ... همه و همه منتظر اتمام زمان اخد رای و آغاز شمارش آراء و نتیجه و این حرفا بودند!
علی رغم تلاش های حضرت آقا مبنی بر عدم ایجاد فضای دو قطبی در کشور، عده ای فضای دیگری را داشتند رقم میزدند... همیشه حداکثر دو قطب موجود در انتخابات را «چپ و راست» تشکیل میداد و هر کسی زیر علم حزب و اعتقادش سینه میزد!
اما اون سال، تبلیغات عوامل داخلی و خارجی دشمن، علی الخصوص چند هزار نیرویی که وارد کشور کرده بودند در صدد تشکیل فضایی تحت عنوان «موافق نظام و مخالف نظام» بودند! ینی اینبار فتنه اکبر، در قالب موافق و مخالف نظام داشت جلوه میکرد! هر چیزی که ما داشتیم، اونا از چند ماه قبلش تلاش کرده بودند که برای خودشون بتراشن و داشته باشند!
مثلا ما آخوند و عالم و مرجع داشتیم... اونا هم آخوند و عالم و مرجع و موسسه داشتند و حتی کفن پوش و قرآن به دست، میتینگ هم گذاشتند! تازه، علما و آخوندها و مراجع اونا پاشدن اومدن کف خیابون اما مال ما.... حالا بگذریم...
ما خانواده شهید و رزمنده و جانباز داشتیم... اونا هم خانواده های شهدا را علم کردند و حتی قبل از انتخابات رو کردند و میتینگش هم گذاشتند! ... تازه، بعضی از خانواده های رزمنده و شهدای ما معمولا بعد از انتخابات و مراسم های راهپیمایی پیداشون میشه اما مال اونا هنوز هیچی به هیچی نیست، پاشدن تو روی نظام وایسادن و میگن حقمون را از این انتخابات میگیریم!
ما سران کشوری و لشکری داشتیم... اونا هم شب قبل از انتخابات در حسینیه...... همه سرانی که پشتشون بودند را با همون ماشین های ضد گلوله و شیشه های دودی حاضر کردند! بعضی سران ما فقط شاید چهرشون را بشه در مراسم عزاداری هایی که در بیت آقا برگزار میشه دید و حداکثر راهپیمایی 22 بهمن و تا حدودی هم نماز جمعه!
ما هیچ چیزی از اونا بیشتر نداشتیم جز یک چیز! شده تا حالا فقط یه چیز از رقیبت بیشتر داشته باشی اما خیالت جمع و خاطرت راحت باشه که همون یه چیزو کسی دیگه نداره و حالا حالاها هم نمیتونه لنگشو پیدا کنه؟! ... فقط میشد همین حسو داشت... چون ما فقط «یک چیز» بیشتر از اونا داشتیم که اون «چیز» ینی «همه چیز» برای ما ! ... ما یه «آقا» داشته و داریم که اونا نداشتن و ندارن! و همین حضرت آقا برای ما ینی همه چیز!
بگذریم...
ابوالفضل اومد روی خطم و گفت: «حاجی! از وقتی من اینجام و آمار میگیرم، شاید حدود 40 نفر زن و دختر تو اون خونه جمع شده باشن... اما مرد و پسر هم داره میره بالا! حاجی! غلط نکنم مسائل منکراتی داره تشدید میشه ... چون این چیزی که من دارم میبینم، به پارتی سکس بیشتر شبیهه تا خونه تیمی و خرابکاری سیاسی!»
مدام با حرفایی که ابوالفضل از اونجا میزد، تپش قلب من بالا میگرفت... حسم داشت داد میزد که یه بی آبرویی بزرگی در راه هست و روز و شب و فردای انتخابات این آشغال ها چرا یه جا جمع شدن و دارن چیکار میکنن؟!
با بچه های اداره مطرح کردم که به پلیس و نیروی انتظامی بگن تا بریزن جمعشون کنن... اما قبول نکردن و گفتن ممکنه سر و صدا بشه و بریزن تو خیابون و درگیری و ... خلاصه در اون موقعیت صلاح ندونستند! هر چند همون موقع، خداشاهده من معتقد بودم که دارن اشتباه میکنن و دودش تو چشممون خواهد رفت!
به ابوالفضل گفتم: «داداش چاره ای نیست... موقعیتت را حفظ کن... برای ما در حال حاضر، زهره و رامین تاجزاده در اون خونه اولویت دارن و تحت هیچ شرایطی نباید گمشون کنیم!»
من رفتم خیابون فاطمی... چون بنظرم میرسید عفت یا باید اونجا باشه یا باید قاعدتا بره حسینیه..... اما وقتی فهمیدم که تعدادی از کسانی که در حسینیه بودند را به خیابون فاطمی و محدوده وزارت کشور بردن، منم مطمئن شدم باید برم اونجا...
خبر پایان زمان رای گیری اعلام شد... رفتم یه آب زدم به صورتم تا یه کم سر حال تر بشم و بتونم دقیق تر نگاه کنم... حدود یک ساعت بین مردم میگشتم... جو کم کم داشت از حالت سکوت و آرام خارج میشد و شعار میدادن... به روش خودم گشتم و گشتم... تا اینکه بالاخره دیدمش... عفتو دیدم... افتادم دنبالش... اون میرفت و منم ملک الموت دنبالش میرفتم... حلقه محافظین حرفه ای دور و برش بودند...
با خودم گفتم نباید بره بالا و سخنرانی کنه... اگر بلندگو بدن دستش، معلوم نیست چی میخواد بگه و بعدش چی پیش بیاد! اونم این جمعیت... نزدیک وزارت کشور... در ساعات اولیه شمارش آراء...
ادامه دارد...🚸
@mohamadrezahadadpour
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
#خاطرات_شهدا 🍃💞
وقتے صداے اذان رو مےشنید
دست از غذا خوردن مےڪشید
و مےرفت نمـاز بخونہ 😌
بهش اصرار مےڪردیم و مےگفتیم:
غذاتـ سرد میشه، تمومش ڪن
بعد برو نمازت رو بخون.
امامحمود مےگفت:
اگہ نروم نماز بخونم،
غذاي روحم سرد میــشہ♥️
#سردارشهیدمحمودشهبازی🌿
📚منبع:|کتاب محراب عشق|
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❃💕❃💕❃💕❃💕❃💕❃💕❃💕❃
✨زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
🍃حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی،
برخوردیم که در #آتش می سوخت.
🔥فهمیدیم یک #بسیجی داخل
نفربر گرفتار شده و دارد
زنده زنده می سوزد!
🍁من و حسین آقا هم برای نجات
آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم.
و از همان دو سه متری، می پاشیدیم
روی آتش!
⚡جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده،
با این که داشت می سوخت،
اصلا ضجه و ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
🗣بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
💥خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی
حضرت #زهرا نمی رسه!
🔅خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام
رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
🍂خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری
برای ولایت سوخت!
❌آتش که به سرش رسید،
گفت: خدایا! ...دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
🌷خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
🌀آن لحظه که جمجمه اش ترکید،
من دوست داشتم خاک گونی ها را
روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
🌾حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود
و های های گریه می کرد.
🌻 و می گفت:خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره
بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و
هر طوری بود راه افتادیم.,
تمام مسیر را، پشت موتور،
سرش را گذاشت روی شانه ی من
و آن قدر گریه کرد
که پیراهن و حتی زیر پوشم
خیسِ #اشک شد.
#شهیدسردارحاج_حسین_خرازی 🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_تفحص_شهدا
✍بعد از یک ماه تلاش بیثمر، گروه تفحص، یکی از بچههای تفحص که سید هم هست گوشهای نشسته بود زار زار گریه میکرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم»
شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.
✍سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوانهای ما است و بنده عاجزم از بیان آن؛ شما باید به اهل آن مراجعه کنید و گمان نکنید با یک یا 2 سال به دست میآید، نه! رازش دست امام زمان (عج) است.
جبهه، عالمی داشت؛ آمدن اسرا، دنیایی بود، پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه به لطف خدا، فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج).
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
فرزندی که راه پدر را ادامه میدهد😔💔
«امیر حسین» فرزند 2 ساله شهید مدافع حرم
#علی آقا عبداللهی
از جوانان بسیجی منطقه 11 تهران بود که در اوج جوانی و در حالی که فقط 27 سال سن داشت،
فرزند خردسال خود را به همراه همسرش تنها گذاشت و به دفاع از حرم حضرت زینب (س) پرداخت.
شهید «علی آقا عبداللهی» در وصیت نامه اش برای فرزندش نوشته است:
✅نمی دانی چقدر دوستت داشتم و دل کندن از تو برایم سخت بود اما بدان که پدرت برای فرزندان کوچکی که به شهادت می رسند، به سوریه رفت.
یاد شهید با صلوات❤️
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌹خادم الشهدا🌹:
سلام علیکم،خداقوت
ببخشید آقا سعید درمورد ارتباط نداشتن با نامحرم توصیه ای نکردن؟؟
پدر شهیدبیاضےزاده:
سلام خدا به شما عمر با عزت بدهد سارا خواهر آقا سعید هم موقع ای که آقا سعید سوریه بودند وهم حالا خیلی دلش می خواهد شهید بشود واز شیخ سعید می پرسید چگونه ما دخترها می توانیم بیایم سوریه مدفع سه ساله امام حسین ع باشیم سعید آقا گفت مدافعان حرم فقط از حرم حضرت زینب س و حضرت رقیه س دفا می کنند اما حجاب شما بلاتر است چون از خون امام حسین ع و از خون تمام شهدای دفاع مقدس شهدای مدافع حرم دفاع می کنید وبا حجاب تان دل حضرت فاطمه س و پسرش حضرت مهدی عج را شاد می کنید پس حجاب هم جنگ با دشمن است شهدا برای اینکه ناموس شان در امنیت باشند ایستادند
🌹خادم الشهدا🌹:
سلام ممنونم سلامت باشید ان شاءالله وهمچنین شماان شاءالله
احسنت،ممنون
🌷🌷
رفقا ✋
توی همچین روزی
سه روز بعد از ( جام زهری ) که به حضرت امام تحمیل کردند
عملیات بسیار مهمی بسیجی ها به نام عملیات مرصاد انجام دادند ...
با انجام این عملیات که معروف شد به مرصاد
ضربه بزرگی به حزب بعث وارد شد.✌️
اعجوبه این عملیات #شهید_رضا_نادری بود
یادشون با #صلوات ✋🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313